از روی صندلی بلندشد و رفت تا بقیه خوراکی هارو بیاره.
+نوشیدنی چی میخوری؟
_آب
از داخل یخچال بطری رو برداشت.
_کمک میخوای؟
فقط سرشو به نشونه نه تکون داد و بقیه وسایلارو روی میز چید و خودشم برگشت و سرجاش نشست.
دلش نمیخواست بهش فکرکنه ولی حرف تهیونگ به فکر بردش.
پدر و مادر جونگ کوک باهم نسبت فامیلی داشتن و برادر زاده بودن به همین دلیل فامیل مادرشم جئون بود...بعداز چندین بارداری ناموفق بلاخره وقتی مادر جونگ کوک، جونگ کوک رو باردار شد دکترا اعلام کردن که بی فایدس و اینبار هم مثل تمامی بارداری های قبلی بچه سقط میشه ولی مادرش با مراقبت های ویژه و استراحت مطلق تونست جونگ کوکو نگهداره با اینحال اون یه بچه ضعیف بود که خیلی زود تراز موعد بدنیا اومد و مادرش همیشه مثل یه شئ شکننده باهاش رفتار میکرد.
(11سپتامبر2013)
همزمان با ورود به خونه با معلم خصوصی جونگ کوک مواجه شد و احترام متقابل گذاشت.
#خانم جئون
~آقای هان کلاستون تموم شد؟
#بله امروز یک مقدار زودتر کلاسو تموم کردم
~چرا؟مشکلی پیش اومده؟
#راستش میخواستم در رابطه با همین موضوع باهاتون صحبت کنم
~چه موضوعی؟
#میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم؟
~حتما
به سالن اشاره کرد و از خدمتکار خواست براشون قهوه بیاره،آقای هان روی مبل تک نفره نشست و کیف سامسونتش رو کنار پاهاش گذاشت،مادر جونگ کوکم روی مبل دونفره نشست و منتظر موند تا معلم جونگ کوک صحبت کنه.
~میشنوم
#میخواستم بدونم جونگ کوک مشکل خاصی داره؟
ابروهاش کمی جمع شد و کنجکاوانه پرسید.
~چجور مشکل خاصی؟
#راستش نمیخوام دخالت کنم من هیچ تخصصی در این زمینه ندارم و فقط بدلیل اینکه زمان زیادی رو در طول روز کنار جونگ کوک هستم اینو میگم،با خودش صحبت نکردم و خواستم تا اول با شما درمیون بذارم
~میشه واضح تر حرف بزنید؟
#من فکرمیکنم جونگ کوک بیماری خاصی داشته باشه
سومین به سرعت از روی مبل بلندشد و ناخواسته صداش بالا رفت.
~چی؟!
#لطفا آرومتر ممکنه جونگ کوک بشنوه
~معلومه چی دارین میگین؟جونگ کوک من هیچ مشکلی نداره!
YOU ARE READING
Dr.j | KOOKV|VKOOK(Switch)
Fanfictionخلاصه: کیم تهیونگ انترنی که به تازگی وارد بیمارستان شینوا شده و جئون جونگ کوک رزیدنت مغز و اعصاب که از همون اول بنا به دلایلی بیمارستان رو برای کیم تهیونگ به جهنم تبدیل میکنه... یک گذشته فراموش شده؟ یازده سال از اون روز نحس میگذره...١۴فوریه ٢٠١٠ روز...