پارت ۲

9.3K 1K 20
                                    

به تشیع جنازه رو به روم‌ نگاه کردم به همین راحتی برادرِ امگام و شوهر الفاش رو دفن کردن...گریه کردن...از تصادفشون با کامیون تا مرگ آنی توی ماشین و حتی پسری ک ازشون باقی مونده بود حرف زدن...الانم بند و بساتشونو دارن جمع میکنن که برن...انگار نه انگار که اتفاقی افتاده
همه آخرین تسلیت و بهم میگفتن و از در خارج میشدن.
وقتی آخرین نفر هم رفت منم راهمو سمت اتاقی که بابا نامجون و پاپا جینی با خانواده دامادمون اونجا بودن رفتم با شنیدن صدای دادشون متعجب بهشون خیره شدم!
مین یونگی پدرشوهر برادرم درحالی که شوهرش یعنی جانگ هوسوک و از یه طرف گرفته بود از اون طرفم کسی که پشتش به من بود نصف دیگه ی جانگ هوسوک و گرفته بود از اون طرف نامجون طرف راست جین و جیمین طرف چپ جین و گرفته بود اینجا چخبره؟ هوسوک همونجوری که سعی میکرد خودشو از دستای شوهر و اونی که نمیبینمش خلاص کنه داد زد _تهگوک میاد پیش ما زندگی میکنهههه و تبدیل به یه الفای قدرتمند میشه. جین با شنیدن حرفای هوسوک مث آتیشی که روش نفت ریخته باشی یهو خیز برداشت سمتش ولی خوشبختانه نامجون و جیمین جلوشو گرفتن جین همونجوری داد زد
_ مگه اینکه من و شوهرمم و پسرم مرده باشیم که تهگوک و بدیم دست شماا تهگوک با ما میاد خونه .
این صداها و داد ها ادامه داشت و رو مخ نازنینم عربی می رقصید بلخره گرگ درونمم حوصلش سر رفت پس با صدایی که خودمم نمیدونستم میتونه اینقد بلند باشه عربده زدم
_ خفه شیدددددد خفه شییییییییییییییید .
همه با چشمای درشت بخاطر صدای بلند سمت ما برگشتن و توی سکوت عجیب نگام کردن
وایسا چرا صدام اکو داد؟ چرا اکوی صدام بلند تر بود و اصلا فرق میکرد با حس کردن بوی خاک از پشت سرم گرگ درونم هیجان زده غرشی کرد با تعجب برگشتم .....
برگشتم ببینم کیه که با افتادن یه چیزی روی پشتم به جلو پرت شدم و با کله رفتم توی شکم کسی که پشتم بود و نمیدونستم کیه که صورتم با شکم عضله ایش ( احتمال میدم ۶ تا پک داشته باشه) اشنا شد تا خواستم به خودم بیام ببینم این کیه که روش لنگ باز پهنم سوزشی توی موهام حس کردم صدای جین و هوسوک پخش شدن که داد میزدن
_به کی گفتی خفه بشه
دستای زیادی و توی موهام حس میکردم و صدای نامجون هم میومد که سعی میکرد با کمک جیمین موهای نازنینمو از پنجولای جین بی رحم در بیارن ولی جین بی توجه به اونا داشت با لگداش کونمو صاف میکرد از اونور هوسوک بود که پسر زیریمو گرفته بود و داشت بلاهایی که به فکرتونم نمیرسه رو روی سرش پیاده میکرد توی یه ضربه انتحاری نامجون سر جینو گرفت و سمت خودش برگردوند و خم شد روی لباش یه بوسه محکم و به روش خاص خودش گذاشت
البته نتیجشو من دیدم چون بالاخره انگشتای جین رضایت دادن ریشه موهامو ول کنن در حالی که داشتم با دست چپم سرمو میمالیدم تا دردش کم بشه با دست راستمم سعی کردم از روی پسر زیرم بلند بشم . تو همون وضعم دیدم که یونگی هم هوسوکو و انداخته روی شونش و داره یه سمت دیگ میبرتش . هوسوکم در حالی که داره با مشتاش به پشت یونگی میکوبه داد میزنه
_ ولم کن باید چشای اون تخم سگ و در بیارم سر من داد زد سر منننن ننننننه ولم کن میخوام بکنمش ببینم باز تخم داره با من اینجوری حرف بزنه
با صدای بمی برگشتم .دیدم پسری که زیرم تشک شده اس هنوزم فقط به شکمشو خودم ک تقریبا روش نشستم نگا میکردم که با صدای بم و خاصی گفت
