sour apple [Z.M]

By kimissleo

145K 23.5K 12.3K

[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم ف... More

من کی هستم اینجا کجاست.
MIND OF MINE
There ain't nothin' common 'bout us
I kissed a boy,I hope his girl friend doesn't mind it
Sophia,zayn,LARA
Enemy in my house
Good bye my love!
Welcome to Larry Stylinson's house!
Louis
After him...
A piece of truth
I'm terrified
Forced
Panic attack
Robert
Liam
First time
You were all my happiness
But you were gone...
Hope
Lara & the other girls
brother (1)
LON to NYC
LON to NYC (2)
You called me and I thought this was just a dream
15 Days
18th day...
He's awake
Shyla
Safe or dangerous
Hope and fear
Confusion
Me without you (1)
Me with out you (2)
Me with out you (3)
Love,Hate,Love
I CAN'T....
Madness
I believe in you
Horan Malik payne's child
Nightmares
THERE YOU ARE...
Home
SEX
FUTURE
Cast / آپ نیست
FUTUTRE (2)
Depend on it
If
Before party
Party
After party
bridge
Madelaine & Vanessa
Wedding...
Some things will change...
Fear
Let the games begin...
End 1
End 2
Zayn...
Samuel Pendleton
All but liam
Chapter 2 is loading....
Chapter2/Dusk till Down
No lover is powerful and no powerful man is in love
funeral
چنل ما
Haunted by the ghost of you
strange man
Dead body
I don't wanna dance with your ghost
There is no miracle
This is the start to an end
Complicated
Rodger/Love/Lie
I couldn't forget you
Do you believe in love at a glance?
FUTURE
Everything is going back to the right place
I hear you zayn
Ghost
meet again
hate or love
Six feet under...
2 shot
End and begin
love can die
حرف بزنیم؟
Cosmic love...
answer
chaos and calm
Family dinner
Mamma... I did it.
Flames
He's all and he's more...
Just kill him
The devil in the trap(1)
The devil in the trap (2)
truth or dare
Do not tell anyone my place
Goodbye Papa
Are we really going to live in peace?
Maybe
100k
پارت آخر و تمام...

You & I

1.9K 274 259
By kimissleo

[ خدای من بر روی زمین.... ]

لیام حوله ی کوچیک سفید رو از روی شونه ش برداشت تا موهای پرپشت زین رو خشک کنه.
از عمد سر زین رو محکم تکون میداد و زین غر میزد " لی.... لیوم.... آی نکن.... مگه من گربه تم؟ لیااام..... نکن " و میخندید....
لیام بچگانه گفت " تو پیشی خوشگل منی.... پسر قشنگ من.... زین خوشگلم.... اخه عزیزم اگه سرما بخوری من چیکار کنم ؟ موهاشووو خشککک کنییییم "

زین بین خنده میگفت " خودم دست دارم بده من حوله رو "
لیام اروم روی دست زین زد " نهههه پیشیا از دستاشون استفاده نمیکنن "
زین خودشو عقب کشید و روی تخت خوابید با خنده گفت " خفه م کردی.... پیشی خودتی ازت متنفرم "
لیام خندید و حوله رو روی شونه ش گذاشت و روی زیم خم شد " منم دوست دارم " و لبشو بوسید....

دوباره ایستاد حوله رو کنار گذاشت و به سمت کمد پشت آینه رفت " زینی.... بخواب بهت پماد بزنم "

زین رو آرنجش بلند شد " ن... نه خودم میتونم "
لیام چرخید و نگاهش کرد " زین... چطور قراره دستت برسه عزیزم؟"
زین شونه بالا انداخت و لیام چشماشو ریز کرد " زینن.... گونه هات قرمز شدن .... خجالت میکشی؟"
زین روی تخت افتاد و صورتشو پوشوند " فقط خفه شو "

لیام بلند خندید و پماد به دست به سمت تخت رفت " لاو.... یه ساعت پیش زبونم اونجا بوداااا "
زین پاهاشو تکون داد و جیغ میزد.

