Social Friend/دوست اجتماعی

By Galaxy_girl92

29.1K 6.2K 1.6K

کیم سوهو نویسنده ی جوون و آینده داری هست که بعد از مرگ برادر دوقلوش توی یه حادثه ی رانندگی دچار افسردگی حاد م... More

من زنده ام؟
سوهویِ جدید
تو کی هستی؟
پیشنهاد عجیب
اولین قرار
خاطرات خاک خورده
قوانین
گند زدی کریس
!من یه ترسو هستم
لیست دیوونگی
!اون با بقیه فرق داره
شما باهم رابطه دارین؟؟؟
!تو یه دیوونه ی تمام عیاری کریس وو
خالکوبی دردناک
سوهیون چجور آدمی بود؟
کارت دعوت
اولین مورد لیست سوهو
Happy New Year!
!حالا اومدی روی استایل
جشن عروسی به یادموندنی 1
...هیسسس! به روی خودت نیار
داری چه غلطی میکنی؟
تسویه حساب
!زنده بمون سوهو
تولدت مبارک
سرنخ
اعتراف تلخ
لیست زندگی
مَردِ من
پروانه ی آبی
سرانجام

جشن عروسی به یاد موندنی 2

806 182 92
By Galaxy_girl92

سلام:) برای جبران اینکه هفته ی پیش آپ نداشتیم و همینطور امروز تولدمه براتون دوتا پارت آپ کردم تا حسسسابی خوشحال بشین:) امیدوارم خوشتون بیاد:)

پ.ن: کلی کامنت تلنبار شده از قبل مونده که آروم آروم جوابشون رو میدم:) توی این مدت هم همه ی کامنت هاتون رو خوندم و ممنون که اینقدر به داستان هام لطف دارین:) به قول سوهو من همه چیز رو میبینم:))))


«کریس»

سالن عروسی کم کم داشت پر میشد که لِی بی خبر از همه جا اومد و کنارم نشست و من تازه تونستم برای اولین بار ببینمش! زیر چشمی جوری که متوجه نشه به لِی که مشغول ور رفتن با گوشیش بود نگاهی کردم. اون توی نگاه اول پسر متشخص و قابل اطمینانی به نظر میومد و یه جورایی به سوهو حق میدادم که اون رو به عنوان دوست پسرش انتخاب کرده بود و همینطور هم دلم سوخت که اونجوری پشت سرش با سهون و لوهان توطئه کرده بودیم ولی با یادآوری چیزی که سوهو درباره اش گفته بود بلافاصله اون حس ترحم از بین رفت و جاش رو حس حق به جانب بودن گرفت. اما سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود این بود که چرا لِی یهویی زیر همه چی زده بود؟ سوهو بهم گفته بود به خاطر افسردگیش نمیتونست پاسخگوی نیازهای لِی باشه و همین باعث شد که کم کم خیانت های لِی شروع بشن که در نهایت سهون و لوهان شاهدین زنده ی یکی از همون خیانت ها بودن و همه چی به آخرش رسیده بود. ولی اگر سوهو و لِی واقعا عاشق هم بودن چرا اجازه دادن عشق شون اینجوری خراب بشه؟ آیا چیزی که بینشون بود واقعا عشق بود؟ نکنه سهون و لوهان اشتباه کرده بودن و همه چی یه سوءتفاهم بزرگ بوده باشه؟ توی همین افکار بودم که از پشت سرم شنیدم یک نفر داشت میگفت:

-سوهو رو دیدین چقدر عوض شده؟ نسبت به چند سال پیش خیلی تغییر کرده!

فردی دیگه در جواب اون شخص گفت:

-اولش که دیدمش باورم نمیشد خودشه! شنیده بودم افسردگی شدید گرفته و از همه دوری میکنه. اومدنش به اینجا واقعا یه معجزه ست!

نفر اول در جواب نفر دوم گفت:

-مگه نشنیدی که با دوست پسرش اومده به جشن؟ خیلی کنجکاوم که بیشتر راجع به دوست پسرش بدونم...

نفر دومی با تعجب پرسید:

-تو از کجا میدونی که با دوست پسرش اومده؟

نفر اولی با لحن فاتحانه ای گفت:

-وقتی اومدن باهمدیگه دیدمشون! تازه وقتی که رفتم به سهون سلامی کنم درباره اش ازش پرسیدم و اونم تایید کرد که اونی که همراه سوهو اومده دوست پسرش بوده!

