جونگ کوک با لبخند به سمت آشپزخونه رفت
جونگ کوک-صبح بخیر عه نونا تو هم که اینجایی
یونجی-صبح بخیر کیوتی خب داشتم میگفتم مامان بعدش زنگ زدن بهم که بیا پسرتون از وسط بار جمع کن
خانم مین- یونجی تهیونگ پسر خوبیه امکان نداره قبل از سن قانونی بره بار
یونجی لبخند تلخی زد
یونجی-همین متعجبم کرده بار اولشم نیست که این اتفاق میوفته و میدونم اگه باباش بفهمه چقدر عصبی میشه
جونگ کوک در حالی که توی سکوت شیرموزشو میخورد با دقت به حرفای نوناش گوش میکرد چرا تهیونگ به بار میرفت و مست میکرد اونم در حالی که هنوز به سن قانونی نرسیده
خانم مین-ازش علتشو پرسیدی
یونجی-جواب درستی نمیده
یونگی-صبح ب... نونااینجا چیکار میکنی؟
یونجی-امروز وقت سونوگرافی دارم میخوام با مامان برم یونگی میشه با تهیونگ حرف بزنی اون تورو دوست داره و به حرفت گوش میده
یونگی-داستان چیه
یونجی-از وقتی اومدیم کره چندباری یواشکی میره بار و تا جا داره مست میکنه
یونگی-کی؟تهیونگ؟؟
یونجی سری تکون داد
یونجی-بهم قول داده بود ترک میکنه ولی نکرد
یونگی-باشه باهاش صحبت میکنم خرگوش پاشو جیمینو بیدار کن حاضر شو بریم مدرسه
جونگ کوک با پشت دستش لباشو پاک کرد
جونگ کوک-راستی نونا امروز جنسیت بچت معلوم میشه
یونجی با لبخند سر تکون داد یونگی هم با مهربونی در حالی که پشت گردن خواهرشو ماساژ میداد به دور شدن جونگ کوک خیره شد
یونگی-یونجی فکر نمیکنی دلیلش اینه که یکم بهش سخت میگیرید
یونجی-من بهش سخت نمیگیرم ولی خب قبول دارم که نام ایل بعضی وقتا خیلی بهش سخت میگیره
یونگی -من با تهیونگ صحبت میکنم تو هم با هیونگ صحبت کن نونا بهش بگو تهیونگ داره اذیت میشه و از این حرفا
یونجی -باشه ممنون
جونگ کوک-هیووووووونگگگگ بیا اینو بیدار کن
خانم مین-یونگی پاشو تا این دوتا بچه هم دیگرو نخوردن
یونگی به ساعت نگاهی انداخت
یونگی- تا جیمین صبحونشو بخوره خیلی طول میکشه مامان میشه یه ساندویچ واسه جیمین درست کنی
خانم مین- باشه
یونگی به سمت اتاقش رفت و به جیمین که با وجود سروصدای جونگ کوک خیلی اروم خوابیده بود نگاه کرد
جونگ کوک-هیونگ مرده هرچی صداش میکنم بیدار نمیشه خدایا شکرت دیگه پارک جیمینی نیست که اذیتم کنه
یونگی با وجود لبخند روی لبش اخم کوچیکی کرد و کنار جیمین روی تختش نشست
یونگی-چیم چیم
جیمین روشو برگردوند
یونگی-چیمی پاشو باید بریم مدرسه
جیمین-یکم دیگه هووووونگ
یونگی-اگه بیدار نشی به جونگ کوک میگم یه لیوان آب سرد بیاره
جیمین-هووونگ دیشب تا ساعت دو داشتی باهام ریاضی کار میکردی ولم کن بزار بخوابم
یونگی- دیگه راهی نذاشتی
دستشو زیر گردن و زانو های جیمین گذاشت و توی یه حرکت بلندش کرد
جیمین- هووونگ منو بزار زمین اصلا میرم تو دستشویی میخوابم
یونگی-باشه بالشتتم میارم برات اون تو زندگی کن
جیمین-نهههه من نمیخوام تو دستشویی زندگی کنم
جیمین رو جلوی در دستشویی روی زمین گذاشت
یونگی- پنج دقیقه دیگه با صورت تمیز و دندون مسواک زده همینجا باش وگرنه تو همون دستشویی تا ابد زندگی میکنی
جیمین در حالی که با چشم بسته نق نق میکرد وارد دستشویی شد و یونگی به اتاق مشترکش با کوک برگشت
جونگ کوک-هیونگ چرا جیمینو بغل کردی
یونگی-خرگوشم حسودیش شده
جونگ کوک- حسابشو میرسم بزار ببینمش
یونگی خندید و لباسشو عوض کرد چند دقیقه بعدم جیمین اومد
جونگ کوک-اقای پارک تشریف نمیبرید خونتون؟
جیمین-نه خیر آقای مین حالاحالاها مهمونتونم
جونگ کوک-ببین پارک جیمین یه بار دیگه ببینم شبا وقتی پیش هیونگم میخوابی بغلش میکنی و خودتو واسش لوس میکنی مجبورت میکنم رو زمین بخوابی
جیمین در حالی که دکمه های ریز پیرهن سفیدش می بست برو بابایی به جونگ کوک گفت
یونگی-برید سوار ماشین شید من الان میام
سوییچ رو به جونگ کوک داد و پسرا در حالی که اماده بودن برای مدرسه رفتن از اتاقشون بیرون رفتن
...
جیمین-داری میگی تهیونگ میره بار؟
جونگ کوک-اره خود نونا امروز گفت مثل اینکه دیشبم رفته بود از یونگی هیونگ خواست تا باهاش حرف بزنه
جیمین- واو کیم تهیونگ چقدر خفن زندگی میکنه
جونگ کوک-چی داری میگی اگه باباش بفهمه میکشتش