Last part

241 18 19
                                    

سلام میدونم دیر وقته ولی تازه وقت کردم سر بزنم واتپد نمیخواستم زیاد منتظرتون بزارم پس اخرین پارت و اپ میکنم...
_______________________________________________________
هر دو نگران سمتش قدم برداشتن که یونگی با نگرانی حرف زد....
ی: چیشد ؟
+: نگران نباشید اقای پارک تا اینجا جیمین قوی بوده تا اینجا جراحی خوب پیش رفته پس از تون میخوام یکم اروم باشید.
ی: کی تموم میشه؟
+: نمیتونم درباره وقتش بگم چون هنوز نصف بیشترش مونده اقای پارک خب من دیگه میرم.
ه: نگران نباش عزیزم دیدی که گفت خوب پیش رفته.
ی: اره عشقم ولی نمیشه نباشه از این ور برادرم  از این ور تهیونگ نگران هر دوشونم.
ه: هر دو خوب میشن....
با صدای بغض الود تهیونگ به خودشون اومدن.
ت: چطوره؟
سمتش رفتن و دستش رو گرفتن و کمکش کردن که بشینه.
ی: خوبه تهیونگ تازه پزشک اومد گفت تا اینجا موفقیت امیز بود.
ت: چقدر دیگه تموم میشه؟
ه: هنوز چیزی گفتن.
ت: یعنی چی؟
ی: نگران نباش.
__________________________&&&&&&&_____
«بعد از گذشتن ۴ ساعت »
با دیدن پزشک تهیونگ سریع بلند شد و روبه روش قرار گرفت با نگرانی و اشکی که توی گوشه ی چشمش خشک شده پرسید.....
ت: چیشد اقای دکتر حالش خوبه؟
+: نگران نباش اقای کیم جراحی موفقیت امیز بود  توی برداشتن  لخته ی که تو روی رگ مرکزی بود یکم به مشکل بر خوردیم و ولی زود برطرفش کردیم الان اقای پارک حالش مساعده ولی باید منتظر باشیم که بهوش بیاد معمولا بعد از ۱۰ ساعت از بهوش میاد الان تو ریکاوریه وقتی به بهوش اومدن به بخش منتقل میشن.
نفس راحتی کشید و تشکری کرد و یونگی و هوسوک رو بغل کرد.
_________«««««««««»««________________»»»»»»
نگران به ساعت نگاه میکردم تقریبا ۱۱ ساعتی شده بود ولی هنوز خبری از بهوش اومدن جیمین نبود تهیونگ طاقتش طاق شده بود پس با توپ پر میخواست توی صورت پرستار داد بزنه.......
چشمهاشو باز کرد که نور زیاد باعث شد بازم چشماشو ببنده تصاویر مبهم بود یعنی مرده بود همه ی اینا فرشته بودن که دور برش بودن پس تهیونگ چی یونگی چی هر دوشون رو برای همیشه از دست داده بود صدای کی بود میشنید چقدر مبهم بود....
+: اقای پارک صدای منو میشنوید اگه میشنوید دست سمت چپتون و تکون بدید.
دستش رو تکون داد و اروم زیر لب فقط تهیونگ رو صدا میزد.
ج: تهیونگ.... تهیونگ.... تهیونگ....
+: الان اقای کیم و صدا میکنم اقای پارک.
میخواست دادی بزن که صدای پرستار رو شنید.
+: اقای کیم اقای پارک بهوش اومدن میتونید ببینیدش چون داره صداتون میکنه.
ت: بهوش اومده واقعا راست میگی؟؟!!!!!؟!؟!؟
+: بله.
حرف دیگه ی نزد فقط زود دوید.....
