نگرانی

920 149 47
                                    

از بازوش آروم گرفتم و باز هم پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:

_شام که نخوردی؟

دوباره ظرف شامش رو بالا آورد و دوباره،ظرفشو با خنده گرفتم و گفتم:

_میدیمش به همون خانم دیشبی.

خنده ش ناگهان جاشو به نگرانی داد و گفت:

+دیگه نباید بیای اینجا

_چرا؟

+امروز تهدیدم کرد اخراجم میکنه.

سرشو پایین انداخته بود و دوباره با سنگریزه های زیرپاش بازی میکرد،با سرخوشی گفتم:

_خوبه،من تو شرکتم کلی پوزیشن خالی دارم و‌ کی بهتر از تو؟

سرش رو بالا آورد و با حالت هول کرده ای گفت:

+نه نه...من از کارای شرکتی سر درنمیارم.از بچگی همین پیشخدمت بودم و کار تو رستوران رو دوست دارم،ولی اون اگه اخراجم کنه،بهم‌توصیه نامه نمیده و‌جای دیگه ای استخدامم نمیکنند.

مشخص بود که چقدر عاشق‌کار تو اون رستوران لعنتی بود،اینو حتی از همون روزی که با یوگیوم برای اولین بار به اون رستوران رفتیم، فهمیدم...

سرم پایین بود و راجع به کار، تنها بحث این روزهام ،صحبت میکردیم که صدای لطیفی رو شنیدم:

+خوش اومدید آقایون،الان سفارش میدید یا منتظر کسی هستید؟

سرم رو بالا نیاوردم و به برگه ی سهام رو به روم خیره بودم که صدای یوگیوم رو شنیدم:

×واو پسر تویی؟خوشحالم میبینمت...بابام و داداشم خیلی ازت تعریف میکنند.

سریع سرم رو بالا آوردم و دیدمش...خودش بود...چرا هول کرده بودم؟؟؟لیوان آب رو‌ کم مونده بود بریزم اما زودتر از من متوجه شد و نگهش داشت.لبخند میزد و رضایت رو از اون دوتا تیله ی قهوه ای می شد به وضوح دید، بازهم عینک زده بود، دقیقا مثه فردای روز اول دیدنش، همون روزی که سر ایستگاه اتوبوس به میله تکیه داده بود و به شدت مشغول چیزی داخل گوشی اش بود...همون روزی که اون صدا دوباره تو سرم پخش شد:

_چطور اون پسر لپ قرمز کیوت دیشب با یه عینک میتونه اینقد متین و‌موقر بشه؟

*******************

میدونستم دلیل نگرانی اون‌ پسر چشم ابرو مشکی پشت سر که با اخم و چشمهای قرمز به ما خیره بود چی بود،اما باز هم به جین نگاه کردم و پرسیدم:

_چرا اینقد با اومدن من مشکل داره؟

دوباره چشمهاش رو پایین انداخت و آروم گفت:

+میگه من با هرزه بازیام اسم رستوران رو خراب میکنم.

ناخودآگاه تک خندی از خشم زدم و از بازوش گرفتم و گفتم:

lost opportunityWhere stories live. Discover now