Superbloom[Lashton]

By herRedGrape

6.3K 1.2K 4K

["Calum,why his body is cold? why you are crying?." Hazel boy says,with teary eyes,Calum tried to talk,it was... More

[This was {only} art]
[Green glasses]
[his eyes,the ocean]
[his eyes,the sunshine]
[Mistake,Hangover]
[Instagram,Ashton]
[breaking rules]
[Perfect match]
[Adoring him]
[Sunrise]
[his mom;his friend]
[Jealousy,Cal's life story]
[needed but unnecessary]
[Fingertips]
[feeling special]
[Dead weight]
[Running]
[freedom,Crowd]
[Following him]
[forever wild]
[In veins]
[Gift]
[His Darla,His starla]
[Start of destruction]
[locked up]
[White sheets, Red roses]
[Black sheets,purple roses]
[Heartless,Useless]
[The Voices In His Mind]
[Pure soul]
[Corpse]
[Vanishing]
[Villain]
[Matter of time]
[Madness]
[Perfectly terrible]
[bonded souls]
[Vein way]

[background]

149 31 91
By herRedGrape

"لوک کجاست؟"
دختر مو آبی پرسید و دور خودش چرخید و کت آبیش رو روی مبل پرت کرد،کاپ های استار باکسش روهم روی میز گذاشت،
"بردمش بالا،خوابش برده بود"

اشلی ابروهاشو بالا انداخت و با استرس ناخن هاش رو جویید،
"مطمئنی خوابیده؟"
اشتون سمت خواهرش رفت،دستش رو روی سرشونه اون دختر مضطرب گذاشت،
"آره گوگل کردم که چطور باید تنفس و ضربانش رو چک کنم،همه چی خوب بود."

اشلی از شنیدنش لبخند زد،دست اشتون رو گرفت و پسر درشت تر رو سمت صندلی ها کشید،
"خب...باید حرف بزنیم اشتون"
"راجب چی؟"
پسر موقرمز گفت و اشلی با لبخند سمتش برگشت،
"راجب اینکه...اونطرف با ایوان چه خبره"
اشتون دستش رو توی پاکت روی میز اشلی برد و یه سیگار نم گرفته برداشت،

"همونطور که بهت گفتم،ایوان دوستمه،و تو اینو میدونی اشلی"
اشلی فندک آبی رنگش رو زیر سیگار اشتون چرخید و روی صندلیش یکم تکون خورد تا جای راحتتر رو پیدا کنه،
"نمیدونم چطوری میتونی به اون اعتماد کنی"
پسر چشماش رو چرخوند و دستاش رو روی هم گذاشت،

"اشلی اون...اون اولین کسیه که من تونستم جلوش خود واقعیم باشم،جلوش کام اوت کردم و اون برعکس همه ی معلم های عادی مدرسه،به جای گفتن به خونوادمون ازم حمایت کرد و کمکم کرد از خودم متنفر نباشم،به خودم آسیب نرسونم و..."
اشتون  آخر حرفش رو قورت داد و با درد به سیگار نیمه سوختش پک زد،دختر زیبا نزدیکتر اومد و دست اشتون رو نوازش کرد،
"اَش،باور کن من میدونم چه حسی داره...اون یه یادگاریه از روزای سختت؛بهت کمک کرده ولی اشتون حداقل الآن من میتونم حس کنم اون چه حسی داره،و دنبال چی میگرده!"