__________&____&&__&________»»»»&&_&_&___
«۲سال بعد»
این دوسال با هر خوبی و بدی که کنارهم گذروند گذشت و حال جیمین از قبل بهتر شده بود هنوز سردرد داشت ولی با یکسال مراقبت های سفت و سخت تهیونگ بلاخره تونست کم کم به روزای اول برگرده و بهتر و بهتر بشه هر چهارتاشون خونه تهیونگ و جیمین بودند و داشتن فیلم ازدواج یونگی و هوسوک رو کنار هم میدیدند صدای خندهاشون تمام فضا رو پر کرده بود هر کی اونارو نمیشناخت قطعا میگفت توی زندگیشون دردی نکشیدن ولی هیچوقت قرار نبود کسی دردای که جیمین کشیده بود رو بفهمه و نه کسی قرار بود دردای که تهیونگ از دوری و بعد از اینکه جیمین از بیمارستان مرخص شده بود رو کسی ببینه....
ه: وای اینجا یونگی یادش رفت بود دسته گل و رو بیاره...
ت: وای نگو هیونگ نمیدونی چیکار گلفروشه کردم با اینکه سفارش داده بود ها ولی اقای خنگ گلی که سفارش داده بودمو داده بود یکی دیگه.....
زیر خنده زد و گفت : راست میگی ته طرف چقدر خنگ بود وای این دسته گله هم قشنگ بود تا الان نگه ش داشتم خشکش کردم گذاشتم تو جعبه.
ج: وای خیلی قشنگه.... یونگی حسابی خوش شانسه که تو رو پیدا کرد هوسوک.
با غرور نگاهشون کرد و گفت : غیر از اینه.
دستش رو اسیر دست خودش کرد و اون سمت خودش کشید و بوسه ی ارومی رو شروع کرد که  باعث شد تهیونگ غر بزنه....
ت: یونگی نکن دیگه یکاری میکنه ادم هوس میکنه...
روش و سمت جیمین کرد و تخس مانند گفت : بیا ببینم منم میخوام.
ج: مگه ابنباته؟
ت: بله که ابنباته اقا...
ج: فیلمو نگا کن ته چون میدونم با یه بوی راضی نمیشی.
با لبای اویزون گفت : جیمینم ٬ چشم ابیم، نوتلای من.
اینا رو گفت و نزدیکش شد میخواست از کنار حرکت کنه که پاش رو گرفت و اونو کشید و روش خیمه زد و دستش رو بالای سرش پین کرد و لبهاش رو به بازی گرفت که این کار باعث شد یونگی غر بزنه....
ی: بسه تهیونگ برادرمو خوردی بسه چندش بسه دیگه لااقل بزار بریک بعد شروع کن.
ازش فاصله گرفت و توی همون حالت سمت یونگی برگشت.
ت: تقصیر خودت بود...
ه: میشه فیلمو ببینیم...
ت: اره ببینیم.
ج: هوسوک اینجا خیلی نگران بود که پدرش نرسه...
ه: اره بابا گفت پروازم تاخیر داره ولی خب مامان پیشم بود ولی بازم نگران بابا بودم....
ی: هر جوری بود گذشت عزیزم امروز هم اولین سالگرد مونه
با عشق به چشماش نگاه کرد و خودش رو تو بغلش جا داد..
ت: بعد میگه پیش من اینکار رو نکنید خودتون شروع میکنید.
ه: بسه ته ما دیگه میریم خونه شما هم راحت باشید.
ج: حالا بودید کجا میخوایید برید؟
ی: جیمین این ببین نمیتونه خودشو نگه داره پس بنظرم بریم بهتره چون منم نمیتونم خودم در مقابل ایشون نگه دارم.
ه: یاااااا اروم باش امشب هیچ خبری نیست صبح پرواز داریم باید بریم کره جلسه دارم پس میزاری فردا شب.
ی: باشه دیگه برو همه چی باید اینجا بگی.
ه: نه که تو نمیگی.
هر دو خداحافظی کردند و خونه رو ترک کردن.
دستاشو بهم زد و با قیافه که شیطنت ازش میبارید نزدیک جیمین میشد و جیمین قدم به قدم عقب میرفت....
ج: تهیونگ امشب نه...
ت: جیمینم امشب اره..
ج: نه....
ت: اره...
