ℙᴀʀᴛ ²

657 137 15
                                    

از زبان شوگا

چه صحنه کم یابی هردو نامادریم و بچه هاش دور میز جمع شدن و با نگاهاشون برای هم لیزر پرت

میکنن و بچه ها هم هیچ حسی بهم ندارن و

بیتفاوت به میز شام مجللی که جلوشون چیده شده بود نگاه میکردن و عموی همیشه طمعکارم که

همیشه آماده چاپلوسی بود کنار بابام نشسته بود عادت کرده بودم به مردی که برام ارزش نداره بگم

بابا و انقدر بیخیال بودم که این کلمه اذیتم نکنه

لی سوهان : یوبو میشه دلیل این دور همی گرم

خانوادگی مون رو بگی

(لی سوهان نامادری اول و زن دوم پدر یونگی هست زن اولش مادر یونگی میشه که از دنیا رفته)

ناخودآگاه خندیدم از نظرم جک خیلی خوبی گفت دورهمی گرم و خانوادگی

سرم و که بلند کردم تازه فهمیدم با خندیدنم نگاه
هارو به سمت خودم جلب کردم

مین جان سو : چیزخنده داری شنیدی پسرم به ماهم بگو

: آبوجی چرا نمیرید سر اصل مطلب تا پای میز شام خون کسی ریخته نشده

عمو: پسره نفهم گستاخ چجوری با پدرت اینجوری صحبت میکنی

: عمو جون شما که اصلا جایی تو این دور همی ندارید ولی خب هروقت بوی پول به مشام تون میخوره تو این دورهمی ها ظاهر میشید

بابا: کافیه دیگه ..... اینجا جمع شدیم تا رئیس بعدی  شرکت رو مشخص کنم

شامپاین روی میز رو برداشتم و یکم مزه کردم موضوع تازه جالب شد

بابا: میخوام شرکت رو به یونگی واگذار کنم
همین یه جمله کافی بود که بوم سونیو نامادری دومم از جاش بپره

سونیو : چییییی؟ این امکان نداره ؟ میفهمی چی میگی جان سو

بابا: بشین سرجات میخوای شرکت و بدم دست پسر بی عرضت با کلاه برداری که ازش کردن بازم میخوای بهش اعتماد کنم

سونیو : اون فقط یه اشتباه کرده ولی تو اونو یه عمر سرزنش میکنی یونگی هم همچین آش دهن سوزی نیست یه نگاه بهش بنداز از صبح تا شب خوابه یا با دخترا تیک میزنه

اوه موضوع جالب شد بیشتر روی صندلیم لم دادم و به قیافه های پوکر شون نگاه کردم

لی سوهان نامادری اولم دوتا دختر داشت اگه پسر داشت حتما اونم اعتراض میکرد

عمو: داداش از این تصمیمت مطمئنی ؟

بابا: تصمیم گرفته شده یونگی نظر تو چیه ؟

: هرچی شما بگید آبوجی

مشت شدن دست تهیان رو دیدم تقصیر من نیست

You'll also like

          

که انقدر بی عرضه هست که سرش کلاه میزارن

عموی خرفتم حتما نقشه جدیدی میکشه و چه نقشه

ای بهتر از این که دختر جن..ده شو بندازه به من

رز و رزی که براشون مهم نبود کی رئیس میشه اما

مادرشون سهم زیادی داخل شرکت داشت

از سرجام بلند شدم و با پوزخندی واضح تعظیم

کوچیکی کردم

: آبوجی ناامید تون نمیکنم

راهم و کشیدم و از اون عمارت نفرین شده زدم

بیرون کراواتم و شل کردم و روی صندلی عقب

ماشین لم دادم

: لوکاس......

لوکاس: بله آقا

: به نامجون زنگ بزن بگو وقتشه برگرده

لوکاس: چشم آقا

تازه بازی شروع شده وقتی افسار بازی رو به دست

بگیرم خون همه تون رو میکنم تو شیشه
_______________________________________
از زبان جیهوپ

کنار ساحل نشسته بودم کل شب رو سرگردون بودم بی حسه بی حس بودم

به امواج دریا خیره شده بودم یکم نفسم تنگ شده

بود خیلی وقت بود دور از دریا زندگی میکردم و

تحمل هوای مرطوب اطرافم سخت بود

با نشستن دستی رو شونم برگشتم جنی بود بی حرف کنارم نشست و دستای سردم و تو دستاش گرفت میخواستم دستم و بکشم بیرون که محکم تر گرفت

