I like the lies they told me| دروغ‌هایی که بهم گفتن رو دوست دارم

77 18 5
                                    


شیون ماشین رو خاموش کرد و بوت‌هایی رو که روی صندلی شاگرد گذاشته بود رو قبل از پیاده شدنش برداشت، به سمت ستون‌های بتنی پل حرکت کرد و سوآ رو دید که به نقاش‌هاش تکیه زده و زانو‌هاش رو بغل کرده، رو به روی سوآ زانو زد و نشست آهی کشید و دست سوآ رو که دور پاهاش حلقه زده شده بود رو گرفت و گفت: تو یخ کردی!
شیون کت چرمی قرمز رنگش رو در آورد و روی شونه‌های سوآ گذاشت و دستانش رو توی دست‌هاش گرفت و سعی کرد با بازدمش اون‌ها رو گرم کنه اما سوآ هنوز سرش رو به زانوهاش تکیه داده بود و چیزی نمیگفت، شیون با انگشت شستش روی دست سوآ رو نوازش کرد.
-اونی! من متاسفم!
سوآ با صدایی که می لرزید ‌و خبر از این می‌داد که گریه کرده و ته مونده‌ی بغضش هنوز اونجاست جواب داد
+تو که اشتباهی نکردی، ما جفتمون قربانی هستیم یادت رفته؟ توی این فیلم سه نفر نقش اولن من، تو، نومد
شیون سرش رو پایین انداخت
- سوآشی بذار یه چیزی بهت بگم، من توی راه داشتم به این موضوع فکر می‌کردم متوجه یه چیزی شدم. کسی که به تو اصرار می‌کرد به نومد پول بدی تا یه شریک زندگی پیدا کنی، خواهرت بود، نبود؟ و کسی که من رو قانع کرد همین کار رو بکنم هیوک بود نبود؟
سوآ سری تکون داد.
-اون‌ها فقط مارو رو تحت نظر نداشتن، بلکه مسیر ما رو جوری چیدن که همدیگه رو پیدا کنیم. اگر اون عکس برای چندین سال پیش باشه همه‌ی این‌ها نشون میده اون‌ها داشتن روی ما کار می‌کردن. نمی‌دونم چطوری توضیحش بدم، انگار داشتن ما رو تربیت می‌کردن تا از هم خوشمون بیاد.
کمی مکث کرد و بعد ادامه داد
-و لعنتی‌ها کارشون رو خوب بلدن! چون من واقعا از این دختری که الان رو به رو مه خوشم میاد.
شیون دستان سوآ رو رها کرد و با دستش صورت سوآ رو توی دستاش قاب کرد.
- من نمیتونم به زندگی قبلیم، زندگی‌ای که تو توش نیستی برگردم، نمیتونم این رو بدونم که  اون بیرون یه اونی ریزه میزه به نام سوآ وجود داره و نفس میکشه و با اون بوت‌ها که پاهای کوچولوش رو بزرگ نشون میده این ور اون ور میدوئه و دسته گلای فوق العاده‌ای درست میکنه که آدم‌هایی که حتی از گل هم خوششون هم نمیاد رو به وجد میاره و کنار من نیست، هر روز کنار من از خواب بیدار نمی‌شه و باهام صبحونه نمیخوره، اونی؟ میفهمی چی میگم؟
سوآ محو تماشای شیون که می‌خواست به بهترین شکل ممکن منطورش رو برسونه شده بود.
-نمی‌خوام به زندگی‌ای که سوآیی که حرف‌های فوق‌العاده سکسی و بی‌شرمانه می‌زنه و از خجالت سرخ و سفید میشه برگردم. نمی‌خوام اون سوآ اینکار‌ها رو با یه نفر دیگه به جز من انجام بده.

سوآ لحظه‌ای به چشمان شیون نگاه کرد و بین تمام دروغ‌هایی که احاطه‌اش کرده بودن، اون صداقت رو توی این چشم‌ها می‌دید سری تکون داد و خیز برداشت و لبای شیون رو بوسید، این بوسه هنوز هم همون طعم قبلی رو داشت، طعم خوشبختی.

شیون لبخندی زد و شونه‌های سوآ رو گرفت و اون رو از روی زمین بلند کرد.
-بیا، میرسونمت خونه!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 16, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Just Like Two Pieces Of A Puzzle | Suayeon Where stories live. Discover now