همینطور که داشتن حرف میزدن جیمین پاش به کاناپه میخوره و تعادلش رو از دست میده که باعث میشه بیفته ولی قبلش تهیونگ اون رو میگیره و باهم میفتن جوری که تهیونگ روی جیمین بود...
ت: دوست داری اینجا باشه یا اتاق خواب؟
ج: برای داشتن مکانش مهم نیست فقط بودن تو مهمه.
ت: تو که میگفتی نه؟
ج: خودت که میدونی نمیتونم از پیشنهاداتی که میدی بگذرم.
ت: پس دستاتو دور گردنم حلقه کن که بریم اتاق خواب.
دستاش و دور گردنش حلقه کرد و سرش رو توی گردن تهیونگ فرو کرد  و تهیونگ زیر پاهاشو گرفت و اون بغل گرفت و پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد...
ردهای خیسی که روی گردنش از بوسه های ریز و درشت جیمین حسابی داشت اون تحریک میکرد زیر لب نالید...
ت: بزار برسیم این پله ها لعنتی چرا اینقد طولانی شدن...
ج: میدونی برا داشتن تحملم کمه.
بوسه های خیس رو تا چونه ی تهیونگ ادامه داد وقتی به لبهاش رسید از بوسیدن دست کشید به چشماش نگاه کرد و لبخندی شرور زد و زبونش رو از سیبک گلوش تا لبهاش کشید و لبهای تهیونگ رو به بازی گرفت کنترل بوسه رو خودش داشت مرتب هر دو لبهایش می مکید  و زبونش رو کامل توی دهان تهیونگ میچرخوند و زبون تهیونگ رو می مکید بلاخره پله ها تموم شده بودن  وارد اتاق شدن و تهیونگ اون رو روی تخت انداخت و با یه حرکت لباسش رو از تنش بیرون اورد و روی جیمین قرار گرفت و بوسه هاش رو شروع کرد کنترل بوسه از دست هر دو خارج شده بود هر دو بیشتر میخواستند با هر بوسه ی که به تن جیمین میزد ناله های جیمین بیشتر و بیشتر میشد مخصوصا وقتی که نیپلاش رو با زبونش به بازی گرفته بود....
ج: ته...... اههه .... هووومممممم.....
دستاش رو روی سینه تهیونگ گذاشت و پیرهن نازکی که پوشیده بود رو باز کرد و از تن تهیونگ بیرون اورد و دستش رو سمت شلوار تهیونگ برد معلوم بود حسابی سخت شده بود پس شلوارش نصف و نیمه پایین کشید و با دستش عضو سخت شده تهیونگ رو توی دستش گرفت وبا اون مشغول شد که باعث شد تهیونگ از مکیدن نیپلاش دست بکشه و زیر لب ناله کنه  جیمین از این فرصت استفاده کرد و تهیونگ رو با یه حرکت جابه جا کرد الان اون روی تهیونگ بود شلوار و باکسرش باهم از پاش بیرون کشید و عضو تهیونگ رو گرفت وبا دست شروع کرد به حرکت دستش و با دست دیگه اش خودش و نگه داشته بود و حالا نوبت اون بود که سینه ی تهیونگ رو مثل سینه خودش کبود کنه با هر لمسی از سمت جیمین ناله هاش بیشتر میشد و بیشتر به خودش میلرزید پاهاش رو سمت پاهای جیمین بالا برد و با پاهاش اون رو پایین کشید و که گذاشت حواس جیمین کمی پرت بشه که از این فرصت استفاده کرد که جاهاشون رو عوض کنه  شلوارش رو کامل از پاش بیرون کشید و روش خیمه زد و کمرش رو گرفت و اون بالا کشید و مشغول  بوسیدن اون شد که جیمین نالید....
ج: ته.... هووومممممم..... زود باش .... اههه... دیگه نمیتونم میخوام حست کنم.
تهیونگ هم انگار منتطر این حرف بود روان کننده رو برداشت و عضوش رو چرب کرد و کمی جیمین رو چرب کرد و خودش رو تنظیم کرد وارد جیمین شد بعد از این دوسال که گذشته بود این دومین رابطه ی بود که داشتن چون پزشک جیمین بهشون گفته بود.....