جنی: بیانه نمیخواستم ناراحتت کنم میدونی که

عصبانی میشم سگ میشم

نیشخندی زدم و هیچی نگفتم

جنی: میدونستم میایی اینجا از زمان بچگی مون
عادت داشتی وقتی ناراحت بودی بیایی اینجا

با طعنه بهش گفتم : مشکلات من که بهت مربوط

نمیشه پس لزومی به دلسوزی نیست

جنی اخمی کرد و چونم رو برگردوند

جنی: هوسوک خوب به چشمام نگاه کن اگر دروغ

بگم از توی چشمام مشخصه من تورو به اندازه یه

جیمین دوست دارم آوردمت اینجا تا خودتو آروم

کنی تا انتقام تو بگیری تو این راه من همراهتم تا

پای جونم پشتتم فقط دلم میخواد دوباره اون

هوسوکی رو ببینم که از دیوار راست بالا میرفت

لبخندی بهش زدم

: خیلی خوب میتونی آدم و خر کنی
چشمکی بهم زد

جنی: پس چی بعد ده سال باید مثل کف دستم بشناسمت

: ولی با این اخلاق سگیت هیچ پسری طرفت نمیاد ها ور دل جیمین میترشی

جنی: یااااا مگه نمیدونی سرمون با شغل شریف کلاهبرداری گرمه چجوری قرار بزارم

: یه مافیا یا یه کلاهبردار مثل خودت گزینه خوبیه

جیمین : من نبودم درمورد چی پچ پچ میکردین ؟؟

جنی: هیچی داشتیم می‌گفتیم برای ماموریت بعدی تورو بفرستیم ماشاالله بوتی های گرد و قلنبه ای هم داری عزیزم گی هم که هستی

جیمین چشماش گرد شد و دستاشو ضربدری روی خودش گذاشت

جیمین: دختره چشم دریده منو میخوای بفرستی تو دهن شغال ها نه هانی اینجوریا هم نیست من پام برسه به جشن هرچی دارم و ندارم و اعتراف میکنم

: جنی اذیتش نکن نمی‌بینی خودشو خیس کرده

جیمین: من ترسو نیستم فقط وقتی استرس میگیرم نمیتونم زبونم کنترل کنم

جنی لب شو کج کرد

جنی: آره توکه راست میگی جوجه

: گشنمه بلندشین بریم راستی با الماس ها چیکار کردین

جیمین: قبل اینکه بیایم کره آبشون کردیم

جنی : فعلا وقت استراحت مونه بعدش دنبال سوژه جدید میگردیم

باهم دیگه رفتیم و هتل رزرو کردیم من که از خستگی بیهوش شدم سرم با برخورد به بالشت تیر کشید

: آخ

تازه یادم به بانداژ سرم افتاد

لباس هامو کندم و فقط بایه شلوارک وسط اتاق وایساده بودم که در باز شد و جنی اومد داخل
این دختر بویی از نزاکت نبرده تو دستش مسکن و بانداژ و چندتا وسیله دیگه بود

جنی: میخوای بری حموم بعد پانسمان تو عوض کنی

: آره

جنی: سرت خراش برداشته ولی زیاد عمیق نیست زیر دوش مستقیم واینسا فقط خودتو بشور و بیا
بعد از اینکه حموم کردم حس کردم چند درجه پوستم روشن تر شده

جنی روی مبل تک نفره کنار اتاق نشسته بود و چرت میزد

خندیدم و با انگشتم زدم تو سرش که یه متر تو جاش پرید بالا

جنی: کامچاگیا.....مگه مرض داری

خندیدم و چیزی نگفتم

نشستم و منتظر بودم بیاد سرم و پانسمان کنه بعد از اینکه کارش تموم شد نشست کنارم

جنی:لباس تو در بیار

باتعجب نگاهش کردم که خودش دکمه های لباس

خوابم و باز کرد این دختر بویی از حیا نبرده

دستی به کبودی های روی دنده هام و دستم کشید
روی کبودی هام چسب زد

این چسبا باعث میشد زودتر خوب بشم و درد رو از بدنم بیرون میکشید ولی بدجوری میسوزوند

جنی : تا میتونی استراحت کن

سری تکون دادم و بارفتن جنی خزیدم لای پتو و چشمام رو بستم

ببخشید اوما تنهات گذاشتم و رفتم ولی برگشتم منتظرم بمون

قطره اشکی از گوشه چشمم چکید و دیگه چیزی نفهمیدم

➳ℳℽ sᴄᴀᴍᴍᴇʀ➲ڪݪاه بردار مݩ➳Where stories live. Discover now