=آقا؟ هی آقا با شمام!
هوسوک بهت زده از بی توجیه مرد سرشو به عقب چرخوند و به یونگی که حالش دست کمی از خودش نداشت نگاه کرد .
=اینجا چه خبره؟ چرا جوابمو نمیدن!
یونگی ناباورانه به چهره ترسیده پسر خیره شد .
~من-من نمیدونم...
چهره پسر ترسیده با جوابی که گرفت رنگ باخت...
یونگی که حال پسر رو دید از کنارش رد شد و به طرف دختر جوانی که مشغول حرف زدن با تلفن همراهش بود پا تند کرد .
~خانوم؟
نگاه نگرانش با هر قدم زن به دنبالش میرفت .
~خانوم صدای منو میشنوید!؟
زن که انگار تازه متوجه صدا زدنش شده بود با یه عذرخواهیه کوچیک از کسی که پشت خط قرار داشت سرشو به سمت چپ چرخوند و به پسر آشفته نگاه کرد و گفت:.
•بله؟
~شما .. من رو میبینید؟
زن از روی تعجب ابرویی بالا انداخت.
•چی؟
یونگی که حالا فهمیده بود زن میتونه اون رو ببینه به آسودگی نفسش رو بیرون فرستاد و همین دلیلی شد تا فرد مقابلش متعجب تر از قبل بهش نگاه کنه.
•شما حالتون خوبه؟
یونگی لبخند کوچیکی زد و خیلی سریع چند بار سرشو تکون داد تا بتونه بدون تلف کردن وقت سراغ موضوع اصلی بره.
~اونجا ... شما اون پسر رو میبینید؟
همزمان با گفتن این جمله خودش رو کنار کشید تا نگاه زن به جایی که با انگشت بهش اشاره میکرد بیوفته .
ضربان قلب هوسوک به محض مخاطب واقع شدنش بالا رفت و با چشمای پر شده و ملتمس به اون زن خیره شد .
یونگی به محض اینکه متوجه نگاه گیج زن شد همراه با لبخند عصبی و صدای لرزانی پرسید .
~میبینیدش دیگه...درسته؟
زن نگاهشو برای اخرین بار رو جایی که بهش اشاره شده بود گردوند و بلافاصله به یونگی نگاه کرد .
•اقا مطمئنید خوبید؟ من حس میکنم باید برید بیمارستان...
یونگی همین حالاشم جواب رو فهمیده بود اما با ته مونده امیدی که تو وجودش داشت با صدای بلند و لحن تندی گفت.
~لطفا فقط جواب من رو بدید!
دوباره با حالت خشنی به نقطه ای که هوسوک ایستاده بود اشاره کرد .
~اون پسر.. هوسوک! میبیندش؟
زن چند بار نگاهشو بین اون مکان و پسر چرخوند و با حس ترحم و برافروختگی گفت .
YOU ARE READING
•Sʉitɇ 776•
Mystery / Thriller{𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥} +نود دقیقه! شنیدن همین صدا کافی بود تا بفهمه چه اشتباهی کرده. با تردید سرشو چرخوند و به بالا نگاه کرد . پسرِ مو بلوند که کنار میز دست به سینه وایساده بود دوباره اون پوزخند لعنتیشو به نمایش گذاشت. +نود دقیقه بیشتر با زنده موندت ا...