فردای اون روز لعنتی بود...
تهیونگ هیچی از اینکه با جنی خوابیده بود یادش نمیومد و خیلی گیج بود...وقتی بیدار شده بود 47تا تماس از طرف جیمین داشت و خیلی تعجب کرده بود که چرا دوستش انقدر بهش زنگ زده و ولی اون نفهمیده
وقتی به جیمین زنگ زد اون با گریه داد میزد و هرچیزی که میتونست به تهیونگ میگفت
-ازت متنفرمم امیداور...امیدوارم بمیری کیم تهههیونگگگگگگگ...توعه لعنتی....چرا اون...چرا تو به جای اون....
تهیونگ کلافه داد زد:"جیمین یه لحظه ساکت باش بگو ببینم چیشده"
جیمین غرید:"خفه شو.....چرا فقط نمیمیریی...تو باعثش شدی....توعه حرومزاده لعنتی....عوضی ازت بدم میادددد"
صدای جیمین دور تر شد و چند ثانیه بعد صدای بی احساس یونگی تو گوشش پیچید:"تهیونگ؟"
تهیونگ نگران گفت:"هیونگ چیشده...جیمین چشه برای چی به من فحش میده؟"
یونگی با صدایی که به خاطر بغض کلفت شده بود گفت:"تهیونگ جونگکوک خودکشی کرد..."
گوشی از دست تهیونگ افتاد و زانوهاش شل شد....جونگکوکش....ترکش کرده بود...نه این امکان نداشت...این شوخی بود...اینطوری نمیشد؟
یونگی داشت میگفت که چه اتفاقی افتاده اما هیچی نمیفهمید:"امروز صبح توی حموم پیداش کردیم که همه جاش خونی بود...اون به خاطر تو مرد چون عاشقت بود...برات متاسفم ترس تو جون عشقتو گرفت"
تهیونگ نفهمید چیکار میکرد...رفت توی تراس و از نرده ها بالا رفت و بعد از باز کردن دستاش بی هیچ فکری پرید پایین...این زندگی رو بدون کوکیش نمیخواست...دیگه دلیلی برای زندگی نداشت
همه عشقا به ثمر نمیرسه....مثل عشق تهیونگ و جونگکوکی که نتونستن یه ثانیه حال خوبی داشته باشن و مزه عشق همدیگرو حس کنن....تا فرصت دارید به کسایی که دوستشون دارید بگید تا مثل این دوتا جونتونو از دست ندید...قدر داشته هاتونو بدونید
THE END:')
*******
های گایز
متاسفم اما تموم شد
قرار نبود اینطوری بشه...میخواستم طولانیش کنم اما شرایط طوری پیش رفت که نتونستم
ممنون که تو این چند پارت همراهم بودید و با کامنتاتون بهم انرژی دادید.
این بوک احتمالا انپابلیش میشه
ببخشید که نشد هپی اند بشه
نمیتونم...
شرمنده:')
و حرف اخر...همتونو ایسگا کردممممممممممممممم هو هوووو
یسسسسسسسسسس
جررررررر
سرکارییدددددددددددددد
آرتمیس حوصلش سر رفته بود و میخواست ریدراشو اذیت کنه یوهاهاها
اینو بدونید که بهم نگید چیکار کنم یا نکنم وگرنه دققیییییقااا همون کاریو میکنم که بدتره*-*
اخیش کیف داد^^
YOU ARE READING
CHANGER
Fanfictionکاپل:ویکوک/یونمین/نامجین ژانر:رمنس،فلاف، اسمات، هپی اند خلاصه داستان:کیم تهیونگ رییس شرکت برند گوچی کل کشور کره یه ادم سرد و مغروره که اخرین باری که شاد بوده رو به یاد نمیاره.اما زندگیش با اومدن پسر کیوتی به اسم جئون جانگ کوک که تو بچگیش پدر و مادرش...