part 8 : "تغییرات غیر منتظره"

195 25 10
                                    


بالاخره کاسه ی صبرش لبریز شده بود و الان دیگه به مخفیگاه خاصی که الان به ویلای کوچیک ولی زیبایی تبدیل شده بود رسیده بودن....

دابی از ماشین پیاده شد و ته سیگارش رو روی زمین خاکی انداخت و با پاش لهش کرد

در عقب رو باز کرد و اروم خم شد و بدن کوچیک و سبک هاوکس رو توی اغوش گرفت و جوری که دستش زیر زانو هاش و دور گردنش باشه براید استایل هاوکس رو از ماشین بیرون اورد و نفسش رو با صدا بیرون داد.

برای چند لحظه غرق نگاه کردن به جهره ی غرق در خواب پرنده کوچولویی که توی بغلش بود شد و بعد بوسه ی کوچیکی روی موهای ابریشمی هاوکس گذاشت.....

قدم هاش اروم بودن ولی بخاطر برخورد کفش های چکمه مانندش به حالت کاشی کاری شده ی کف ویلا صدای اروم "تق" مانندی با هر قدم به گوش میخورد...

وقتی به جلوی در رسید
زانوش رو اورد بالا و سریع تمیه گاه
بدن هاوکس کرد و یکی از دست هاش رو ازاد کرد تا سریع بتونه درو باز کنه و کلیدو از جیبش برداشت و درو باز کرد....

با هل کوچیکی وارد ویلا شد و به اطراف نگاهی انداخت...
مثل همیشه ساکت بود... ویلا تم طلایی ابی سفید خاصی داشت که با حالت مدرنی رنگ شده بود و به زیبایی خاصش افزوده بود....
کاناپه های شکلاتی رنگ.... تلوزیون بزرگ دیواری...کفی های چوبی و اشپزخونه ی بزرگی که به حال دید داشت... اتاق هایی که هر کدوم برای یک نفر بزرگ بودن و تنها اتاق دو نفره ای که طبق سلیقه ی هاوکس بود... میز و صندلی هایی که با ظرافت چیده شده بودن و حتی نوع لوستر ها.... هر کدوم برگرفته از احساسات خاصی بود که توی گذشته ناپدید شده بود... کمی اوضاع رو پیچیده میکرد....

دابی از بین تمام اونها قدم برداشت و مستقیم بعد از روشن کردن چراغ ها سمت اتاق دو نفره رفت....

در نیمه باز بود و نمای داخل تا حدی معلوم بود...

بعد از وارد شدن، دابی چراغ هارو روشن کرد و هاوکس که الان نیمه خواب بود و با حالت گیجی داشت توی خودش میپیچید روی تخت رها کرد....

تخت دو نفره و بزرگی بود که با رو تختی ابی رنگ زیبایی پوشیده شده بودن و هم رنگ. بودن و یکسان بودن شکل بالشت ها با پتو و رو تختی،مدرکی بر ست بودنشون بود

دابی روی یک دست دراز کشید و با حالت نیمه نشسته دستش رو زیر چونش زد و اروم با نوازش کوچیکی موهای هاوکس رو پشت گوشش انداخت

هاوکس بالاخره چشم هایطلاییش رو باز کرد و وفتی کمی دید واضح تری نسبت به اطرافش پیدا کرد کمی گُنگ و گیج به اطراف خیره شد...

حق داشت اگه اون مخفیگاه قدیمی که تبدیل به ویلا شده بود نشناسه... اما از بوی تلخ دابی میتونست حس کنه قبلا اینجا بوده... یا شاید توهم زده بود!

هاوکس دست هاشرو توی موهای طلایی ابريشمیش فرو برد و به عقب هل داد و کمی به سمت دابی قلت زد

+ ههی هعی اینجا همون مخفیگاه قدیمیه که راجبش گفتی؟

دابی به نشونه ی تایید سر تکون داد و لب هاش رو از هم فاصله داد و کلمات رو شمرده شمرده و با لحن ارومی ادا کرد

- اره ففط یکم تغییرش دادم و الان این ویلایی شده که میبینی

دابی دستش با بالا اورد و به ساعت مچی مشکی رنگ توی دستش نگاه کرد و ادامه داد

- تا ساعت 8 خودتو کاملا اماده کن چون توی رابطه به هیچ عنوان مهربون نخواهم بود مخصوصا الان که نزدیک رات هستم

بلند میشه و بدون حرف دیگه ای اتاق رو ترک میکنه

هاوکس لب هاش رو کمی جمع میکنه و مثل بچه ها اخم کوچیکی میکنه

ساعت 6:34 بود و اینو با نگاه کردن به ساعت گوشیش که کنارش قرار داشت فهمید و ساعتش رو تنظیم کرد و برنانه ی کوچیکی برای خودش ریخت و پتو رو روی خودش کشید

خمیازه ی نسبتا طولانی ای کشید و کمی توی جاش فرو رفت و با ارامش چشم هاش رو بست و کم کم نفس های منظم شده اش که نشان از خوابیدنش میدادن اروم قفسه ی سینش رو بالا و پایین میکردن.......

_______________________________________
خب گایزززززز این پارت یکم کوتاه شد ولی بعدی رو جبران میکنم و صحنه های قشنگی براتون میزارم شب بخیرررررررررر

_______________________________________خب گایزززززز این پارت یکم کوتاه شد ولی بعدی رو جبران میکنم و صحنه های قشنگی براتون میزارم شب بخیرررررررررر

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
my cute omega Where stories live. Discover now