اشتون به صورت مهربون خواهرش نگاه کرد که تمامش پر از نگرانی و تنش بود،
"تقصیر اون نیست که...که بهم حسی داره...شاید تقصیر منه که بهش اجازه دادم این فکر هارو بزرگ کنه...توی سرش"
اشلی چشم هاشو چرخوند و روی صندلیش بلند شد تا از مینی بار کوچیک کنار اتاقش یه شیشه آبجو برداره؛

"برعکس چیزی که فکر میکنی یا میبینی اشتون؛اون من و تو یا حتی...اون پسری که بالا خوابیده نیست،امروز تویی؛دیروز من بودم و فردا یکی دیگه اس،اون بین ماها میچرخه و چیزی که خودش فقط میتونه اسمش رو عشق بذاره رو از ماها میخواد؛اون توی مرکز افکار خودشه اگرچه بهت بهترین کمک هارو کرده ولی بهت میچسبه تا خونت رو میک بزنه و از محبتت پر بشه و بعدش...حتما یه نفر بعدی وجود داره که به اون چنگ بزنه"

اشلی سرمیز برگشت و آبجوی خنکش رو تا نصفه سر کشید و اشتون کلافه با موهاش ور میرفت،
"و مشکل اینجاست...من نمیتونم این رو بهت اثبات کنم."
دختر مو آبی نفسش رو با کلافگی بیرون داد؛
"من این رو درستش میکنم،مطمئنم"

"و به لوک آسیب میزنی"
پسر مو قرمز با گیجی خواهرش رو نگاه کرد،

"همه چی انقدر هم ساده نیست،انگار من برای اون هم فقط یه یادآوری ام،از گذشته اش"
اشلی متمرکز اخم کرد و اشتون رو نگاه کرد،پسر هزلی غمگین به نظر میومد،
"و این چیزیه که هست،من نمیتونم لوک رو دوست داشته باشم."
اشتون چشم هاش رو بست تا اون جمله ی سمی رو از ذهنش بیرون بیاره،اشلی با چشم های گشاد پسر هزلی رو نگاه کرد،

"من قرار نیست لوک رو برات توضیح بدم اشتون؛چون باید خودت دنبالش بدویی،انقدر سخت که پاهات پاره پاره بشن"
اشتون  آب دهنش رو قورت داد و اشلی تقریبا عصبانی رو نگاه کرد،

"وقتی بفهمی لوک چی راجبت حس میکنه،همه چیز از اول شروع میشه!"
دختر مو آبی اشکهاش پایین ریختن،همونطور که لوک توی تخت سردش اشک هاش پایین میریختن،
"خاکستر میشی،و این قشنگه..."
"و تو از کجا میدونی اون چی حس میکنه؟"
اشتون پرسید و خیلی سخت تلاش کرد از گریه کردن اشلی گریه نکنه،
"چون من اون رو میشناسم،مثل خط های کف دستم،مثل تو"

دختر ظریف توی اتاق چرخید و روبه اشتون که آروم برعکس روی صندلیش نشسته بود داد کشید؛
"چون برعکس تو؛ من عاشق کسی بودم"
و بعد فقط صدای هق هق های اون دختر بود که توی اتاق پیچید،اشتون فقط تماشاش میکرد و پلک میزد،تموم چیزی که توی اتمسفر اون اتاق بود،درد بود.

لوک توی ملحفه ها پیچیده بود و اشک هاش بدون هیچ تلاشی صورتش رو خیس میکردن و از گردنش تا پایین سر میخوردن،من نمیتونم لوک رو دوست داشته باشم،تموم چیزی بود که توی ذهن خالیش میچرخید،لوک آروم اشک هاش رو پاک کرد و چطوری قرار بود تظاهر کنه اون مکالمه رو هیچوقت نشنیده،آرزو کرد که هیچوقت نشنیده بود؛هیچوقت بیدار نشده بود و شاید هیچوقت به دنیا نیومده بود.

دلش میخواست دوباره شونزده سالش باشه،توی تخت کلوم دراز بکشه و توی فیس بوکش با گوست کراشش چت کنه و از ذوقش توی بغل پسر شیر شکلاتی بخنده،اون دوباره میخواست همه چیز رو خالص حس کنه،بدون اینکه با تموم سلول های بدنش اشتون رو دوست داشته باشه.
توی تخت چرخید و سمت پنجره رفت تا بازش کنه،هوا لازم داشت وقتی گوشیش رو روشن کرد و توی گالریش دنبال اسکرین شات های قدیمی از اون چت های فیس بوکی گشت،همیشه اونا میتونستن به خنده بندازنش،روز های شیرینی بود.