لیام بی صدا خندید " یالا زینی..‌‌... نمیخوام درد داشته باشی "

زین از بین انگشتاش به لیام نگاه کرد و نفسشو فوت کرد و چرخید .
لیام حوله رو از پشت باز کرد و تا زیر باسنش پایین کشید.
به انگشت سبابه ش کرم زد و اروم لپ باسن زین رو توی دستش گرفت تا سوراخ ملتهبش دیده بشه.

زین چشماشو فشار داد و لحاف رو بین دستش فشار داد...
لیام اروم اطراف سوراخش و کم کم خودِ اون صورتی کوچولو و داخلش رو پماد میمالید و زین هیس میکشید و وول میزد...

لیام یه لحظه متوقف شد " اذیتت میکنم بیبی؟"
زین کمی صورتشو چرخوند " اگه هورنی کردن یه ادم گشنه و خسته اذیت کردن محسوب بشه بله داری اذیت میکنی "
لیام خندید و عقب رفت تا دستشو تمیز کنه " من وقتی گرسنه ای و داری غش میکنی به فاک نمیدم "
زین باکسرشو پوشید و بالا کشید " یعنی وقتی سیر شدم بفاکم میدی؟"

لیام شونه بالا انداخت " اره.... چرا که نه "
زین لبشو خیس کرد " پس بریم غذا بخوریم تا ددی انرژی بگیره "

لیام ناباور خندید " زییین تو قبلا انقد بی حیا نبودی"

زین اخم کرد " چیکار کنم؟ جلوی من انقد لخت نچرخ که تحریک نشم.... جووون سیکس پکاشو ببین "

لیام سرشو تکون داد و تی شرت زین رو به دستش داد " بیا بپوش سرما میخوری"
زین تیشرت رو از سرش رد کرد و سریع گفت " لباس نپوش"

لیام گنگ پرسید " ویو رو دوس داری؟"
زین لباس رو تنش کرد " اونکه اره اما تا لباس تنت نیست بذار به کتفت پماد رو بزنم‌...‌ زودتر خوب بشه اینجوری هر دفعه میبینم بغضم میگیره "

لیام بلوزشو کنار گذاشت و زین به پاهاش اشاره کرد یعنی بیا بشین اینجا...
این بار اولی نبود که جای زین و لیام باهم عوض میشد
لیام روی پای زین نشست و زین خندید " اخرین باری که اینجوری نشستیم خونه ی مامان لو داشتیم فوتبال میدیدیم.... یادته؟"

لیام از یاداوریش خندید" اره.... بازم بیش فعال شده بودم و تو سعی میکردی پیش خودت نگهم داری.... اون موقعا از دستم عصبی میشدی؟"

زین روی کبودی رو طولانی بوسید " نه... من همه جوره دوستت داشتم.... حتی وقتی که عادی نبودی"

پماد رو مالید و لیام یه لحظه پرید زین دستشو دور شکم لیام حلقه کرد " اروم تدی بر "
لیام دست زین رو فشرد " بین ما تو عاشق تری "

زین مکث کرد....
مطمئن نبود....
زمزمه کرد " تو عاشق تری "

لیام مردد شروع به زمزمه کرد "
We messed around until we found the one thing
we said we could never ever live without
I’m not allowed to talk about it
But I gotta tell you
Cause we are who we are when no one’s watching
And right from the start, you know I got you
Yeah you know I got you
I won’t mind
Even though I know you’ll never be mine
I won’t mind
Even though I know you’ll never be mine
فک میکردم کسی که شعر میگه عاشق تره"

زین نفس حبس شدش رو ازاد کرد" چطور.... چطور شنیدیش؟"
" شیلا فیلم اون شب رو نشونم داد.... بیشتر از ۱۰۰۰ بار دیدمش.... دیدمش بخاطر خنده هات بخاطر صدای غمگینت..... اون موقع اون فیلم تنها دارایی من بود "

زین آب دهنشو قورت داد و سرشو به پشت لیام فشار داد " دیگه چیا شنیدی؟"