نفر دوم با کنجکاوی در جواب نفر اول گفت:

-خیلی کنجکاوم که ببینم سلیقه ی سوهو چجوریه؟

نفر اول خنده ای کرد و گفت:

-سلیقه اش حرف نداره! باید پسره رو ببینی! قد بلند و خوشتیپه! تازه خوشگل هم هست و شبیه مدل ها و سلبرتی هاست! وقتی دوتایی کنار همن اینقدر زوج قشنگی هستن که نمیتونی ازشون چشم برداری! خدا واقعا برای همدیگه ساختتشون...

در حالی که سعی میکردم لبخندم رو که داشت بزرگتر میشد رو جمع کنم دوباره زیر چشمی به لِی نگاه کردم و اینبار دیدم که با بهت به یه نقطه خیره شده و حواسش به دور و برش نیست. اینطور که معلوم بود اونم مکالمه ی پشت سری هامون رو شنیده بود. ذوقی کردم و توی دلم گفتم:

-بسوووووززز لِی! حالا تازه اولشه و هنوز قسمت های خوب ماجرا مونده!

وقتی همه ی مهمون ها سر جاهاشون نشستن، مراسم رسما شروع شد. اول سهون به محراب اومد و بعد هم لوهان وارد شد و با ورودش تحسین همه رو برانگیخت. و در نهایت ساقدوش ها هم وارد شدن و زمانی که سوهو از کنار ردیفی که ما توش نشسته بودیم رد میشد، دوباره صدای همون شخص رو شنیدم که به کسی میگفت:

-امروز سوهو بین ساقدوش های دیگه داره میدرخشه!

به زور جلوی خودم رو گرفتم تا نخندم و حواسم رو به سهون و لوهان دادم که داشتن برای خوندن خطبه ی عقد آماده میشدن. سوهو همونطور که در جایگاه ساقدوش ایستاده بود یه لحظه نگاهش روی جمعیت چرخید و من با چشم و ابرو توجهش رو به خودم جلب کردم. سوهو با دیدنم لبخند کمرنگی زد اما با دیدن لِی که کنارم نشسته بود بلافاصله اخم کرد و حواسش رو به کشیش که داشت خطبه ی عقد رو میخوند، داد. در نهایت حلقه ها بین سهون و لوهان رد و بدل شدن و کشیش اون ها رو رسما همسر اعلام کرد و اون دوتا هم با بوسه ی پرشوری بالاخره زندگی رسمی شون رو در کنار هم از همون لحظه شروع کردن. زمانی که سوهو از وظایف ساقدوش بودن فارغ شد و داشت به سمتم میومد، همه ی نگاه ها اون رو تعقیب میکردن تا اولین نفری باشن که سوهو رو با دوست پسر جدیدش میبینن. به لطف دهن لقی های سهون خبر دوست پسر داشتن سوهو سریع تر از چیزی که انتظار میرفت بین مهمونای عروسی پیچیده بود و همه راجع به هویت دوست پسر سوهو کنجکاو بودن. وقتی سوهو کنارم نشست آروم توی گوشم گفت:

-چقدر نگاه هاشون سنگینه! دارم زیرشون آب میشم!

خنده ای کردم و آروم در جوابش گفتم:

-باید بابتش از سهون تشکر کنی! اون نقش کلیدی ای توی پخش شدن خبر قرار گذاشتنت داشته!

سوهو پلک هاش رو روی هم فشار داد و زیر لب غرید:

-لعنت بهت سهون!

در واکنش به حرفی که زده بود دستش رو گرفتم و آروم گفتم:

-حرص نخور! فقط چند ساعت دیگه تحمل کن. بعد همه چی تموم میشه و نجات پیدا میکنیم!

سوهو با شرمندگی نگاهم کرد و گفت:

-متاسفم؟

با کنجکاوی پرسیدم:

-بابت چی؟

-اینکه داری به خاطر نگاه ها و پچ پچ های بقیه اذیت میشی...

خنده ای کردم و با بی خیالی گفتم:

-من به این نگاه ها عادت دارم! میدونی...زیاد جذاب باشی ناخواسته هر جا که میری همه ی نگاه ها به سمتت میاد. دیگه نمیشه کاریش کرد...در جریانی که...

