هیچ وقت فکر نمیکردم بتوان کسی را که غرق در تاریکی است دوست داشت.
کسی که پر از زخم های جسمی و روانی باشد .
کسی که حتی نتواند خودش را دوست داشته باشد.
ولی عشق تو...فرضیه هایم را بهم ریخت.جونگ کوک
*************************شاید بهترین لذت دنیا مربوط به صبحانه های دسته جمعی بود که در سالن غذاخوری برگزار می شد. این جمعیت نه به عنوان گروهی دیوانه که درست مثل خانواده ای صمیمی پشت میز های کوچک چهار نفره می نشستند.
صبحانه های آقای کانگ شاید چیزی بود که هیچ وقت
نمی شد ازش گذشت. تارت های توت فرنگی که بعضی
صبح ها فقط مخصوص من درست می کرد، طعم زندگی میدادن.
دکتر کیم مثل همیشه کنار ما و روی میزی نزدیک به پیشخوان آشپزخونه صبحانه اش رو می خورد.
نگاهم به شانا افتاد که با صبحانه اش بازی می کرد و هنوز به لیوان شیرش، لب هم نزده بود._ چیزی ناراحتت کرده؟
با بیحالی سرش رو به طرفین تکون داد.
_پس چرا صبحانه نمی خوری؟
+امروز بهش نیاز دارم ته.
متوجه ی حرفش که شدم اخم هام توی هم رفت و خواستم مخالفتم رو اعلام کنم که دیدم داره به سمت در خروجی میره. درک می کردم. حتما نیاز داشت. نه شبیه به نیازی که من گاهی اوقات پیدا می کردم. این متفاوت تر بود.
و البته... دردناک تر.+می تونم بشینم؟
دکتر کیم گفت و منتظر اجازه ی من موند. با سر حرفش رو تایید کردم.
+همه چیز خوبه ونگوک؟
چه سوال جالبی... همه چیز خوب بود ولی فقط تا دو هفته پیش.
_ خوبه.
نگاهم کرد و به ادامه ی صبحانه اش پرداخت.
سالن تقریبا خالی از جمعیت چند لحظه پیش شده بود و آقای کانگ چند پنجره رو برای تهویه ی هوا باز کرد.
خواستم بلند شم که دکتر کیم دستم رو گرفت. سوالی نگاهش کردم._ اتفاقی افتاده هیونگ؟
به چشم هام نگاه کرد.
+ باید حرف بزنیم.
سرم رو تکون دادم و منتظر شدم.
+همه چیز خوبه ونگوک؟
_این سوال رو چند دقیقه پیش پرسیدین، منم گفتم...
حرفم رو قطع کرد.
+از جواب قبلی راضی نبودم.
_پس چی باید بگم؟
انگشت هاش رو توی هم قفل کرد و به آسمون صاف بیرون چشم دوخت.
+آسمون همه چیز رو در مورد ابرها میدونه ونگوک. میدونه تک تک ابرهای عابر به چی فکر می کنن، میدونه بعضیاشون خستگی رو با خشم و صاعقه نشون میدن، بعضی ها قدرت مهار اشک هاشون رو ندارن پس باریدن رو ترجیح میدن و بعضی ها انقدر خسته ان که نه صاعقه ای دارن و نه حتی بارونی، اونا فقط رد می شن.
YOU ARE READING
The Polaroid | Yoonmin
Fanfictionɴᴀᴍᴇ: ᴘᴏʟᴀʀᴏɪᴅ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ʏᴏᴏɴᴍɪɴ sᴜʙ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ᴠᴋᴏᴏᴋ, ɴᴀᴍᴊɪɴ ᴡʀɪᴛᴇʀ: ʟɪʀᴀ ɢᴇɴᴇʀ: ᴀɴɢsᴛ, ᴅʀᴀᴍ, ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ 𖡋 𝐓𝐄𝐀𝐒𝐄𝐑: آنجا خانه ای بود برای کسانی که نمی توانستند از خودشان مراقبت کنند. برای کسانی که صداهایی می شنیدند. کسانی که افکار عجیبی داشتند و کاره...