مرد با همون لحن مستانش گفت
+بکشین عقب عقب افتاده ها!اون عضلات گندت یه مرد با اسلحه ی پرو نمیترسونه،پس بهتره خودتونو قاطی دعوای ادم بزرگا نکنین
ثور اینو که گفت یهو زد زیر خنده.خنده ای بیشتر شبیه قهقه بود و البته برای اولی استرس زا چون انگار روی مخ مرد رفته بود و داشت بیشتر جوو متشنج میکرد.اولیور حس کرد که وقته یک کاری کنه چون نمیخواست رفیقش که قرار بود در اینده ای نزدیک پدر بچه ی چهارمش شه رو دفن کنه.اما تا اومد به حرکتی فکر کنه ثور به مقدمه خندش قطع شد و جاشو به مشتی توی صورت مرد داد و با دست دیگش اسلحه رو از سمت خودش منحرف کرد.اما قبل اینکه اونو ماهرانه خلع سلاح کنه بخاطر مستیه خودش کند عمل کرده بود وتیری از اسلحه شلیک شد.
ثور مردو روی زمین با صورت خوابوند و دسشو پشت سرش قفل کرد تا نتونه دیگه خطری ایجاد کنه وتهدیدی باشه.اولیور که با دیدن ثور وحالت پیروزمندانش پشت مرد و سلامت بودنش نفس راحتی کشید چرخید و بقیه رو چک کرد و وقتی که دید هیچکس طوریش نشده نفس عمیقی کشید و بالاخره با نگاهای خیره و ترسیده ی مرد و متصدیو دید و جیغ زن رو شنید تازه درد شدیدیو روی شونش حس کرد و دستشو که روی شونش کشید رد خون روی کف دستش باعث شد متوجه بشه که ظاهرا اول باید به خودش نگاه میکرده.درد اونقدر جزئی از زندگیش شده بود که گلوله خوردن به شونش ازون فاصله رو بعد از چند ثانیه متوجه میشد و براش در حد یه کشیدن دندون درد داشت.فقط لحظه ای اونو از زمان حال جدا میکرد و به اون جزیره ی لعنتی برمیگردوند.به شکنجه های و زخم های عمیقی که علاوه بر جسمش روحش رو رها نکرده بودن...شبیه ادمای شوک زده به یک نقطه خیره شده بود و به خاطر میاورد...ثور که دوباره با حرص صورت مردو کوبید به کف زمین بالاخره با نیش باز رهاش کرد و اونو با گیجیش رها کرد. از روی زمین بلند شد و وقتی برگشت سمت اولی تازه متوجهش شد و رنگش پرید.
+یا مریم مقدس....اولیور تو تیر خوردی!
وقتی صدای بلند دوستشو شنید از شکنجه گاه افکارش بیرون اومد.ثوردست سالمشو گرفتو نشوندش روی زمین و با صدای فریاد مانندی رو به متصدی بار گفت
+زنگ بزن به اورژانس!
اون بیچاره هم سریع رفت سراغ تلفن.متصدی بار همزمان که هول شده بود و داشت با اورژانس صحبت میکرد دستمال تمیزی سمت ثور انداخت گذاشت و اونم گذاشتش روی زخم اولی و با فشاری که داد خاطرات دیگه ای توی سر اولی زنده شد و باعث شد فریاد خفه ای از درد تداعی اون خاطرات بکشه و در حالی که به رو به روش خیره شده اشک توی چشماش جمع بشه.اشکی که ثور توی اون لحظه حس میکرد از درد فیزیکی به سراغش اومده و با حرف زدن استرسیش سعی میکرد ارومش کنه
+چیزی نیس...چیزی نیس،الان اورژانس میرسه...یه زخم سطحیه...
اما زخمای روانی اولی عمیق تر چیزی بود که اون فکر میکرد...