سوهو چشم هاش رو چرخوند و ضربه ی آرومی به بازوم زد و گفت:

-خودشیفته!

و بعد هر دو آروم خندیدیم و حواسمون رو به سخنرانی یکی از مهمون ها دادیم. بعد از تبریک ها و سخنرانی ها و عکس گرفتن ها، برای پذیرایی و ادامه ی جشن به باغی که پشت سالن بود رفتیم. صدای بلند موسیقی همه جا رو پر کرده بود و مهمون ها بی توجه به دور و برشون یا در حال صحبت کردن با همدیگه بودن یا رقصیدن. سهون و لوهان عملا توی دنیای خودشون سیر میکردن و وسط پیست رقص در حال رقصیدن و لاس زدن با همدیگه بودن و هر از گاهی میدیدیم که سهون باسن لوهان رو معنادار لمس میکنه و توی گوشش چیزی میگه که باعث میشد صورت لوهان گل بندازه. من و سوهو یه گوشه آروم نشسته بودیم و غرق تماشای مهمون هایی بودیم که هر کدوم مشغول انجام کاری بودن. هر از گاهی یکی از مهمون ها میومد پیشمون و با سوهو خوش و بش میکرد و با دیدن مون کنار همدیگه برامون آرزوی شادی میکرد. اما کم کم هردومون حوصله مون سر رفته بود و نمیدونستیم باید چیکار کنیم که یهو شخصی از فاصله ی نزدیک گفت:

-سلام سوهو

هردو بی اختیار به سمت صاحب صدا برگشتیم و من با دیدن لِی حس کردم سطل آب یخ روی سرم خالی کردن. لِی با یه گیلاس شامپاین نزدیک مون ایستاده بود و با لبخندی روی لب بهمون نگاه میکرد. سوهو که با دیدن لِی جا خورده بود در جوابش با لکنت گفت:

-ســ...سلام..لِی

لِی با خوشرویی گفت:

-از دیدن دوباره ات خوشحالم! خیلی وقته که همدیگه رو ندیدیم...

لِی قیافه ی متفکری به خودش داد و در ادامه ی حرفش گفت:

-آخرین بار کِی بود؟؟

سوهو که از حرف لِی معذب شده بود با صدای آروم جوابش رو داد:

-سه سال پیش وقتی که بهم زدیم

لِی بشکنی زد و گفت:

-آهاان یادم اومد!

و بعد جرعه ای از شامپاینش رو خورد و ادامه داد:

-امروز وقتی توی سالن نشسته بودم از بقیه شنیدم که با دوست پسرت اومدی جشن. بهت تبریک میگم و امیدوارم روزهای خوبی باهمدیگه داشته باشین

سوهو در حالی که سعی میکرد نگاهش رو از لِی بدزده در جوابش آروم گفت:

-ممنونم...

لِی که انگار صدای سوهو رو نشنیده بود بی هوا ازش پرسید:

-نمیخوای دوست پسرت رو بهم معرفی کنی؟ خیلی کنجکاوم تا بدونم این جنتلمنی که همه دارن راجع بهش میگن کی هست؟

بعد از صحبت لِی از جام بلند شدم و کنار سوهو ایستادم و رو به لِی گفتم:

-کریس وو هستم. از آشنایی تون خوشحالم

لِی که عملا با دیدن من جا خورده بود بلافاصله خودش رو جمع و جور کرد و با لبخند موذیانه ای گفت:

-چه اتفاق جالبی! توی سالن کنار همدیگه نشسته بودیم. از آشناییت خوشحالم. من لِی ژانگ هستم. ویراستار کمپانی سابق سوهو و برحسب اتفاق دوست پسر سابقش هم هستم.

و بعد پوزخندی زد و با طعنه گفت:

-کلا گذشته ی سوهو با من خیلی گره خورده...

دستم رو دور شونه های سوهو حلقه کردم و گفتم:

-چه جالب! حال و آینده ی سوهو هم با من گره خورده!

