20

274 64 48
                                    

آنچه گذشت...

+خوشحالم زنده ای

+اینا لباس های یونگی نیست؟!

___________________________________

فلش بک

مدتی میشد جین تنهاش گذاشته بود...
کلافه شده بود و سکوت اونجا تحملشو به سر رسونده بود...
سرشو برای دید زدن اطراف سوله بیرون آورد ولی با دیدن مردی که از یکی از انبار ها بیرون اومد و خاک لباسشو تکوند، فورا پشت دیوار رنگ و رو رفته مخفی شد.

لبشو بین دندون هاش فشرد و به حس کنجکاوی درونیش لعنت فرستاد و وقی از دور شدن مرد مطمئن شد، سمت انبار رفت.

در فلزی رو در حد اینکه بتونه داخلشو ببینه باز کرد و چشماشو بخاطر بلند شدن صدای ناله ی نسبتا بلندش بست.

سرشو اطراف اتاقک نیمه تاریک چرخوند
با دیدن جانگکوک که به صندلی بسته شده و چسب پهن روی دهنش صدای فریادشو خفه کرده، خودشو داخل پرت کرد
_اوه خدای من..جانگکوکا

با قلبی که بخاطر دیدن پسر محکمتر میتپید به طرفش رفت.

قبل از اینکه فرصت کنه، حتی چسب دور دهن جانگکوک رو باز کنه، سایه ی سنگین فردی رو پشت سرش حس کرد.

نگاه ترسیده جانگکوک ثابت میکرد، بی دقتی کرده

به سمت سایه چرخید و همزمان با دیدن چهره ی آشنای صاعقه، درد و سوزش عمیقی توی گردنش حس کرد.

چشماش به دنیای خاموشی پا گذاشت و فرصت نکرد هویت کسی که سرنگ رو از پشت سرش، داخل گردنش فرو برد رو تشخیص بده.

صاعقه خطاب به مرد غرید
°چرا فقط نمیکشیش؟

•سوجین گفت زنده میخوادش

چشمی چرخوند
°وقتی تو هستی دیگه چه نیازی به این هست

گفت و در مقابل چشم های متجعب جانگکوک بخاطر دیدن همزاد یونگی، لگد محکمی به پهلوی پسر بیهوش زد

•چک کن ردیاب نداشته باشه

صاعقه نفسشو ببرون فرستاد و دستگاه رو مقابل بدن یونگی گرفت

با بوق خوردن دستگاه، پوزخندی زد

•بگرد پیداش کن و بندازش پشت ون

نیم نگاهی به جانگکوک انداخت و با صدای ارومتری ادامه داد
•اینم همینطور

با چرخیدنش به سمت ورودی در انبار، صاعقه مشتشو بالا برد و ضربه ی بی نتیجه ای در هوا نثار مرد کرد
زیر لب غرغری کرد.
°همه کار هارو من باید بکنم

خم شد تا دستگاه رو جلوتر ببره و ردیاب رو پیدا کنه، ولی صدای آژیر پلیس متوقفش کرد
°فاک..پلیسا اینجا چه غلطی میکنن

•بجنب بجنب بجنب

اگوست گفت و بلافاصله با بلند کردن جانگکوک، پسرو سمت ون کشید.

Our date is hell(هوپگی)Where stories live. Discover now