لیام سرشو عقب برد تا به سر زین برسه " فایل صوتی که تو خونه ی لو داشتی.... که میگفتی وقتی جای خالی کنارتو دیدی از درد به خودت پیچیدی و جیزززز زیییین "

زین ترسیده سرشو بلند کرد " گاااد چته؟"

لی سریع چرخید و دست زین رو محکم گرفت " اینا چین ؟ اینا جای کاتن روی دستت اره؟"

زین خواست دستشو بکشه اما لیام محکم تر نگهش داشت " جوابمو بده "

لیام دیگه پسر نرم و عاشق چند لحظه پیش نبود.... این مودش شوخی بردار نبود.

زین زمزمه کرد " سرم داد نزن "
لیام اروم اما مسلط گفت " من داد نزدم ازت سوال پرسیدم.... چرا جای کات روی دستته زین "

زین برای رهایی از سرزنش خودشو تو بغل لیام انداخت " ۱۴ روز اولی که بدون تو گذشت رو کات انداختم تا یادم بمونه چقد سخت گذشته "

لیام بیشتر اخم کرد اما در عین حال دستاشو دور زین محکم تر گره زد " زین... چرا با خودت اینکارو کردی "

زین صورتشو بیشتر تو سینه ی لیام پنهان کرد " درد داشتم..... هیچی دردمو تسکین نمیداد اما وقتی دستم .... دستم گز گز میکرد و بی حس میشد حواسم پرت اون میشد.... "

لیام زین رو از خودش جدا کرد و به چشمای خیسش نگاه کرد ..... طاقت دیدن بغضشو نداشت....

ابرو بالا انداخت " خیله خب... یکیش جبران شد موند ۱۳ تاش"

زین بینیش رو بالا کشید " هااا؟"

لیام روی جای کات ضربه زد " یکی از اینا جبرا شد زین... ۱۳ تای بقیه ش رو هم جبران میکنی پسر بد "

زین به دماغش چین داد " چجوری جبران کردم اون وقت "

لیام با بدجنسی گفت " اوه انگار درد کونت خوب شده که فراموشش کردی"

زین ناگهان صورتش باز شد و چشماش درشت " لیاااااااام "

و لیام شروع به دویدن کرد " جااانممم "

زین در حالی که دنبالش میدوید " خیلی بدی.... این سو استفاده ست... من دلتنگت بودم "

لیام کنار کانتر ایستاد و نفس نفس زد " خب منم‌میخوام دلتنگیتو رفع کنم دیگه "

زین اول با حرص پاشو زمین کوبید اما وقتی فهمید لیام از حرص خوردنش لذت میبره گفت " صبر کن.... صبر کن.... الان این تنبیهه؟ اوه چه تنبیه خوبی ددی"

و به لیام نزدیک شد....
لیام بی صدا خندید و فاصله ش با زین رو تموم کرد " که اینطور ..... پس دیگه این تنبیها روی بیبی بوی جواب نمیده "

زین شونه بالا انداخت و لباشو جلو داد " بیبی بوی فقط خیلی تدی برشو دوست داره پس تنبیهشم دوست داره "

لیام چونه ی پسرشو گرفت و بالا اورد " دیگه از دستت نمیدم.... دوست دارم " و لباشو روی لبای زین گذاشت....
این عطشی بود که پایان نداشت....

زین پشت میز دست زد " به به لازانیاااااا "

لیام خندید و دستکش هارو از دستش دراورد " اروم بگیر بچه جون "
اما زین مثل پسر بچه ها میخندید و اواز بی معنی در وصف لازانیا میخوند ....

لیام تکه ی بزرگی رو جدا کرد و توی بشقاب زین گذاشت....
" هول نکن زینی.... بذار سرد شه وگرنه زبونت میسدوزه "
اما زین تکه ای رو جدا کرد و دهنش گذاشت و چند لحظه بعد صدای نامفهومی از گلوش خارج شد و شروع کرد به باد زدن دهنش...

