𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 𝟐 : 𝑺𝒎𝒆𝒍𝒍 & 𝑯𝒆𝒂𝒕

345 40 52
                                    

"دنیا برای من و تو که خیلی وقته به این تاریکی مجبور شدیم ، هیچ‌جای امیدی نداره ! "

چپتر دوم : بو و حس.
⊱***⊰

"21 فوریه ، میلان ، 21:13"
جونگ‌کوک بعد از اين‌که کیفش رو روی تخت گذاشت، تصمیم گرفت بره و با پدرش صحبت کنه. نمی‌دونست این جرأت از کجا سرچشمه گرفته بود . شاید به‌خاطر دقایقی خوبی بود که با دوستش گذرونده بود.
به سمت طبقه‌ی بالا رفت و خودش رو به اتاق کار پدرش‌ رسوند. دستش رو روی دستگیره‌ی در گذاشت و خواست اون رو بپیچونه که با شنیدن صدای پدرش از حرکت ایستاد.

_منم دوست دارم عزیزم.

صدای پدرش بود که با لحنی متفاوت که تا به حال پسر نشنیده بود، حرف می‌زد.ضربان‌قلبش بالا رفت و اشک در چشم‌هاش جمع شد . حتی نمی‌دونست از چی می‌ترسه و بخاطر چی دستاپچه شده.
آب دهنش رو با سختی قورت داد. چرا؟ چرا جونگ‌کوک باید می‌فهمید؟ چرا خواهرش یا مادرش متوجه نمی‌شدن تا از این چاله‌ی عمیق و ترسناک نجاتش بدن؟

_فعلا باید قطع کنم ... باشه عزیزدلم! نگران نباش، برگه‌های طلاق رو آماده کردم.

جونگ‌گوک با بهت عقب اومد و دست‌های لرزونش رو با آستین‌هاش پوشوند. نفسش بند اومد. با دستش به دیوار چنگ زد و چند لحظه ایستاد تا اکسیژن وارد ریه‌هاش بشه. در باز شد و پدرش تلفن به دست با مردمک‌هایی که با دیدن جونگ‌کوک بزرگ‌تر شدن، بهش زل‌ زد و از حرکت ایستاد و دستش روی دستگیره‌ی در موند.

جونگ‌کوک از همون‌جا وارد بازی‌ای شد، که قرار نبود یکی از مهره‌هاش باشه !

پدرش همون‌طور که از تعجب نمی‌دونست چیه‌کار کنه، به‌سختی آب دهنش رو قورت داد و نامحسوس گوشی‌‌ش رو به جیب پشتی شلوارش فرستاد. با اخم ریزی که بین ابروهاش بود به جونگ‌کوک نزدیک شد و هر دوتا دستش رو در جیبش فرو کرد.

_این‌جا چه‌کار می‌کنی؛ جونگ‌کوک؟

برخلاف پیش‌بینی جونگ‌کوک ، پدرش لحنی آروم؛ اما سرد داشت. به نظر می‌اومد که می‌خواد رفتار و حرکاتش رو با کنترل‌کردن، خون‌سرد جلوه بده. زبونش بند اومد و نمی‌دونست چی بگه. جونگ‌کوک کسی بود که معمولا خودش رو برای خطراتی که قرار بود تهدیدش کنن ، آماده می‌کرد؛ اما این یکی ؟ اوه پسر! توی بد دردسری افتاده بود. پیش‌بینی شنیدن مکالمه عاشقانه پدرش با یک زن دیگه به جزء مادرش و خبر طلاق گرفتنش ، احتمال این اتفاق 1 در 100 بود!
همون‌طور که نگاهش رو از صورت پدرش می‌دزدید ، قدمی به عقب برداشت و بالاخره حرفی به زبون آورد.

_من.. من قرار بود که با-

حرفش با بیرون اومدن سوهی از اتاقش قطع شد و دختر با لبخند همیشگی روی لبش، خودش رو به کوک رسوند و دستش رو روی شونه‌ی برادرش انداخت.

𝗗𝗮𝗿𝗸𝗻𝗲𝘀𝘀 𝗠𝗮𝘇𝗲 | 𝗩𝗸Where stories live. Discover now