•×[검은 밤 둥지]ו
•﴿ در آشیانهی تاریک و اهریمنی من، پنج شیء پابرجا هستند:
- پر کلاغ شبخیزِ تنها.
- مرکب روح انسانی رنجیده و خشمگین.
- پوست درخت ناامید که با آتش روزگار سوخته اما همچنان نفس می کشد.
و در آخر، زیر درخت خشکیده و بی برگ گوی برفی، مجسمه ی فرشتهای مشکی پوش با بالهای زغالی نشسته است که جسد خردسالی بیپوست و برهنه در دست راست دارد و با دست چپش به آرامی تارهای عنکبوتی که از چشمهای خالی کودک بیرون آمده را نوازش میکند تا صدای تار و نالهی نوزاد آوایی در گوی برفی باشد.﴾•
[حاضری از برف اون گوی بیرون بیای؟]
- JoinedJuly 7, 2020
Sign up to follow @kkamagwiNE
OR
If you already have an account,
By continuing, you agree to Wattpad's Terms of Service and Privacy Policy.
Story by KARASU NOIR
- 1 Published Story
ONE SHOT
1K
4
3
Everybody has a story
▪︎Literature adds to reality, it does not simply describe it. It enriches the necessary...
#172 in shortstory
See all rankings