جونگ چرخید و آتشی به سمت مرد پرت کرد
هوا سرد بود جهنمی یخی که براش درست شده بود داشت تو دردسر مینداختشتو دشت بزرگ فقط جونگ کوک و دشمنش بودن زمین پر از یخ بود و برای جونگ کوکی که قدرتش آتیش بود کار سخت شده بود
جی سف آتیش و دفع کرد و گفت: ضعیف شدی کوک
راست میگفت
از جنگ قبلی مدت کمی میگذشت و هنوز انرژیش و به دست نیاورده بود گوله برفی به اندازه قدش بهش خورد و زیر اون موند سرما تو بدنش نفوذ میکرد و اتیشش بی اثر شده بودخودش و از اون زیر نجات داد اما دستای جی سف اون و پرت کردن
به درخت ها خورد و روی زمین افتاد
یخ های رو زمین پیشروی میکردن و تمام تنش و میگرفتن جونی برای تکون خوردن نداشتاخرش بود؟ شاید ....
چشماش بسته شد و دیگه چیزی نفهمید
چند ساعت پیش
تو اتاق خواب ساده ای هر سه دور هم بودن باد و خاک و آتش
هوسوک رو صندلی نشسته بود با صدای آرومی گفت: تو این جنگ و میبازی کوک
جونگ کوک سرش تکون داد و گفت:میدونم اما تنها راه برای پرت کردن حواسشه ، من باهاش میجنگم و شما باید بیاریدش قبوله؟؟؟
جیمین دست رو صورتش کشید و گفت: سخته کوک ، تنها گذاشتن تو توی این شرایط سخته
از رو صندلی بلند شد و به سمت پنجره رفت
جونگ کوک همونجوری که به جلو خیره بود. گفت: همش تقصیر من شد وگرنه اون هیچوقت نمیرفتهوسوک نگاهش کرد و گفت: تقصیر جفتتون بود کوک ، تو ....
جونگ کوک با غمی که تو چشماش بود حرفش و قطع کرد: بهش بگید بیاد تا جی سف و بکشه ..... حرفی از من نزنید چون .... چون نمیاد
تلخندی زد و به همین گوشه دیوار نگاه کرد: اون دیگه من و دوست ندارهجیمین به سمتش چرخید و گفت: امکان نداره کوک ، اون عاشقته من مطمئنم
جونگ کوک از رو تخت بلند شد و گفت: فایده نداره بچه ها ولش کنید ، به هر حال اون حق داره
پیراهنش و در آورد تا لباس دیگه ای بپوشه پشتش پر از زخم بود و بعضی هاش کاملا هم خوب نشده بود جیمین با صدای آرومی گفت: اگه ....
جونگ کوک نیم نگاهی بهش کرد و گفت: اگه اون بود هیچوقت اینجوری نمیشد ، دلم براش تنگ شده
حال
جیمین و هوسوک به شهر رسیدن
از آخرین باری که اومده بودن چند سالی میگذشت و چیزای زیادی تغییر کرده بود دو پسر دست هم و گرفتن و به سمت آدرسی که داشتن راه افتادن هوا سرد بود دونه های برف پایین میوفتاد جیمین نگاهی به اطراف کرد و گفت: هوسوکامرد که نگاهش به مغازه ها بود گفت: بله؟؟؟
جیمین نگاهی به چشمای براقش کرد و گفت: اگه راضی نشه چی؟
هوسوک لبخندی زد و گفت: نگران نباش راضی میشه
__________________________
جی سف وارد خونه تاریکش شد بدون اینکه کلید برق و بزنه رو صندلیش نشست ضعیف شده بود و حالش بد بود
قدرت آب و یخ با بدن انسانیش سازگار نبود
....
درسته
اون قدرتش و دزدیده بود
یه انسان که قدرت فرا انسان ها رو با روش های جادویی گرفته بود و حالا دنبال تمامی این قدرت ها بود
معجونی که رو میز بود و سرکشید و زیر لب گفت: لعنت به انسان بودن از این ضعف متنفرم باید یه کاری براش بکنماز رو صندلی به سختی بلند شد و به سمت کاسه ای قدیمی که رو کانتر بود و به نظر بی ارزشی رفت
کاسه رو به دیوار کوبید و خورد شد دستش و رو شیشه ها گذاشت و از دردش هیس آرومی کشید
بعد چند ثانیه تیکه های شکسته کاسه جمع شد و خون رو زمین هم پاک شد__________________
جیمین و هوسوک تقریبا رسیده بود
هوسوک گفت: من مطمئنم جی سپ داره با یه جادوگر همکاری میکنه
جیمین با چشمای درشت شده گفت: منظورت چیههوسوک با صدای آروم تری گفت: دستش و دیدی؟ همیشه کلی بریدگی داره ، جادوگر های جنگل برای احضارشون نیاز دارن یه وسیله که به اون فرد دادن شکسته شه و بعد دستت و رو اون شیشه ها برای ی تا زخم شه ، وقتی بیان اون طرف دوباره شکل اولش میشه
جیمین جلوی کوچه وایساد و گفت: اما اونا همیشه چیز سنگینی طلب میکنن
هوسوک بشکنی زد و گفت: درسته و قطعا جی سف چیزی داده
جیمین: یه روز برای خروج از آدم شدن روحش و هم میفروشه
عطر خنک دریا رو از لحظه ورود به ساختمون حس میکردن جلوی در واحدش وایسادن و رنگ و زدن
_ اومدم
صدای آشنایی که دلشون براش تنگ شده بود
دستای ته روی در خشک شد: ش..شما اینجا ...
اینم پارت اول
امیدوارم دوستش داشته باشید ببخشید کمه
خیلی دوست دارم مون لاو
و خیلی دوستون دارم بچه ها
YOU ARE READING
kookv frozen fire [ Completed ]
Fanfictionآتش یخ زده 🍸 کاپل: کوکوی ، هوپمین ژانر: تخیلی گی اسمات هپی اند عاشقانه جیمین: جون کوک در خطره اون باید برگرده هوسوک: چند ساله گم و گور شده کجا پیداش کنیم؟