یونگی و جونگ کوک روی مبل نشسته بودن و داشتن به لپ تاپ نگاه میکردن تهیونگ رو لبه مبل نشسته بود و بدنش و به کوک تکیه داده بود تا نیوفته جیمین هم همین کار و کرده و تاپ و جیوو از بالا داشتن نگاه میکردن
لحظه استرس آوری بود
مردی که قرار بود نقششون و اجرا کنه چند دقیقه بود که وارد عمارت شده بود و اونا داشتم از چند تا دوربین نگاه میکردنیونگی رو دوربین داخل خونه زوم کرد
اون پیر مرد کریه اونجا بود و داشت با مرد حرف میزد جونگ کوک مشتش و محکم کرد و سعی کرد فریاد نزنه
تهیونگ دستش و گرفت و مشتش و باز کرد جونگ کوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه
ته دستش و نوازش کرد و به صفحه خیره شدوقتی مرد کیف مواد منفجره رو کنار مبلی که نشسته بود. گذاشت استرس به حد وحشتناکی رسید
چرا این نقشه لعنتی تموم نمیشد
تاپ موهای بلندش و کشید و گفت: خدایا تمومش کن دیگهجیمین نگاهی به ساعتش کرد و گفت: سه دقیقه دیگه
یونگی پلک هاش و بهم فشار داد و خیره موند
وقتی مرد بلند شد تا از عمارت بره همه نفسشون و حبس کردنهر چی که مرد به در خروجی نزدیک تر میشد ضربان قلبشون بیشتر میشد
اون لحظه تاریخی رسید
جایی که بتونن بزرگترین باند کره رو نابود کنن
یونگی رو دوربین بیرون خونه زوم کرد و منتظر موند5
4
3
2
1
تمام
عمارات بزرگی که رییس بلک کتز چند سال توش زندگی کرده بود نابود شد
صدای فریاد شادی جیوو و جیمین کل خونه رو گرفت تاپ همونجا سرش و به مبل تکیه داده بود و سعی میکرد فریاد نزنه
یونگی با دیدن جیمین که داشت رو مبل بالا و پایین می پرید خندید و جیمین لباش و محکم و کوتاه بوسید
جونگ کوک سرش و به سمت ته چرخوند و به چشمای خیسش نگاه کرد دستش و پشت سرش گذاشت و لباش و آروم بوسید اینقدر آروم که بتونه تمام تلخی ها رو ازش دور کنه
ته لباش و رو لب کوک حرکت داد و جونگ کوک مک آرومی به لب گوشتی پسر زد و آروم ازش جدا شد
وقتی لبخند ته رو دید با صدای آرومی گفت: برو آماده شو که بریم بیرون
ته نگاهی به چشمای مهربون کوک کرد و گفت: ولی خسته ای
جونگ کوک با چهره جدی مردونش که الان دیگه ترسناک و خشن به نظر نمی رسید گفت: از تو خونه بودن خستم بریم بیرون خوب میشم
ته سرش و تکون داد و به سمت اتاق رفت
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
جونگ کوک مینجی و یه دور چرخوند و با خنده های دختر خندید مینجی که هم هیجان زده شده بود هم ترسیده بود با هر حرکت جونگ کوک جیغ میزد و می خندید و لبه های کت جونگ کوک و میکشید
جونگ کوک دماغش و بوسید و گفت: برگشتم برات چی بخرم پرنسس؟
مینجی لپ کوکی و بوس کرد و گفت: بح بح ( خوراکی ) نی نی ( عروسک )
یونگی مینجی و گرفت و گفت: نمیدونم تا کی عروسک میخواد آخرش تو اتاق تو هم باید عروسک بچینیم
جونگ کوک خندید و توجهش و به صدای در داد
تهیونگ کتش و مرتب کرد و از اتاق خارج شد
جونگ کوک با دیدن اون کت سرمه ای رنگ که تو تنش یکم لق میزد لبخند زد و گفت: خوشگل شدیته سرش و بالا آورد و به جونگ کوک که یه کت و شلوار مشکی داشت نگاه کرد و گفت: تو هم
جونگ کوک دستش و دراز کرد و گفت: بریم؟
ته جلوتر اومد و دستش و گرفت
با هم از در خارج شدن و به سمت ماشین جونگ کوک رفتنوقتی تو ماشین نشستن ته با صدای آرومی گفت: میشه یه چیزی ازت بپرسم ؟؟؟
جونگ کوک ماشین و روشن کرد و گفت: آره بپرس
ته لبش و گاز گرفت و گفت: چرا ....... چرا داری باهام خوب رفتار میکنی
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و گفت: میدونم حرفم و باور نمیکنی ولی باز هم میگم ....... دوست دارم
ته با چشمای درشت شدش بهش خیره بود
جونگ کوک سرعت ماشین و کم کرد و گفت: تو پسر بزرگترین مافیای سال دو هزاری ...... من میشناختمت خیلی کوتاه و کم برای همین نتونستم بار اول بشناسمت اما بعدش که فهمیدم کی هستی پشیمون شدم ....... و البته تمام حسم پشیمونی نبود ....... بعد از دیدن تو نیل عجیبی به امتحان یه زندگی آروم پیدا کردم و کم کم بهت وابسته شدم اما هنوز هم برام سخته بتونم احساساتم و بهت نشون بدم چون ....... چون بلد نیستمته که از این حجم از اطلاعات هنگ کرده بود گفت: یعنی میخوای عوض شی؟
جونگ کوک ماشین و پشت چراغ قرمز نگه داشت و گفت: اون زندگی مافیایی چیزی برای من نداشت میخوام یه زندگی دیگه رو شروع کنم
ته که مشتاق شده بود گفت: میخوای چیکار کنی؟؟؟
جونگ کوک خنده آرومی به لحن پسر زد و گفت: میخوام یه پاساژ و بخرم
ته واو بلندی گفت و جونگ کوک خندید
داشتن تو خیابون خلوت آخر شب میرفتن که جونگ کوک گفت: من نمیتونم بذارم بری ته ...... هرچقدر هم از من خوشت نیاد من نمیتونم رهات کنم همش هم بخاطر علاقم نیست ...... از اینکه اتفاقی برات بیوفته ......