واردش شد و اروم شروع به حرکت کرد با یه دست شونه ی جیمین رو گرفته بود با دست دیگه عضو جیمین رو به بازی گرفته بود حرکت کمر و دستش هماهنگ بود با هر ضربه ی که میزد جیمین ناله هاش بیشتر و بیشتر میشد و از تهیونگ بیشتر و بیشتر میخواست که باعث میشد ضربه هاشو عمیق تر و تند تر کند بعد از کمی بلاخره هر دو خالی شدند که جیمین گفت....
ج: یکم همینجوری بمون.
ت: حتما.
هر دو نفس نفس میزدن بلاخره اروم ازش بیرون کشید و اون رو توی بغلش کشید که جیمین زیر لب اروم گفت...
ج: ایندفه خیلی وحشی بود ته.
ت: نمیدونی همیشه برای چشیدنت وحشی میشم.
ج: دفعه دیگه بهت نشون میدم وحشی من چطوری خواهد بود اقای کیم.
ت: هنوز طعم اولین که با تو داشتم برام شیرینه پس با کمال میل وحشی شدنتم دوست دارم.
ج: بزار برم خودمو تمیز کنم.
ت: بخواب نمیخواد بری من با دستمال تمیز کردم ولی فتنه کثیف شد فردا به اروپا میگم تمیز کنه.
اروم روی سینه اش مشت زد و گفت...
ج: یااا من دوست ندارم کسی اتاق خوابمونو تمیز کنه.
ت: جیمینم اجوما مادربزرگ ماست پس خیلی نرماله اشکال نداره.
ج: باشه هر چی تو بگی.
این رو گفت اروم به خواب رفتند.
_____________________&&&&&_________________
امروز هر دو نشست خبری داشتن چون بلاخره تصمیم گرفته بودن امریکا زندگی کنن بخاطر چکاب های هفتگی جیمین نمیدونستند همیشه در حال رفت و امد باشن پس تصمیم گرفتن مدیریت شعبه امریکا رو گرفته بودن...
هر دو پشت میکرون ها نشستند و شروع به حرف زدن کردند.
ج: من جیمین پارک هستم از این به بعد مدیریت اینجا رو من به دست میگیرم بعد شرایطی که داشتم بلاخره الان به جای رسیدم که بتونم شرکت رو خودم مدیریت کنم و برادرم دفتر مدیریتی که در کره رو همراه همسرشون که مدیر طراح هستن به عهده دارن .
ت: من تهیونگ کیم هستم و مدیریت طراحان رو زیر نظر دارم به عنوان طراح توی شرکت فعالیت میکنم با توجه به شرایط شریکم  من همه جوره کمکش میکنم.
بعد از گفتن حرفاشون تعظیمی کردن و از سالن خارج شدن.
دستش رو تو دست تهیونگ گذاشت و هر دو سمت دفتر کارشون رفتند.
____________________&&&&&___________
در رو باز کرد و وارد اتاق شد  هنوز مشغول طراحی بود  وارد اتاق شد و در رو بست رو به روش ایستاد غرق کارش بود اروم سمتش رفت و از پشت بغلش کرد و سرش رو توی گردنش فرو برد و اون  رو بو کرد و اروم زمزمه کرد...
ج: عشقم کار بسه دیر وقته دیگه بریم خونه از صبح تا الان چیزی نخوردی.
دستش رو گرفت و سمت خودش اورد و اون رو روی پایش نشوند و دستاش دور کمرش حلقه کرد  سرش رو سینه جیمین گذاشت و نالید...
ت: اگه یه بوس بدی سیر میشم.
دستش رو سمت موهاش برد و نوازش شون میکرد با شنیدن حرف تهیونگ پوکر شد و گفت...
ج: من که نمیشم غذا همین که بغلم کردی انرژی گرفتیم بریم خونه یه چی بخوریم .
ت: من چیزی نمیشنوم جیمین.
