میدونستم جونگکوک زیبا بود. اگه تو دوران گذشته به دنیا اومده بود، به عنوان ملکه انتخاب و به خاطر زیبایی و جذابیتش به پادشاه تقدیم میشد. حتی همین حالا هم برای استیج ساخته شده بود، اون باید توسط میلیونها نفر پرستیده میشد.
جونگکوک میتونست آب میلیونها پسر نوجوون رو با رویای خودش جاری کنه، میتونست خواب و خیال میلیونها مرد الفای متاهلی رو که نمیتونستند با عکسهای امگا های خودشون تحریک و ارضا بشند، اسیر خودش کنه؛ البته درصورتیکه جفت من نمیبود. ولی من یه عوضی تملکگرا بودم و برای همین بود که اون همیشه متعلق به من میموند. هر اینچ وجودش. منسوئتو گفت:
" میدونم امروز زمان مناسبی نیست اما من باید راجع مسئلهی جانشینیم باهات صحبت کنم. "
کاسیو لبهاشو روی هم فشرد.
" تو امروز نمیمیری، پدر. "
" ولی شاید فردا مردم. "
نگاهمو به کاسیو دادم و گفتم:
" تو جای پدرتو میگیری. "
کاسیو سرشو به جلو خم کرد.
" درصورتی که شما رضایتتونو اعلام کنید. وگرنه من برای همچین موقعیتی جوونم. "
نیشخند زدم.
" نه به جوونی من. فمیلیا به خون جوون نیاز داره و پَک به سرباز های تازه نفس "
به سمت منسوئتو برگشتم و گفتم:
" قصد بیاحترامی نداشتم. "
" بیاحترامیای صورت نگرفت. یه سری عوامل توی فمیلیا هستند که دارن جلوی پیشرفت ما رو میگیرن. ولی من ایمان دارم تو این مسئله رو از ریشه حل میکنی. "
نگاه منسوئتو به سمت وسط سالن، جایی که کای خونریزی کرده بود، رفت. هیچکس به کمکش نرفته بود.
" میکنم."
*****************
{Jungkook pov}
جونگکوک
من و هوسوک نزدیک دو ساعت دور نیویورک چرخ زده بودیم. کمکم داشتم بیتاب میشدم و حلقهی دستهای هوسوک هم با گذر هر لحظه، دور فرمون ماشین، تنگتر میشد. این یه ملاقات عادی بین اعضای فمیلیا نبود وگرنه تهیونگ همچین اقدامات احتیاطیای اعمال نمیکرد.
درحالی که با سرعت کمی توی ترافیک جلو میرفتیم نگاهم به سمت آسمانخراش فِلَتایِرن کشیده شد، داشتم به طرز بیهودهای تلاش میکردم حواسمو از وحشت رو به افزایشم پرت کنم. کنترل رایحه نگران امگام هر لحظه داشت سخت ار میشد و من خوشحال بودم که هوسوک به خودش بلک کننده رایحه زده بود تا نتونه احساسات تشویق و شاید ترس خودشو به منم منتقل کنه . هوسوک دوباره بهم اطمینان خاطر داد:
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfictionفصل دوم " محدود به افتخار " هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اعضای مافیا، خیلی سریع هر اعتراض و...