موهای لختشا پشت گوشش برد و وارد مدرسه شد.
نگاهی به اطراف انداخت که رزی را دید و به سمتش رفت.
رزی تازه به مدرسشون اومده و بود توی اون یک سال که با رزی آشنا شده بود دوستای خیلی خوبی شده بودن.
+بونژوق مادام رزی
-سلام خانم جئون جنی
+چطوری
-عالی تو چطوری
+عالی
رزی بخاطر اینکه جنی اداش رو دراورده بود با قیافه پوکری به جنی نگاه میکرد که جنی خنده کوتاهی کرد
+اوف...حالا بهت برنخوره
متوجه قیافه ترسیده و متوجه رزی شد.
از تغییر حالت یهویی رزی تعجب کرد،رد نگاهش رو گرفت که دید داره به خانواده کیم که بهشون زل زده بودن نگاه میکرد.
+یااااا از اونا میترسی؟
-چ...چی؟من؟نه نه نمیترسم
+پس چرا هروقت میبینیشون یجوری میشی
رزی سرش رو پایین انداخت و جوابی نداد
+پسره بلنده خیلی نگات میکنه...چیزی بین شما دوتاس؟
-چی؟بین من واون؟نه نه اصلا
+رزی راستشا میگی؟
-اره...کلاس حالا شروع میشه
+باشه
-
نیشخندی رو لبش نشست و به سمت دختر مو مشکی رفت و صداش زد
-جنی کیم؟
دختر برگشت و نگاهی از سر تاپاش کرد و بعدش جوابش رو داد
+بله بفرمایید
کارتی از کتش دروارد و به دختر داد
-فردا شب همه ی مدرسه دعوتن به خونه ی من،خوشحال میشم که شما هم بیاین
+اوه...خب
-بزارین خودما معرفی کنم هرچند احتمالا قبلا اسم منو شنیدین، من کیم تهیونگم ولی همه بهم میگن وی، خوشحال میشم رسمی حرف زدن رو کنار بزاری و امشب هم به مهمونیم بیای
جنی از این همه تند و تیز بودن پسر شوک شده بود اما سعی کرد به خودش مسلط باشه و جواب خوبی به پسر بده
+خوشبختم وی، منم جئون جنیم میتونی جنی صدام بزنی، امشبم میام مهمونیت.
(میام مهمونیت) رو با لحن کیوتی گفت که وی تک خنده ای زد و دستش رو جلوی جنی دراز کرد و با هم دست دادن
-خب جنی من باید برم،امشب میبینمت
+میبینمت وی
بعد رفتن وی جنی برگشت تا با رزی حرف بزنه اما دید رزی اونجا نیستFlashback
منتظر جنی بود که چشمش به جیمین که بالای پله ها بهش اشاره میکرد که بره پیشش خورد.
یه نگاه به جنی انداخت و وقتی فهمید حواسش پرته پیش جیمین رفت
+جیمین...چیزی شده
جیمین دست رزی رو گرفت و با خودش توی یکی از کلاسای خالی و درش رو قفل کرد
-برای دیدن دوست دخترم باید چیزی شده باشه؟
+خب...نه
اروم سمت دخترک رفت و چسبوندش به دیوار،دستاش رو گرفت بالای سرش و لباش رو روی لباش گذاشت و شروع کرد به
مکیدنشون.End Flashback
دختر هیچ حرکتی نمیتونست بکنه فقط طعم لبای دوست پسرش رو احساس میکرد.
مطمئن بود که اگه جیمین دستاشو نگرفته بود روی زمین میوفتاد.
شروع کرد به همراهی کردن دوست پسرش و بوسیدنش که پسر دستاشا ول کرد و زیرزانوهای دختر را گرفت و بلندش کرد و بوسشون را عمیق تر کرد.
بعد از چند دقیقه نفس کم اوردن و از هم جدا شدن.
به چشمای قهوه ای دخترک نگاهی انداخت و بیشتر خودش رو بهش چسبوند.
دختر کامل به دیوار چسبیده بود و تنها چیزی که میخواست شروع یه بوسه جدید بود که صدای پای کسی رو که به سمت کلاس میومد شنیدن.
جیمین زود رزی رو ول کرد و هردوشون رفتن س جاشون نشستن که جنی وارد کلاس شد و نگاهی به هردو اون دوتا انداخت و با شک رفت کنار رزی نشست.
اروم جوری که فقط رزی بشنوه گفت
+تو و جیمین چرا با هم تنهایین؟
-ام...خب...من دیدم تو داری حرف میزنی اومدم توی کلاس که دیدم جیمین هم اینجاست
+اهان
-حرفما باور نمیکنی؟
+چرا باور میکنم
-هوف
+راستی تو را مهمونی دعوت نکردن؟
-منو؟ ام...نه
+وا...ولی اونکه گفت همه دعوتن
-نمیدونم
+اگه تو نری منم نمیرم
-نه تو برو، من نمیتونم بیام امشب یه مهمونی خانوادگی دعوتم
+خب من که اونجا کسیا نمیشناسم
-ام
+باشه من میرم
-از تاکسی پیدا شد و وارد حیاط عمارت شد.
حیاط خیلی بزرگی بود که اخرش میرسید به ی عمارت.
حیاط رو پشت سر گذاشت و وارد عمارت شد.
چشم انداخت که یه آشنایی چیزی پیدا کنه که یه صدای آشنا شنید.
برگشت و با وی که با اون نیشخند همیشگی جلوش وایساده بود برخورد کرد.+اوه...سلام وی
وی دست دختر رو گرفت و بوسه ای روش زد و همونطور که هنوز دست جنی تو دستش بود گفت
-سلام جنی،خوش اومدی
جنی که از کار چند لحظه پیش وی جا خورده بود نفس عمیقی کشید و مثل چند دفعه قبل که سعی داشت جلوی وی محکم به نظر برسه نفس عمیقی کشید
+ممنون وی
تهیونگ دست دختر رو روی شونش گذاشت و کمر جنی را گرفت
-افتخار رقصا بهم میدین؟
حس دست گرم وی روی کمرش توی دلش رو قلقلک میداد و هزارتا فکر توی سرش اینور اونور میرفت.
الان باید چیکار میکرد؟
قبول میکرد یا میگفت نه
+حتما
از حرفی که خود به خود از دهنش بیرون اومده بود شکه شده بود ولی تا به خودش اومد خودش رو در حال رقص با وی دید.
وی کمرش رو گرفته بود و جنی دستش رو دور گردن وی حلقه کرده بود.
چشماشون توی هم حلقه شده بود تا قبل این جنی هیچ حسی به تهیونگ نداشت و نمیتونست بفهمه توی یه روز چجوری مجذوب این دو تا تیله مشکلی شده بود.
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
خب اینم از پارت اول
امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگه خطم بده ببخشید اولین بارمه که توی واتپد رمان میزارم
YOU ARE READING
𝙼𝚢 𝚅𝚊𝚖𝚙𝚒𝚛𝚎 𝙻𝚘𝚛𝚍
Vampireداستان دختر معمولی و ساده ای که درگیر عشق یه خوناشام میشه. اما مگه میشه یه انسان و خوناشام عاشق هم بشن؟ میتونن رابطه داشته باشن؟ در نهایت این عشق چه بلایی سرشون میاره؟