سوهو بعد از شنیدن حرفم زیر چشمی نگاه معناداری به من کرد و لِی هم در واکنش به چیزی که گفته بودم خنده ای کرد و گفت:

-امیدوارم گره ی تو مثل گره ی من زود باز نشه

پوزخندی زدم و با لحن فاتحانه ای در جوابش گفتم:

-من گره زدن رو خوب بلدم. اگر گره ات زود باز شده شاید به این خاطر بوده که درست گره نزده بودیش...

خنده روی لب های لِی ماسید و ته مونده ی شامپاینش رو یه نفس سرکشید و بهم چشم غره ای رفت و گفت:

-امیدوارم در آینده وقتی دوباره دیدمت هنوز هم سر حرفی که زدی باشی

نگاه سردی بهش کردم و گفتم:

-شک نکن اون موقع خبر گره کور خوردن مون رو بهت میدم

لِی بدون اینکه حرفی بزنه زیر چشم غره های من راهش رو کشید و رفت. به سمت سوهو که به طرز مشکوکی در تمام مدت کل کل مون ساکت مونده بود برگشتم و دیدم رنگش پریده و عرق روی پیشونیش نشسته. آروم ازش پرسیدم:

-سوهو حالت خوبه؟

سوهو لب های خشکش رو با زبونش تَر کرد و سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد. ولی من قانع نشدم و دوباره پرسیدم:

-مطمئنی حالت خوبه؟ رنگت پریده...

سوهو اینبار با صدای ضعیفی گفت:

-خوب میشم نگران نباش...

دستم رو آروم پشت کمرش کشیدم و گفتم:

-میخوای بریم یه جای خلوت تا یه کم هوای تازه بخوری و زودتر حالت بهتر بشه؟

سوهو از خدا خواسته با پیشنهادم موافقت کرد و با هم به سمت پُل توی باغ که دورتر از جمعیت بود رفتیم. سوهو بدون هیچ حرفی روی پُل ایستاد و اجازه داد تا نسیم خنکی که میوزید با موهاش بازی کنه و من هم برای اینکه به سوهو فضای کافی بدم تا خودش رو جمع و جور کنه یه کم اون طرف تر ایستادم و به آسمون که اون شب پر از ستاره بود نگاه کردم. حدود بیست دقیقه ای طول کشید تا سوهو کمی حالش بهتر شد و من با احتیاط ازش پرسیدم:

-بهتری؟

سوهو به سمت برگشت و سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد. در جوابش لبخندی زدم و مختصر گفتم:

-خیلی خوبه

مکث کوتاهی شد و بعد سوهو آروم گفت:

-ممنونم

با تعجب پرسیدم:

-بابت چی؟

سوهو کمی تردید کرد و بعد گفت:

-بابت دفاع کردن ازم...میدونی...تو مجبور نبودی ولی اینکارو کردی

خنده ای کردم و گفتم:

-بیخیال! من فقط نمیتونم در برابر آدمایی مثل لِی آروم بشینم و چیزی نگم. مامانم همیشه از این ویژگیم کفری بود...

سوهو لبخند کمرنگی زد و بعد از مکث کوتاهی گفت:

-بازم ممنون

نگاهی بهش کردم و با تردید پرسیدم:

-تو که هنوز به خاطر چرت و پرتایی که لِی گفت ناراحت نیستی؟

سوهو شونه هاش رو بالا انداخت و مختصر جواب داد:

-نمیدونم...

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

-چرا به خاطر حرف های بی ارزش یه نفر دیگه خودتو اینقدر اذیت میکنی؟ تازه لِی فردیه که توی گذشته ی دور تو بوده و توی زندگی الانت هیچ جایی نداره. چرا اجازه میدی گذشته ات و هر چیزی که بهش مربوطه تو رو اینقدر بهم بریزه؟

سوهو به زمین زل زد و بعد از مکث کوتاهی گفت:

-دست خودم نیست...خودمم نمیدونم چرا یهویی اینقدر بهم ریختم

فاصله ی بینمون رو کم کردم و روبروی سوهو ایستادم و توی چشمهاش نگاه کردم و گفتم:

