*10*

21.9K 2.7K 523
                                    

وقتی اونجوری زیاااد کامنت میزارین منم زووود اپ میکنم-^^-اگه کامنت های این پارت مثل پارت قبل باشه بازم خیلی زود اپ میکنممم...دوستون دارم ووت و کامنت فراموش نشههه♡☆♡☆

الفا اروم روی تخت رفت و کنار امگا نشست(الان گرگ جونگکوک داره کنترلش میکنه).

میدونست شب گذشته زیاده روی کرده بود الان نمیخواست کاری انجام بده فقط میخواست کنار امگا بخوابه...

سرش و روی بالشت گذاشت و به امگا غرق خواب نگاه کرد.

کمی سرش و جلو تر برد و رو به روی صورت امگا ایستاد.با گرم شدن چشماش به خواب فرو رفت.

•••

توی راه بودن تهیونگ عاشق عطری شده بود که جونگکوک روی لباسش براش زده بود!موهاش و درست کرده بود و اجازه داد از بالم لبش استفاده کنه!

تهیونگ خوشحال بود و کمی استرس داشت...از رو به رو شدن با خانواده جئون نمی‌ترسید...فقط میترسید که کاری کنه که الفا و ناراحت یا عصبانی کنه!

_اونجا با کسی صحبت نکن!فقط یه گوشه بشین!اگه سوالی پرسیدن خودم جواب میدم!حرف اضافه یا حرکات اضافه هم انجام نده...

تهیونگ سرش و انداخت پایین...وقتی الفا اونجوری باهاش صحبت میکرد دوست نداشت!چی میشد اگه باهاش مهربون تر بود؟

_شنیدی چی گفتم؟

تهیونگ اروم سرش و تکون داد و حرفی نزد...

•••

وقتی وارد خونه شدن تمام خانواده پدری جونگکوک اونجا بودن!همه عمو ها و عمه هاش!همراه بچه هاشون!

خانم جئون(مامان کوک)خوشحال سمت تهیونگ رفت و بغلش کرد!تهیونگ کمی هول شد اما بعد دستاش و دور بدن زن پیچید.

زن دست تهیونگ و گرفت تا ببرتش به بقیه معرفیش کنه!از اون امگا خوشش میومد!(گفتم که تمام خانواده کوک الفان؟)

جونگکوک سری تکون داد و پست بند مادرش رفت.

_اومااا اذیتش نکنی!

زن با دستش جونگکوک و از خودش دور کرد.

:گمشو...عروس قشنگ خودمه!

تهیونگ با حرف زن گونه هاش سرخ شد!

_اوما اون پسره!

:تو مگه عروسی نداشتی؟مگه عروس به دخترا میگن فقط؟اصلا دوست دارم بهش بگم عروس!

با اومدن عمو ی جونگکوک هر سه ایستادن.

:اوه!چه عجب اقای جئون!دلمون برات تنگ شده بود!

مرد دستش و روی شونه جونگکوک گذاشت و سمت هال رفت.

•••

°!Alpha Jeon!°||°KOOKV°Where stories live. Discover now