لیام نیم خیز شد تا لیوان زین رو اب کنه " زین... منکه گفتم میسوزی .... باشه بیا این ابو بخور... "

زین کمی از اب رو خورد و زبونشو بیرون اورد
نوکش کاملا قرمز شده بود....

زین صورتشو جمع کرد " بوسش کن خوب شهه "
و دوباره زبونشو بیرون اورد...

لیام چند لحظه نگاه کرد و زین دوباره با دست به زبونش اشاره کرد...
و لیام جلو رفت و زبون زین رو بوسیدد...

زین اروم عقب رفت " الان خوب میشه "

لیام خندید و سرشو تکون داد " پسر کوچولو "

و شروع به تکه کردن غذای زین کرد تا تو این فاصله سر هم بشه و زین.... با شیفتگی نگاهش میکرد.... لیام خدای روی زمین زین بود....

لیام هنوزم مردد به زین که توی کمد لباسا بود نگاه میکرد " زین.... این حماقته.... بیا بمونیم خونه "

زین پالتوی لیام رو بیرون کشید " عشقم تو یخچال هیچی نداریم.... تو حموم شامپو نداریم.... این چتد وقته خونه غارت شده "

لیام لبشو گزید و پاشو ریتمیک زمین میکوبید
زین از صدای پاش عقب برگشت و اروم ایستاد

" لیوم.... من فقط میخوام عادی باشیم... مثل قبلنا "

لیام لباشو فشار داد " من واقعا نمیدونم اون بیرون چه خبره زین.... اگه اتفاقی بیفت چی؟"

زین اخم کرد و از بین لباسا جلو رفت " یعنی چی؟ مگه من تنهام ؟ تو هستی لیوم... من به خاطر وجود توئه که نمیترسم "

لیام دستشو روی گونه ی زین گذاشت " اما زین ...."

و صدای تقه های در حرفشو قطع کرد....
هر دو به سمت صدا چرخیدن و قلب زین شروع کرد به تند تپیدن‌‌‌‌‌.....

به دست لیام چنگ زد " پسرا که گفتن فردا شب میان "

لیام اخم کرد و نفس عمیقی کشید.... میترسید....

دست زین رو گرفت و به سمت اتاق پشتی برد

" خبری شد از این پنجره برو بیرون "

زین با عصبانیت گفت " مزخرف نگو من هیچجا نمیرم "
اما لیام دستشو فشار داد " میریی... حرف نباشه "

و از اتاق خارج شد و به سمت در رفت
از چشمی نگاه کرد چهره ناآشنایی رو دید
" کیه؟"
مرد گفت " بن هستم.... از طرف فواد "

لیام با شک در رو باز کرد اما زنجیر قفل رو باز نکرد تا در کامل باز نشه...

بن خشک و جدی سلام داد و جعبه ی دارویی دست لیام داد " اقا گفتن این دارو هاییه که اقای زین تو این مدت مصرف میکردن.... شماره ی دکترشون داخل جعبه هست میتونن بهش مراجعه کنن "

و بدون اینکه منتظر جواب لیام بمونه از پله ها پایین رفت و از دید خارج شد...

لیام مشکوک به جعبه ی قرص ها نگاه کرد و همزمان در رو هم بست...

" زیین... زینی بیا بیرون "
زین از اتاق خارج شد " کی بود اینا چین؟"

لیام اخم کرد " تو توی این مدت دارو میخوردی؟ اینارو فواد برات فرستاده "

زین دارو هارو از لیام گرفت و با لبخند نگاهشون کرد بی حواس زمزمه کرد " اره.... فواد برام میخرید "

لیام اخم کرد و حس کرد چشماش تار شدن.... زین از گروگان گیرش با خوشی یاد میکرد....

با طعنه گفت " اوه پس چندان بهت بد نگذشته "
و به سمت اتاق رفت...