ج: ته.....
ت: نمیشنوم.
با لبای اویزون و چشمای بسته سرش رو بالا اورد و صورتش نزدیک جیمین کرد....
صورتش بین دستاش گرفت و بوسه ی ارومی روی لباش گذاشت میخواست جدا بشه که تهیونگ بوسه رو عمیق کرد و کنترل بوسه رو به دست گرفت بلاخره برا تنفس از هم جدا شدن...
ج: خیلی نامردی لبامو کندی.
ت: اخیش سیر شدم این لبات پس برا چیه برا اینکه من از بکنمشون.
چشماشو ریز کرد و گفت...
ج: لوس نشو دیگه بلند شو ساعت ۸  من گشنمه.
ت: سیر نشدی؟
ج: مگه گذاشتی چیزی بخورم همشو خودت خوردی.
لباش رو لبای جیمین گذاشت و گفت....
ت: بیا سیر شو.
لبخندی زد و لباش و به بازی گرفت  هر دو غرق بودن هم دیگه بودن که صدای جکسون و نشنیدن تا اینکه اهوووووممم بلندی کرد.
از هم جدا شدن  ولی جیمین هنوز توی همون حالت بود از تهیونگ جدا نشد و سرش رو توی گردنش فرو برد...
جک: اقای کیم اقای لی زنگ زدن و گفتن براشون کار پیش اومده و جلسه فردا رو کنسل میکنن.
صداش رو صاف کرد و گفت...
ت: ممنون جکسون فقط همیشه در بزن وقتی میخوای بیایی تو.
جک: من در زدم ولی شما نشنیدید اقای کیم.
ت: میتونی بری.
از اتاق خجالت زده بیرون زد.
سرش رو بیرون اورد و رد خیسی روی لبای تهیونگ گذاشت اروم بلند شد و دستش رو گرفت و از جا بلندش کرد و از دفتر بیرون زدند.
____________________&&&&________________
بعد از خوردن شام و گذروندن یکم وقت باهم به پیشنهاد تهیونگ برای پیاده روی بیرون زدن بعد از کمی راه رفتن تهیونگ پشت جیمین قرار گرفت و اون و بغل کرد و اروم اروم راه میرفتن.
ج: ته بزار درست راه بریم.
ت: جیمین میخوام یه چیزی بگم.
ج: چی؟
ت: بزار برسیم بهت میگم.
دستای تهیونگ رو گرفت و داخل جیب هاش گذاشت و اروم اروم راه میرفتن که تهیونگ چشمش به گل فروشی خورد  بدون اینکه چیزی به جیمین بگه اون رو تنها گذاشت و سمت گل فروشی رفت  سرش رو دور تا دور چرخوند ولی کسی رو ندید تا اینکه دختر بچه ی تیشرتش رو کشید جلوش زانو زد و نگاهش کرد.
ج: چی شده خانوم کوچولو؟
+: این گل برا شماست.
سوالی نگاش کرد و گفت : من؟
+: اهوووووممم  اون اقا خوشتیپه بهم گفت به چشم ابیش بدم.
لبخندی زد و گل رو ازش گرفت و دستش رو بوس کرد و ازش تشکر  کرد.
ج: خودش کجاس؟
+: گفت بهتون بگم  اونجا منتظرتونه.
این رو گفت و رفت.
سری تکون داد و با خودش گفت : باز چی شده میخواد چیکار کنه.
با چشماش دنبالش میگشت ولی پیداش نمیکرد کمی ایستاد تا اینکه کسی شونه اش رو لمس کرد تا روش رو برگردوند تهیونگ رو دید که روبه روش زانو زده بود با تعجب بهش گفت...
ج: ته چیکار میکنی بلند شو دارن نگامون میکنن.
ت: بزار نگا کنن جیمین چون قشنگ ترین اتفاق رو میخوان ببین.