_ اگه بلند بشی کارای بهتر و بیشتری میتونیم بکنیم . با صداش به خودم اومدم چشم از شکمش گرفتم و به سمت بالا بردم ...سینه های عضله ایش که از زیر کت و شلوار مشکیش هم مشخص بود ...گردن خوش تراشش فک زاویه دارش خال زیر لبش لبخند یه وریش با لبای خوش فرم و تو پرش که یکمم صورتی بود و یاد لبای خرگوش مینداختت مخصوصا با دندوناش بینیش بانمک بود ... در نهایت رسیدیم به چشماش یاااا تسو و لشکرش چشاششششششو ..... یاااا جومونگ ایثارگررر یا اون برادر وسطی چمنی پوش ترسو اصلااا یاااااااا (باااشه فهمیدیم بتمرگ سر جات بقیشو بگو-_-) محو چشاش بودم و گرگمم حسابی داشت با خوشحالی غیر منطقی دمشو تکون میداد که مغزم تازه حرفاشو تحلیل کرد یه لحظه استپ ببینم این چی گفت ؟؟؟؟؟؟!!! کارای بهتر و بیشتررررر تازه دو هزاریم از حرفش افتاد
مرتیکه شلغم با چغندراش با حرص دستمو سمت نوک سینه هاش بردم و از رو لباس محکم گرفتم و تو یه حرکت پیچوندمش با چشای گرد و دادش تو جاش وول خورد و منم چون تعادلم به اون بسته بود با کون مبارک افتادم زمین و چون از قبل کونم با لگدای جین متبرک شده بود درد شدیدی توی کونم پیچید و صدای آخم بلند شد .
_ ایییییی . پسره در حالی که با دست سینه هاشو ماساژ میداد گفت _چته وحشی بازی در میارییی . در حالی که زبونمو تا ته واسش در اوردم گفتم _دارم کارای بهتر و بیشتری واست میکنم وحشیم عمته . و باز زبونمو واسش در آوردم که توی صدم ثانیه دستشو بالا اورد و زبونم رو بین انگشتاش گیر انداخت چشام گرد شد ولی اون بی توجه پوزخندی زد با دیدن پوزخندش چشام تاریک شد توی یه تصمیم ناگهانی لبامو به انگشتای که زبونمو گرفته بودن نزدیک کردم و با بیشترین قدرتی که میتونستم انگشتشو گاز گرفتم حالا نوبت اون بود که چشاش گرد بشه و سعی کنه انگشتایی که توی دهنم در حال گاز زدن بودم رو در بیاره داد زد _ مگ سگی چرا گاز میگیری . گرگم با شنیدن اینکه بهش گفتن سگ آماده حمله بود منم با عصبانیت گفتم _ عمت سگه . اونم از این فرصت استفاده کرد و انگشتشو از دهنم در اورد خواست سمتم حمله کنه و جواب کارمو بده که جیمین داد زد _ بسه دیگ خانوادگی روانی تشریف دارین باباها که رفتن تو کار بکن بکن بچه هام سگ و گربه بازیشون گرفته -_-
جفتمون بعد یه نگاه تحدید آمیزی که به هم کردیم بلند شدیم اون بی توجه به ما لباسش و از خاک هایی که بخاطر افتادنش رو زمین بود تکوند و رایحه الفاییش و آزاد کرد با حس کردن رایحه آلفاییش با حرص برگشتم سمتش و خواستم سمتش حمله ببرم که جیمین متوجه شد و با یه دستش دماغم رو گرفت تا رایحه آلفارو حس نکنم و اون یکی دستشو دور شکمم حلقه کرد منو چسبوند به خودش و کشون کشون برد سمت در خروج با عصبانیت داد میزدم
_ میخوام بکشمش تا سعی نکنه با رایحه الفاییش مارو تحت سلطه بگیره فک کرده کیههه نه فکر کرده کیهه چون یه الفای کوفتیه فکر کرده میتونه هر کی دم دستش رسید و بکنه؟
جیمین _ ته آروم باش قرار نیس هر کی رایحه ازاد میکنه بخواد بکنتت گاها اینکارو غیر عمدی میکنن در ضمن تو گرفتی سینه های یه آلفارو پیچوندی و انگشتشو گاز گرفتی اونکه فقط یه رایحه آزاد کرده . شونه ای بالا انداختم و گفتم _میخواست مرد بود اونم گاز میگرفت. و قیافه حق به جانبی گرفتم جیمین سرشو به چپ و راست تکون داد و گفت _ فعلا مساعل مهم تری داریم مثلا یه بچه ای که توی یه روز خانوادشو از دست داده و بابا بزرگاش مثل خروس روی هم افتادن و جنگ میکنن کسی هم به این فکر نمیکنه که اون بچه الان نیاز داره یکی پیشش باشه و آرومش کنه . با به یاد اوردن تهگوکه ۵ ساله چشمامو روی هم فشار دادم اوکیی فااااک دست جیمین و گرفتم در حالی که سمت ماشینم میکشوندمش گفتم _ تو راه بیشتر بهم توضیح بده که باید چیکار کنیم سری به معنای تایید تکون داد و سوار ماشین شد...

بوی خاک بعد از باران  / KookvWhere stories live. Discover now