Part1: پیش بسوی کار

1.8K 183 18
                                    


ساعت 6صبح طبق عادت همیشگیش به آهستگی توی پارک میدوید؛ یکی از دستاش رو تو جیب هودی کرمی رنگش گذاشته بود وبا دست دیگرش بطری آب رو نگهداشته بود؛ حدود بیست دقیقه گذشته بود که ایستاد نفس نفس میزد ساعتش رو چک کرد وضعیت قلبش خوب بود دیگه وقت شروع یه روز کاری دیگه بود با قدم های آهسته از پارک خارج شد و به سمت خونش میرفت کلاه هودیش رو جلو تر کشید حین راه رفتن فقط به سنگفرش های پیاده رو نگاه میکرد و به این فکر میکرد که به مناسبت 3 ساله شدن کمپانیش کدوم یکی از پروژه هایی که چندین ساله فقط توی کشوی اتاقش هست رو به عنوان یه دستاورد عظیم بشری دیگه معرفی کنه! هر سال یک یا دو تا از ایده هاش رو ارائه میداد تا کمتر جلب توجه کنه اما با این حال باز هم چندان موفق نبود کمپانیش فراتر از تصورش موفق شده بود و خودش هم زیادی معروف شده بود؛ از این بابت خوشحال بود اما فقط نیم روز اول چون بعدش سیل کادو ها و صفحات مجازی کل آرامشش رو روبودن و از اون موقع ماسک و هودی هم جزء جدایی ناپذیر استایلش شد!
به خونش رسید وارد ساختمون شد لابی من احترام گذاشت سری تکون داد و به سمت آسانسور اختصاصی رفت؛ رمزش رو وارد کرد با بالا رفتن آسانسور به شهر زیر پاش نگاه میکرد امیدوار بود که همه مردم شهر نه بلکه کل دنیا خوشحال باشن کمالگرا بودن از خصلت های خوب، شایدم بدش بود، ته ته که معتقد بود از خل بودنش ناشی میشه نه کمالگرا بودنش!
بالاخره رسید؛ آسانسور توی سالن خونش باز شد که صدای تیلور از فکر بیرون آوردش

تیلور: سلام جیمین، صبح بخیر! پیاده روی چطور بود؟ قهوه آمادس و نون تست تا 5 دقیقه دیگه آماده میشه اول دوش میگیری یا صبحانه؟

جیمین: سلام دوش میگیرم 30 دقیقه دیگه تست ها رو آماده کن قهوه رو هم گرم نگهدار
پنجره ها رو هم روشن کن

تیلور: البته جیمینا

بلافاصله پنجره ها نور خورشید رو توی پنت هوس رها کردن چند دقیقه به صحنه روبروش نگاه میکرد چقدر زیبا بود؛ کاش همه از طلوع خورشید نهایت لذت رو ببرن نفس عمیقی کشید به سمت راهرو کنار سالن رفت وارد اتاق دوم شد کمی از آب بطری سر کشید و بطری رو کنار میز کنار تختش گذاشت؛ هودیش رو در آورد و به سمت حمام رفت نگاهی به وان انداخت اما وقتش رو نداشت دوش سریعی گرفت و به سمت آشپزخانه رفت؛ به آرومی به تست ها دست زد که نسوزه اما سرد سرد بود به آرومی گفت تیلور تستا سردن

تیلور: هنوز 10 دقیقه تا 30 دقیقه مونده

جیمین نفس عمیقی کشید؛ حق با تیلور بود هوش خودش مشکل داشت نه هوش، هوش مصنوعیش

تیلور: قهوه آمادس، تست 8 دقیقه دیگر همچنین امروز باید رسمی بپوشی مصاحبه داری و باید متمدن به نظر برسی

جیمین: یعنی انقدر از نظرت نابودم؟

تیلور: نمیدونم توی تنظیماتم وارد کردی که نابودی

به آرومی خندید؛ ساعت7:15 به اتاقش رفت کت و شلوارش رو پوشید عادت نداشت رسمی بپوشه اما امروز استثنا بود طبق گفته تیلور امروز مصاحبه داشت موهای بلوندش رو مرتب کرد ساعتش رو بست و به سمت عطرش رفت اما سری تکون داد و به سمت آسانسور رفت.

جیمین: فعلا تیلور

تیلور: تو شرکت میبینمت

***********

خوب این از پارت اول
برای شروع کم بود!!
تا داستان جون بگیره فعلا یه گل کاملا خام تو دستای یه سفالگر بی تجربس
آروم پیش میرم اما امان از وقتی برسم!

تازه راه افتاد سمت محل کارش برای همین موجود زنده دیگه ای نبود!!!

سال نو مبارک امیدوارم زندگی شادی داشته باشین🙌🙌

happy LifeWhere stories live. Discover now