ج: یعنی چی؟
ت: جیمین میدونی که من زیاد نمیتونم حاشیه چینی کنم ولی باید این چیزا رو بهت بگم از روز اولی که تو کافه دیدمت چشمای ابیت من غرق عشق تو کرد دوماه دنبالت بودم تا اینکه یه روز توی شرکت پیدات کردم از همون لحظه تصمیم گرفتم تا روزی که زنده ام و نفس میکشم عاشق تو باشم  میدونم عشقی که بین ما بود از سمت تو خیلی سریع و مبهم برات بوده ولی برای من فرق داشت هر لحظه ی که کنارت بودم برام ارزش داره پس میخوام بهت بگم جیمینم
هر اشکی که تو بود و نبودت ریختم برام ارزش داشت جیمینم وجودت  تو زندگی من خیلی با ارزش زیباست پس ازت میخوام که........
جعبه حلقه رو بیرون اورد و بازش کرد گفت : چشم ابی من میخوام تا اخرش برای هم دیگه باشیم با من ازدواج میکنی؟
هیچوقت فکرشو نمیکرد که این روز رو واقعا ببینه  اشکاش برا چی سرازیر شده بود الان فقط باید خوشحال میبود ولی این اشکا از خوشحالی بود خوشحالی که بلاخره سراغشون اومده بود با گذاشتن دستش تو دست تهیونگ و تکون دادن سرش و گفتن....
ج: بله. مگه میشه نکنم.
تهیونگ حلقه رو دستش کرد و روی پاهاش بلند شد و جیمین رو بلند کرد و اون رو چرخوند  چند نفر ادمی که اونجا حضور داشت همه احساساتی شده بودند و برای اون دو دست میزدند  اروم اون رو روی زمین گذاشت و پیشونیش رو یه پیشونیش چسبوند و صورتش رو با دستاش قاب گرفت و بوسه ی سطحی از هم گرفتن و جدا شدند....
ت: خوشحالم برای همیشه دارمت.
ج: منم همینطور عشقم هیچ وقت  فکر نمیکردم این روز برسه.
ت: من که بهت گفتم به عشقمون اعتماد کن چشم ابی.
ج: همیشه اعتماد دارم.
با یه دست کمرش رو گرفت و با دستش سمت اسمون اشاره کرد و اروم در گوشش گفت....
ت: اسمون و نگا کن.
با این حرفش اتیش بازی شروع شد در حال دیدن نورای که تو اسمون بودن سوالی از تهیونگ پرسید.
ج: تو کی من و تو کافه دیدی؟
ت:  همون موقعه که ایس سفارش داده بودی و با یه نفر دیگه بودی ولی اون و ندیدم چون بعد از دیدنت چشمم چیزی رو ندید.
ج: همیشه یه قدم جلوتر از منی.
ت: توی عشق هیچ وقت کسی نیست که سه قدم جلو باشه همیشه باهم قدم برمیداریم.
ج:عاشقتم.
ت: من بیشتر عاشقتم.
ج: نه من بیشتر....
ت: نه نه نه من بیشتر.....
ج: ته من بیشتر....
ت: بحث نکن جیمینی من بیشتر.....

(اینم عکس حلقه هاشون)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


(اینم عکس حلقه هاشون)

____________________________&&&&___________
این تازه شروع زندگی هر دوشون بود با هر سختی که پشت سر گذاشته بودن بلاخره بهم رسیدن  همیشه کسی رو پیشتون نگه دارید که تو هر شرایطی کنارتون بود چون اون تنها شخصیه که همیشه موندگار میمونه.
خیلی ازتون ممنونم که با اینکه اولین کارم بود حمایتم کردید و تا ابد و خوندید وقتی شروعش کردم هیچوقت به ذهنم نمیرسید که بخواد ادامه پیدا کنه ولی باید از کسی که تشویقم کرد ممنونم  باشم که گذاشت بتونم بنویسم.
میدونم زیاد نقص داره ولی بازم ممنونم که خوندید.
دوستتون دارم 🤍
«رز»
پایان ۱۴۰۱/۱/۲

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 12, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

 Forever                                                             تا ابد Where stories live. Discover now