-سوهو اگر لِی تو رو ول کرد یا اگر باهات جوری رفتار کرد که انگار تو یه آدم بی ارزش هستی به این معنی نیست که تو واقعا بی ارزشی! من شاید خیلی وقت نباشه که تو رو میشناسم ولی توی همین مدت کم متوجه خیلی از ویژگی های خوبت شدم که واقعا قابل تحسین هستن. بخوام خلاصه تر بگم تو واقعا آدم خوب و باارزشی هستی و من با تمام وجودم برای لِی متاسفم که نتونست خوبی های تو رو ببینه. تو یه الماسی و لِی یه نابیناست که نتونست الماس بودن تو رو ببینه! تو باید خوشحال باشی که اون آدم اشتباه از زندگیت رفت بیرون. گاهی ما اینقدر درگیر دوست داشتن کسی یا چیزی میشیم که حواسمون نیست ممکنه اون چیزی که دوسش داریم کاملا به ضرر ما باشه و وقتی که ماهیت اصلیش مشخص میشه طبیعیه که توی ذوقمون بخوره یا حتی بشکنیم ولی هیچوقت اجازه نده که تا آخر عمرت به خاطر یه اشتباه شکسته باقی بمونی یا تکه های قلب شکسته ات روحت رو دائم زخمی کنن. درسته که تو میخوای آخرش خودکشی کنی ولی همین مدت کوتاهی که داری زندگی میکنی رو سعی کن به خوبی زندگی کنی و خودت رو از شر گذشته ات خلاص کنی...

سوهو بدون هیچ حرفی طولانی نگاهم کرد و بعد با صدای آرومی گفت:

-نظرت چیه که برگردیم به جشن و امشب رو واقعا با سهون و لوهان جشن بگیریم؟

با تردید پرسیدم:

-این یعنی حالت بهتر شده؟

سوهو آهی کشید و گفت:

-تشنمه و میخوام گلویی تُر کنم و بعدشم امشب رو واقعا خوشحالی کنم. تو گفتی همین مدت محدود رو زندگی کنم و منم میخوام همینکارو کنم. تو که مشکلی باهاش نداری؟

با دستپاچگی جواب دادم:

-نه نه...البته که نه! خیلی خوبه که میخوای دوباره خوشحال باشی

سوهو لبخندی زد و گفت:

-پس بیا بریم پیش بقیه ی مهمونا. فکر کنم دیگه وقتشه که کیک رو هم بیارن

وقتی دوباره پیش مهمون ها برگشتیم، مجلس حسابی گرم شده بود و حتی میشد دید که بعضی از مهمون ها عملا مست شدن و دارن به طرز خنده داری با موزیک میرقصن. سوهو به اولین گارسونی که اونجا دید گفت که براش یه گیلاس شراب قرمز بیاره. سهون که حالا کتش رو درآورده بود و گونه هاش گل انداخته بودن وقتی متوجه من شد با صدایی که میخواست بین اونهمه سر و صدا شنیده بشه ازم پرسید:

-کجا بودین؟؟؟

در جوابش با صدای بلند گفتم:

-همین دور و بر بودیم

لوهان که موهاش به خاطر عرق کردن به پیشونیش چسبیده بودن رو به من گفت:

-پاشین بیایی وسط! شماها همش یا نشستین یا غیبتون زده!

و بعد با سهون اومدن و دست من و سوهو رو گرفتن و کشوندن وسط پیست رقص و سعی کردن دستهامون رو با ریتم آهنگ به حالت رقص تکون بدن. سوهو که حالا دومین گیلاش شراب قرمزش دستش بود با صدای بلند گفت:

-به افتخار زوج هونهان!!!

و همه ی حضار اطراف مون هورا کشیدن و سوهو هم تمام محتویات گیلاسش رو یک نفس سر کشید و به گارسونی که اون نزدیکی بود اشاره کرد تا گیلاس بعدی رو براش بیاره. من که حالا از کارهای سوهو نگران شده بودم آروم زیر گوشش گفتم:

-سوهو توی مشروب خوردن زیاده روی نکن وگرنه مست میشی!

سوهو که حالا گونه هاش گل انداخته بودن و کمی عرق کرده بود خنده ی ابلهانه ای کرد و با زبونی که به خاطر خوردن مشروب کمی سنگین شده بود در جوابم گفت:

-نگران نباش من ظرفیتم بالاست!