ته با صدای آرومی گفت: من جایی نمیرم پیش تو خوبم ..... شاید عاشقت نباشم اما ... اون حس آرامش و امنیتی که تو بهم میدی معتادم کرده تو جوری از من مراقبت میکنی که خودم هم نمیتونم پس جایی نمیرم
جونگ کوک لبخندی زد و جلوی یه پاساژ بزرگ نگه داشت و گفت: پیاده شو
ته با تعجب گفت: اینجا چرا این وقت شب بازه
از ماشین پیاده شد و جونگ کوک کمرش و گرفت و گفت: از بغل من جم نمیخوری فهمیدی
ته با ناراحتی گفت: دوباره داری با من مثل برده رفتار میکنی
جونگ کوک ته رو به ماشین چسبوند و گفت: پسره کله شق دوست داری شیطنت کنی و منم تمام آدم هایی که بهت نگاه میکنن و با گلوله آبکش کنم؟
ته با ترس به جونگ کوک نگاه کرد اما با بوسه گرم جونگ کوک تو هوای سرد مسکو چشماش و بست
جونگ کوک با لحن محکمی گفت: روت حساسم ....... دلیل تمام کارام اینه تهیونگ پس دست رو نقطه ضعفم نذار
ته لبخندی زد و گفت: یعنی دوست نداری کسی با محبت نگام کنه
جونگ کوک خودش و به ته چسبوند و گفت: متنفرم ازش
ته به چشمای جونگ کوک نگاه کرد و ادامه داد: اگه یکی بغلم کنه چی؟
جونگ کوک لبای ته رو گاز گرفت و زخمش کرد با صدای بمی گفت: اتیشش میزنم
ته با تردید جمله بعدی و گفت: اگه ..... اگه یکی بوسم کنه .....
جونگ کوک با مشت به سقف ماشین کوبید و گفت: تمومش کن تهیونگ
تهیونگ که ضربان قلبش و تو دهنش حس میکرد به مرد عصبانی روبروش نگاه کرد
نمیترسید فقط .......
حرفای جونگ کوک بدجور رو قلب بی جنبش اثر گذاشته بود
تهیونگ سرش و جلو برد و لبای جونگ کوک و بوسید و گفت: معذرت میخوام عصبیت کردم
جونگ کوک به چشمای ته نگاه کرد و گفت: شب حساب این روی وحشیت و میرسم ته
ته اخم کرد و گفت: اگه بگم نه نمیخوام چی میخوای مجبورم کنی؟
جونگ کوک با لحن جدی ای گفت: تنها چیزی که بهش مجبورت میکنم کنارم بودنه به سکس مجبورت نمیکنم
همه چیز تو ذهن ته بهم ریخته بود
پس ...پس جونگ کوک واقعا دوسش داشت
شت
لبخند احمقانه رو لبش نمیرفت
واقعا ......
حس قشنگی بودسلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام کوکوی شیپر های جیگر
اینم از این قسمت امیدوارم دوستش داشته باشید
بوووووووووووووووووووس رو موهاتون 😘🥰😍🤩🥳🤩🥰🥳😍😘🥳😍☺️☺️😊😊😔☺️☺️😊😊🤭🤭💫⭐🌟🌟✨⚡✨⭐❤️💛💝🖤🤎🤎💙💙💚💙🖤♥️💝❣️💌💞💓💖💖💖💗💞💌💟❣️💌💓💓💟💓💟💓💟💞💘🤎💘💓💟💓🗣️💗💓💖💖💕♥️💝🧡♥️💟💕🎊🎉🎉🎊🎊💗💗💗💗💘💘💘💘