با نفس های گرمی که به صورتم میخورد از خواب بیدار شدم .چشمامو به ارومی باز کردم به صورت تهیونگ که با فاصله کمی ازم قرار داشت خیره شدم.خیلی اروم خوابیده بود . خبری از اخمه همیشگی روی صورتش خبری نبود . حتی توی خوابم زیبا بود.
با تقه ای که به در خورد با وحشت از بغل تهیونگ بیرون اومدم و روی تخت نشستم با این حرکتم تهیونگ یکهو از خواب پرید و با اخم به من نگاه کرد .تهیونگ : چیه؟؟؟
با ترس دستم و روی دهنش گذاشتم تا دیگه حرفی نزنه .
دوباره ضربه ای به دراتاق زده شد و صدای صوفی به گوش رسید .صوفی :جانکوک؟؟
کوک: ب..بله
تهیونگ با اخم دستم رو از روی دهنش ورداشت .
صوفی : جانکوک؟ میتونم بیام تو؟
تهیونگ اخناشو بیشتر توی هم کشید و با نگاه جهنمیش به من خیره شد .
هل کردم
کوک: نه ...ینی اره ...ینی ... کاری داری؟با بدبختی گفتم
صوفی : چیزی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟
کوک: نه نه نه ....میشع بری ؟من الان میام پایین ...باشه؟
صوفی: باشه ...پس زودی بیا
کوک: باشه باشه
خیلی هول هولی گفتم
وقتی از رفتن صوفی مطمعن شدم .به سمت تهیونگ برگشتم که همچنان به من نگاه میکرد.
کوک: چیه ؟
تهیونگ چیزی نگفت و از روی تخت بلند شد .به سمت در حرکت کرد
تهیونگ : حرفامو یادت نره کوک
کوک : کجاااااا؟
به سمتم برگشت
تهیونگ : کجا؟؟ میرم اتافم
به چشمام چرخی دادم و گفتم
کوک : صبر کن
بعد به سمت در اتاق حرکت کردم و به ارومی بازش کردم .
از لای در اتاق سرم بیرون اوردم و با چشمای گردم به داخل راهرو نگاهی انداختم وقتی از نبود کسی مطمعن شدم سرم و دوباره داخل اوردم و یواش گفتمکوک: برو کسی نیس
تهیونگ نگاه پوکری بهم انداخت و گفت
تهیونگ : خرگوش کوچولو
بعد بی توجه به اخمام خیلی ریلکس درو باز کرده به اتاق خودش رفت.
به سرویس بهداشتی رفتم .همین که صورتم و داخل ایینه دیدم .
خشم وجودمو گرفت .زخم روی لبم و جای کیس مارک های تهیونگ روی گردنم بهم دهن کجی میکرد.
عوضی زیر لب نثار تهیونگ کردم و با حرص صورتم و شستم .
حالا باید چ غلطی میکردم
از کمد لباس یقه اسکی وردلشتم و همراه تک کتی پوشیدم .
YOU ARE READING
LOSER
Romanceکیم تهیونگ مردِ عاشق و خودخواهی که تو زندگیش برای هیچ چیز به اندازه به دست اوردن پسر عمه اش تلاش نکرده. جئون جونگکوک پسری که از عشق قدیمی تهیونگ چیزی جز حس خشم و نفرت درون قلبش نیست. تو جنگ بین عشق و نفرت کدوم یکی بازنده است!؟ کاپل: ویکوک"یونمین ژان...