و بعد گیلاس سوم رو از گارسون گرفت و نصفش رو سر کشید و بعد با آهنگی که پخش میشد شروع به رقصیدن کرد. زیاد نگذشته بود که به این نتیجه رسیدم ای کاش قبل از زدن اون حرف ها به سوهو کمی روشون فکر کرده بودم چون اون بعد از سومین گیلاس به شدت مست شده بود و کنترل کردنش واقعا سخت بود. از شانس بدمون همون موقع اعلام شد که موقع بُرش کیک عروسی هست و سوهویی که مست شده بود رو بیشتر از قبل از خود بی خود کرد:

-ولم کن! من مست نیستم!

دوباره بازوی سوهو رو که به سختی تعادلش رو حفظ میکرد گرفتم و گفتم:

-مگه سر گیجه نداری؟

سوهو به خاطر مستیش با لحن کشداری جواب داد:

-چون خیلی رقصیدم یه کم سر گیجه گرفتم وگرنه هنوز مست نشدم!

آهی کشیدم و در جوابش گفتم:

-خب بازوی منو بگیر تا وقتی که سرگیجه ات خوب میشه

سوهو که حالا به سختی میتونست نگاهش رو روی من متمرکز کنه بعد از مکث نسبتا طولانی ای گفت:

-فقط...تا وقتی...که سرم دیگه...گیج نره!

با لحن آرومی گفتم:

-باشه...حالا همینجا کنار من وایستا تا کیک رو بِبُرن و سهم مون رو بدن

سوهو رو به سختی کنار خودم نگه داشتم و همون موقع کیک رو آوردن و اون هم مثل بچه ها ذوق زد و با صدای بلند گفت:

-من از اون تیکه اش که گلای صورتی داره میخوام

صدای سوهو باعث شد که چند نفر با کنجکاوی نگاه مون کنن و من هم مجبور شدم به سوهو تذکر بدم که آرومتر صحبت کنه. سهون و لوهان باهمدیگه کیک رو بریدن و صدای تشویق حضار بلند شد. سوهو که به خاطر مست بودن آستانه ی تحملش پایین اومده بود با بدخلقی گفت:

-من کیک میخوام!!!

با دستپاچگی گفتم:

-هییسس! الان به همه کیک میدن

سوهو نق زد و گفت:

-ولی از کجا باید بدونن که من از اون تیکه ی گل صورتی ها میخوام؟؟؟

-نگران نباش مطمئنم که از اون قسمت کیک برات میارن

سوهو با لجبازی گفت:

-نه اونا نمیدونن که باید برای من از اون تیکه بیارن!

با نگرانی به دور و برمون نگاه کردم و گفتم:

-اگر پسر خوبی باشی الان میرم بهشون میگم که از اون قسمت کیک برات بیارن باشه؟

سوهو با گیجی نگاهم کرد و بعد از مکث کوتاهی دوباره خنده ی ابلهانه ای کرد و گفت:

-باااشهههه

سوهو رو روی یه صندلی نشوندم و خواستم که با مسئول برش و تقسیم کیک صحبت کنم که یهو سر و صدای مهمون ها نظرم رو به خودش جلب کرد و وقتی به چیزی که باعث اون همهمه شده بود نگاه کردم، دیدم که سوهو کنار کیک ایستاده و دستش رو تا مچ توی کیک فرو کرده! اون یه تیکه ی بزرگ از کیک رو قلوه کن کرد و توی دهنش چپوند و دوباره دستش رو سمت کیک برد تا یه تیکه ی دیگه از کیک برداره که به سمتش رفتم تا جلوش رو بگیرم. کنار کیک با سوهو دچار کشمکش شدم و هر کاری که میکردم تا سوهو دستش رو عقب بکشه اون راضی نمیشد و مجبور شدم خودم به زور دستش رو عقب بکشم اما نتیجه ی این کار یک فاجعه ی تمام عیار شد! سوهو توی آخرین لحظه سعی کرد قسمت دیگه ای از کیک رو بگیره که باعث شد کیک کشیده بشه و یهو همه اش بیفته روی زمین! سه طبقه کیک توی یه پلک بهم زدن نابود شد! سهون و لوهان که از این اتفاق شوکه شده بودن با گیجی نگاهشون بین کیکی که روی زمین پخش شده بود و من و سوهو که کنار دست گل مون ایستاده بودیم میچرخید. بعد از چند لحظه سهون به سمت مون اومد و گفت:

-بیا ببریمش اتاق انتظاری که داخل سالن هست

و بعد به لوهان اشاره کرد که بیاد کمک مون تا سوهو رو به هر زحمتی که بود ببریم داخل سالن. توی اتاق انتظار سوهو در حالی که دست ها و صورتش کیکی بودن روی مبل خوابیده بود و من،سهون و لوهان هم کلافه اونجا نشسته بودیم و نمیدونستیم که چطور خرابکاری سوهو رو جمع و جور کنیم؟ سهون دوباره با بدخلقی گفت:

-چرا سوهو یهو اینجوری شد؟

با بی حالی در جواب سهون گفتم:

-وقتی که حواستون بهش نبود سوهو هم از فرصت استفاده کرد و ته سه تا گیلاس شراب قرمز رو درآورد

-مگه تو قرار نبود مراقبش باشی؟

-من قرار بود مراقب باشم که با لِی برخوردی نداشته باشه

اینبار لوهان ازم پرسید:

-ببینم این اتفاق که نیفتاد؟

نفسم رو بیرون دادم و خلاصه تمام اتفاقاتی که افتاده بودن و همینطور حرف هایی که بین سوهو و لِی رد و بدل شده بودن رو برای سهون و لوهان تعریف کردم. وقتی که صحبتم تموم شد سهون با عصبانیت گفت:

-چطور تونستی اجازه بدی که باهم اون صحبت ها رو داشته باشن؟؟؟

کلافه شدم و با عصبانیت در جواب سهون گفتم:

-این مشکل به خاطر مهمون دعوت کردن تو بود! وقتی لِی خودش اومد پیش سوهو نمیتونستم دست سوهو رو بگیرم و دنبال خودم بکشونمش جای دیگه! اگر تو نگران وضعیتش بودی هیچوقت حاضر نمیشدی لِی رو دعوت کنی!

سکوتی بینمون برقرار شد و من و سهون با عصبانیت به همدیگه چشم غره میرفتیم. سوهو توی خواب جویده جویده چیزی گفت و دوباره به خواب رفت. بعد از چند لحظه لوهان آهی کشید و گفت:

-کریس فکر کنم بهتر باشه که سوهو رو ببری خونه. من و سهون هم یه جوری قضیه ی کیک رو جمع و جور میکنیم.

و بعد از توی وسایلش جعبه ی دستمال مرطوب رو بیرون آورد و باهاشون دست ها و صورت سوهو رو تمیز کرد. از اونجایی که سوهو خیلی مست بود برای همین نمیتونستم بذارم توی آپارتمانش تنها بمونه برای همین به آپارتمان خودم بردمش. وقتی وارد آپارتمانم شدیم سوهو بیدار شد و شروع به گفتن حرف های نامفهوم کرد. به زحمت به سمت اتاق خوابم داشتم میبردمش که یهو دم در بازوش رو از توی دستم بیرون کشید و با لحن کشداری گفت:

-کریس میخوام یه رازی رو بهت بگم

آهی کشیدم و با خستگی پرسیدم:

-چه رازی؟

سوهو روی پنجه ی پاش بلند شد و کنار گوشم گفت:

-من توی جشن بهت دروغ گفتم! من مست کرده بودم!

و بعد نخودی شروع به خندیدن کرد. در جوابش نفسم رو بیرون دادم و گفتم:

-ممنون که رازت رو بهم گفتی

سوهو خنده اش متوقف شد و با نگرانی پرسید:

-ناراحت شدی که بهت دروغ گفتم؟

با خستگی پلک زدم و گفتم:

-نه اصلا ناراحت نشدم

و دستش رو گرفتم و به سمت تخت بردمش. وسط راه دوباره دستش رو از توی دستم بیرون کشید و گفت:

-اگر ازم ناراحت نیستی پس منو ببوس!

