قسمت هشتم: چه کسی؟
فردا صبح وقتی جونگکوک از خواب بیدار شد و به طبقه پایین رفت، آقای بلانکو در حال درست کردن صبحانه دید.
«صبح بخیر!»
هیونگ بهش لبخند زد و بشقاب جلوش گذاشت.
«صبح بخیر...»
پسر با صدای ضعیف تری جواب داد و لبخند ریزی زد.
«دیشب خوب خوابیدی؟»
جونگکوک گازی از تستش زد و ناگهان یادش اومد که درواقع اون وسط فیلم خوابش برده، یعنی آقای بلانکو اون تا تخت برده؟!
جونگکوک با چشمای درشت شده متعجب به کالیستو نگاه کرد.
«چی شده؟»
مرد لبخندی دیگه بهش زد.
«من متاسفم!»
جونگکوک با صدای نسبتاً بلندتری گفت و بعد سرش پایین انداخت.
«چرا معذرت خواهی میکنی؟»
کالیستو گیج به پسر نگاه کرد. یه تای ابروش بالا انداخت و لب پایینش ریز گاز گرفت.
جونگکوک با دیدن حالت تهیونگ یک آن با دهن باز و گیج نگاهش کرد.
«چون...چون دیشب من...من رو تا تخت بردی، هیونگ.»
پسر سرش پایین انداخت و با صدای ضعیف و همراه با تردید جواب داد، همزمان با سردرگمی با دستاش بازی میکرد.
تهیونگ خنده کوتاهی کرد و موهای پسر بهم ریخت.
با اینکارش جونگکوک سرش آروم بالا آورد و به موهاش دست کشید.
تهیونگ لیوان چای جلوی پسر گذاشت و با تکیه به پشت صندلی جونگکوک خم شد و کنار گوشش با لبخند زمزمه کرد.
«لازم نیست برای همچین چیزی معذرت خواهی کنی. ما دیگه باهم زندگی میکنیم...»
جونگکوک مسخ زده توی حس گرمای جسم تهیونگ که با پشتش برخورد داشت گم شد و صدای مرد واضح در عین حال اینکه واضح بود، انگار از دورترین نقطه دنیا شنیده میشد.
اون تقریباً متوجه حرف های بعد کالیستو نشد.
«امروز به کی ام میگم بیاد خونه کامل پر کنه و یه سری وسایل برای خونه بگیره چون خونه خیلی خالیه، همزمان من و تو هم میریم برای کارای اتاقت...»
تهیونگ حس کرد جونگکوک توی یه دنیای دیگه سیر میکنه.
«جونگکوکآ؟»
جونگکوک نگاه میخ شدش از لیوان چای جلوش گرفت و به تهیونگ داد.
«بله، هیونگ!»
تهیونگ از جاش بلند شد و موهای پریشون جونگکوک که به خاطر سریع تکون دادن سرش سمت اون، جلو چشمش اومده بودن کنار زد.
YOU ARE READING
Toxic |Vkook|
Fanfictionکیم تهیونگ مردی پر از حفره های احساسی و به سختی سنگ که قید رنگ و احساس زده. در تمام طول زندگی جلوی احساسات مقاومت کرده و اونا رو روی پایه و اساسی ساده برنامه ریزی کرده تا بتونه روح تاریک و دستای غرق در خونش به سادگی با زندگیش تطبیق بده... درگیر پسری...