زین تو لحظه متوجه حرف لیام و واکنش خودش شد
" فااک"

به سمت اتاق رفت " نه لیوم اینجوری نیست "

لیام روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش روی چشماش بود " همه چی واضحه "

زین کلافه موهاشو کشید " نه گوش کن... فواد موافق این نبود که من اونجا گیر افتاده بودم میگفت بی گناهم برای همینم سعی میکرد همه چی خوب پیش بره "

لیام پوزخند زد " من لبخندتو دیدم "

زین چشماشو فشار داد .... اینا بخاطر این بود که لیام از نسبت فامیلیشون بی خبر بود و زین جرئت توضیح نداشت

" لیام لطفا.... من اشتباه کردم وگرنه منظوری نداشتم"

لیام دستشو از چشماش برداشت و جدی گفت " واقعا دلم نمیخواد با مردا همچین ارتباطا و خاطراتی داشته باشی "

زین لبخند زد و فقط" چشم " گفت....

زین به هرچی نگاه میکرد لیام بی پرسش توی چرخ دستی می انداخت و زین سرخوش میخندید‌....

زین ذوق زده گفت " لیییوومم اینجااا رو ببین.... میگو دودی دارنن "

لیام بی خیال دو بسته ی بزر برداشت و تو چرخ انداخت " دیگه چی لاو "

زین اروم به کیک های خونگی پشت پیشخان اشاره کرد....
لیام با خوشرویی با زن فروشنده احوال پرسی کرد و دو تکه ی بزرگ کیک گرفت....

زین خندید و روی پنجه بلند شد و گونه ی لیام رو بوسید...
لیام تکه ای جدا کرد و دهان زین گذاشت‌...

زین تند تند جوید و از طعم شیرینش چشماشو بست " خیلی خوشمزه س .... مرسی"

لیام لبخند زد " لبات شکلاتیه... " خم شد و لبای زین و مکید " حالا دیگه نیست "

به چشمای متحیر زین نگاه کرد و خندید " چیه؟"

زین چندبار مشت زد به بازوی لیام " تو جمع؟ پیش این همه ادم ؟ ها؟ ها؟"

لیام خندید و دستای زین رو نگه داشت " اوه تو خوشت اومد زینی.... ادا درنیار "

زین لباشو جلو داد و به راه افتاد " معلومه که اره.... "
لیام دستاشو دور شونه ی زین جمع کرد و کنار گوشش زمزمه کرد " خودتو نگه دار برای بعد از شام گود بوی"
چشمک زد و یه بسته کاندوم جدید توی چرخ انداخت...

شکم زین پیچ خورد و اروم ناله کرد....

زین و لیام وارد پارکینگ خونه شدن و برنامه ی دیدن یه فیلم جدید رو داشتن...

کمی دور تر از خونه مردی اروم از ماشین سیاهی پیاده شد وجاشو به مرد دیگری داد....
اون به همکار شیفت جدیدش گفت " من گزارش امروز رو شخصا برای افسر مورگان میبرم "

مرد دیگه سری تکون داد " اوکی .... بلامی .... همسرت با دفتر تماس گرفته بود.... باهاش تماس بگیر "

بلامی سری تکون داد و شبخیر گفت...

قبل از اینکه موتور رو روشن کنه روی شماره ی خونه ضربه زد و منتظر صدای همسرش شد....

زنی خوابالود " بلامی " گفت و بلامی لبخند زد " سارا؟ بیدارت کردم ؟"....

_______________________________________

سارا کی بود ؟!

120 کامنت


لاویو
☉miss_leo☉

Continue Reading

You'll Also Like

3.1K 388 30
تاپ تومو:" تو چقدر جذابی! میشه برام بخوریش؟؟" استایلیش استایلز:".........."
86.2K 12.2K 31
-تو چی از جون من میخوای؟ خسته نشدی از این همه کثافت کاری؟ اونم بخاطر پول ؟ فقط بگو چی از من میخوای و تنهام بزار +خودتو ! • رقیبِ معشوق • -M.Preg- ...
145K 17.3K 46
[Completed] [تمام شده] 𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jis...
12.2K 1.8K 18
Story by mishcollin available on ao3 Art by jackiedeeart on Instagram دین همون هیولاکُش 22 ساله ی همیشگی ایه که مادرشو از دست داده تا زمانی که توی یک...