از حرفی که زده بود ماتم برد! قرار نبود عادت های مست کردنش اینقدر خطرناک از آب در بیان! در واکنش به حرفش بی اختیار یه قدم به عقب رفتم و گفتم:

-سوهو تو الان مستی. مطمئنم وقتی هوشیاریت رو به دست بیاری از شنیدن این حرفی که زدی پشیمون میشی

سوهو بی توجه به حرفم مثل بچه ها بهانه گیری کرد و گفت:

-منو ببوس! چرا منو نمیبوسی؟ مگه نگفتی ازم ناراحت نیستی؟

و یه قدم بهم نزدیک تر شد که همین باعث شد من دوباره یه قدم عقب تر برم. سوهو همینطور که بهم نزدیک تر میشد دائم ازم میخواست که ببوسمش تا اینکه من چون عقب عقب میرفتم پام به تخت گیر کرد و روش افتادم و سوهو هم به پای من گیر کرد و روی من افتاد! برای یه لحظه از شدت تعجب خشکم زد و نمیدونستم چیکار کنم؟ سوهو که روی من افتاده بود تکونی خورد و ازم فاصله گرفت به طوری که صورتش مقابل صورتم قرار گرفت و بعد با گیجی خنده ای کرد و گفت:

-منو ببوس! وگرنه من میبوسمت!

لب های سوهو فقط چند میلی متر با لب های من فاصله داشتن و حتی میتونستم ضربان قلبش رو روی بدنم حس کنم. تا حالا هیچوقت بهش اینقدر نزدیک نبودم و حتی فکرش رو هم نکرده بودم که تا این حد بهش نزدیک بشم. سوهو که به خاطر تعلل من دوباره بدخلق شده بود با عصبانیت گفت:

-منو ببوس!!!

بعد از حرف سوهو دیگه سعی نکردم جلوی خودم رو بگیرم و کاری که میخواست رو انجام دادم! دستم رو پشت گردنش گذاشتم و فاصله ی بینمون رو از بین بردم و لب هام رو روی لب هاش گذاشتم و شروع به بوسیدنش کردم. وقتی که لب هاش رو میمکیدم میتونستم مزه ی ته مونده ی خامه ی کیک که هنوز روی لب هاش باقی مونده بود رو حس کنم. سوهو هم سعی میکرد توی بوسه من رو همراهی کنه و کنترلش رو دستش بگیره. بعد از چند لحظه ازش فاصله گرفتم و سوهو در واکنش به کارم معترضانه گفت:

-بیشتر منو ببوس!

با صدای آرومی گفتم:

-سوهو دیگه کافیه...بعدا از اینکار پشیمون میشی...

سوهو با گیجی خنده ای کرد و گفت:

-پس من تو رو میبوسم

و دوباره لب هاش رو روی لبهام گذاشت و ناشیانه شروع به بوسیدنم کرد. بدون اینکه واکنشی نشون بدم فقط همونجوری دراز کشیدم و در حالی که به سقف خیره شده بودم به سوهو اجازه دادم تا کاری که میخواد رو انجام بده و توی دلم دعا میکردم که فقط به همین جا ختم بشه و چیز بیشتری ازم نخواد. توی همین افکار بودم که یهو سوهو متوقف شد و نفس هاش به گونه ام خورد. وقتی آروم از خودم فاصله اش دادم دیدم که موقع بوسیدنم خوابش برده بود. آروم چرخوندمش و روی تخت خوابوندمش و به صورت غرق خوابش نگاه کردم. روزی که با همدیگه برای رفتن به عروسی توافق کرده بودیم قرار نبود که آخرش به اینجا ختم بشه...

Continue Reading

You'll Also Like

48.9K 6.1K 25
کیم وی،مرد به شدت پرنفوذی که ممکنه هرکاری ازش سر بزنه و همین دلیلی میشه که همسرش جئون جانگکوک ازش طلاق بگیره ، اونم با یه بچه .... چون قبل ازدواج کام...
72.1K 17.7K 15
❁خلاصه↶ بکهیون یه نقاش ذهن خوانه و چانیول نویسنده‌ای که عاشق رمنس و کلیشه‌ست. چی میشه اگه بکهیون توی اولین جلسه‌ی همکاریشون برای طراحی جلد کتاب، افکا...
117K 21K 20
‌ᯊ منفیِ شصت‌ونه جئون جونگ‌کوک آلفای میانسالیه که از زندگی یکنواخت و یک‌رنگش خسته شده؛ اما هیچ قصدی برای رابطه و ازدواج نداره. تنها چیزی که جونگ‌کوک...
152K 38.5K 79
💥 عنوان : تو باید مال من باشی 💥 ژانر: رمنس درام انگست اسمات 💥نویسنده : golabaton 💥کاپل : چانبک اصلی، هونهان فرعی 💥وضعیت: کامل شده 🥀 خلاصه پار...