لوک آروم لبخند زد وقتی عکس پروفایل اون پسر که فقط موهای فندقی رنگش بود رو دید،هیچوقت اسمش رو نپرسید و هیچوقت نتونست اون رو ببینه ولی الآن فقط میتونست فکر کنه اشتون چقدر اون حس شیرین رو بهش میده،و حالا لوک دیگه شونزده ساله نبود و میتونست عشق رو درک کنه؛وقتی بلور های دردناک اشکش روی صفحه ی گوشیش میریزن.

"بیداری"
اشتون گفت و لوک توی جاش پرید،گوشیش رو لاک کرد تا اشتون صورت اشکیش رو نبینه،
"کابوس دیدم،فکر کنم"
پسر چشم آبی با درد گفت و اشتون کفش هاش رو درآورد و از پشت لوک رو بغل کرد،لوک تموم افکارش رو رها کرد و به گوش های استثناییش اجازه داد تا ضربان اشتون رو بشنوه،حتی میتونست صدای حرکت خون توی رگ هاش رو حس کنه،

"میدونستی من میتونم ضربانت رو بشنوم؟"
اشتون با گیجی لوک رو توی تاریکی نگاه کرد؛
"و ضربان خودم رو...همیشه تقریبا"
"آزارت نمیده؟"

لوک سرش رو به چپ و راست تکون داد،دست هاش دنبال انگشت های اشتون میگشتن،پیداش نمیکردن
میتونست حس کنه اشتون با گیجی نگاهش میکنه،
"من توی تاریکی چیزی نمیبینم."
لوک توضیح داد و با لمس کردن موقعیت اشتون رو  پیدا کرده بود،آروم لبهاشو بوسید و گذاشت درد رگ هاش رو ترک کنه،وقتی محکم پسر موردعلاقه اش رو میبوسه،وقتی حرف هایی که شنیده رو نادیده میگیره؛

"ولی بیا انجامش بدیم"
لوک گفت و با تنش رو برهنه کرد،اشتون نگاهش کرد و لب هاش رو لیس زد،لوک زیبا به نظر میرسید،وقتی اشتون دستش رو دور گردن ظریف پسر بلوند حلقه کرد و محکم به تخت فشارش داد،
لوک نفس نفس زد و بدنش رو زیر اشتون قوس داد؛پسر مو قرمز به وضوح سعی میکرد تموم وزنش رو روی بدن لوک نندازه،

"تو من رو دوست نداری ولی من اهمیتی نمیدم،میخوام خودم رو بهت بدم"

اشتون فقط نگاهش کرد و پلک زد؛لوک نفس عمیق کشید و چشم هاش رو بست و گذاشت پسر هزلی لب هاش رو بین دندوناش،پاره پاره کنه.
-------------------------------------------------------------
[I've been feelin' high when I touch your body]
1218کلمه،ازش لذت ببرید.

   آل د لاو♡

Continue Reading

You'll Also Like

287K 33.1K 51
وضعیت فیک: ﮼اتمام‌ یافتــه ''' - احمق تو پسرعمه‌ی منی! - ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون...
28.7K 7.9K 27
بکهیون علی‌رغم سختی‌ها امگای خوشبختی بود. تو یه محله قدیمی و صمیمی به همراه برادر کوچیک‌ترش زندگی میکرد و توی زندگیش فقط دنبال یک چیز بود، آرامش. من...
536K 93.3K 42
[ کیم تهیونگ مزخرفه ] پایان یافته ژانر : فان / درتی تاک / رمنس / تکست / اینستاگرام / امپرگ کاپل : اصلی - ویکوک ؛ فرعی - سپمین ، نامجین وقتی که‌ جونگ...
82.1K 15.8K 42
「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فک...