چشمای دردناکشو با انگشتش مالید و نگاهی به ساعت روی میزش که دو صبح رو نشون میداد انداخت
کشو قوسی به بدنش داد و دستی به گردن دردناکش کشید
تقریبا دوهفته شبانه روز مشغول طراحی برای آزمون شرکت PCY بود
تهیونگ تمام انرژی و تلاششو صرف این کار کرده بود
این آزمون براش یه فرصت طلایی بود اگر بتونه تو اون شرکت استخدام بشه خیلی از نگرانی ها و مشکلاتش حل میشه این شرکت یکی از بهترین شرکت های معماری کره بود به طوری که تهیونگ حتی رزومشو براشون ارسال نکرده بود چون مطمئن بود هیچ وقت قرار نیست تو همچین شرکتی پذیرفته بشه حداقل فعلا.
پارسال فرصت شرکت تو این ازمون رو از دست داد از اون جایی که تو دانشگاه دوستی نداشت و با هم کلاسی هاش جزء در مواقع درسی ارتباطی نداشت از این آزمون با خبر نبود بعدا وقتی یکی از استاداش ازشون درمورد نتیجه این آموزن پرسید متوجهش شد
از همون موقع تصمیم گرفت سال بعدش تو آزمون شرکت کنه
نگاهی به طرح تموم شدش انداخت واقعا ازش راضی بود تموم تلاششو کرده بود که همه ی هنر و استعدادشو تو این طرح پیاده کنه امیدوارم بود که طرحش تو این آزمون انتخاب بشه البته میدونست قطعا افراد حرفه ای تر و با تجربه تر از اون تو این آزمون شرکت میکنن ولی اونم به خودش مطمئن بود و امیدوار بود که بقیه هم همین فکر و راجب طرحش بکنن
خمیازه ای کشید و برای اخرین بار طرحشو چک کرد
در آخر ارسالش کرد و از پشت میزش بلند شد به سمت تختش رفت نگاهش به عکس خودشو جونگکوک افتاد اهی از سر دلتنگی کشید
_امیدوارم حداقل تو حالت خوب باشه
رو تختش دراز کشید و زیر پتوش خزید چشماشو روی هم گذاشت و بعد از چند دقیقه خوابش برد......
با شنیدن دو تقه ی پشت هم سرشو از برگه های پراکنده روی میزش بلند کرد این مدل در زدن مخصوص دستیار ریزه میزش بود
_بیا تو بیون
بکهیون با برگه های توی دستش وارد اتاق شد و تعظیمی کوتاهی کرد
_ رئیس برسی طرح ها تموم شده تقریبا پنج هزار طرح بود که فقط پونصدتا ارزش برسی تکمیلی داشتن واینکه دوتا از این پونصدتا انتخاب شدن داورا نتونستن یکی و حذف کنن پس تصمیمشو به خودتون سپردن
چانیول کمی متعجب شده بود تقریبا همچین چیزی سابقه نداشت ، بودن طرح هایی که انتخاب از بینشون سخت بود ولی در آخر یکیشون فقط باقی میموند
برگه ها رو از دست بکهیون گرفت و مشغول برسیشون شد بکهیون میز رئیسشو دور زد و پشت سرش قرار گرفت و مشغول تماشای کراش عزیزش شد
درسته بیون بکهیون اون پاپی کوچولو رو رئیس خفنش کراش زده بود پارک چانیول پسرک رو شیفته ی خودش کرده بود ظاهر جذابش ،رفتار کاریزماتیکش ، مهارت بینظیرش اونو به الگوی پسر کوچیکتر تبدیل کرده بود هرچند اخلاق سرد و خشکش یه پوینت منفی براش حساب میشد اما بکهیون میتونست نادیدش بگیره بی حواس کمی به سمت میز رئیسش خم شد تا بتونه به برگه های تو دستش دید بهتری داشته باشه
چانیول که متوجه نزدیکی دستیارش شده بود به سمتش چرخید و از اون فاصله ی نزدیک به چشمای هلالیش خیره شد بکهیون که از اون نزدیکی بیش از حد خشکش زده بود چند ثانیه بی هیچ حرکتی به چشمای درشت رئیسش خیره شد با سرفه ی مصلحتی چانیول به خودش اومد و با قلبی که رو دور تند رفته بود کمرشو سریع صاف کرد و قدمی عقب رفت چانیول که متوجه حرکات ضایع اون دستیار ریزه میزه شده بود نیشخندی زد
_ خب آقای بیون نظر تو راجب این دو طرح چیه؟
بکهیون که هنوز از موقعیت چند لحظه پیش آشفته بود با صدای لرزونی لب زد
_ امم ..م..من خوب ر..راستش به نظرم
نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه و دوباره شروع به حرف زدن کرد
_ رئیس به نظر من هر دو طرح بینظیرن و نمیتونم بینشون انتخاب کنم اما یه پیشنهادی دارم البته اگه اجازه هست
چانیول که نظری مشابه دستیارش داشت سری تکون داد تا پسر کوچیکتر ادامه حرفشو بزنه
_اگه کمی دقت کنیم میبینم که سبک طراحی هر دو نفر تقریبا مشابه هست وقتی هردوشون استعداد فوق العاده ای دارن و همچین طرح خوبی ارائه کردن اگر باهم دیگه کارکنن مطمئنا طرح های بی نقصی میزنن
_باهات موافقم تصمیم گرفتم که به هردو نفر فرصتی بدم از اونجایی که هردو نفر طراح با استعدادی هستن بدم نمیام که چنین افراد خِبره ای تو شرکتم استخدام کنم
_ واقعا از تصمیمتون خوشحال شدم رئیس اگر اجازه بدین باهاشون تماس بگیرم و ملاقاتی رو ترتیب بدم
چانیول سری در تایید برای دستیارش تکون داد
_همینکار و کن بیون ،مشتاقم که هرچه زودتر باهاشون ملاقات کنم
_چشم رئیس ، اگر کاری بامن ندارید من برم به کارام برسم
_میتونی بری
تعظیمی کوتاهی کرد و به سمت در قدم برداشت
_بکهیون
با شنیدن اسمش از زبون چانیول پیچش شیرینی و تو دلش حس کرد با نیش باز شده به سمت رئیسش برگشت
_بله رئیس
_ امشب شام میخوام برم رستوران توهم همراهم میای
خب بکهیون قطعا انتظار نداشت رئیسش ازش برای قرار شام دعوت کنه ولی انتظار این لحن دستوری هم نداشت
بخاطر همین با اینکه با تمام وجود میخواست این دعوت اجباری و قبول کنه ولی ظاهری ناراضی به خودش گرفت
_ممنون رئیس ،اما خودم امشب برنامه دیگه ای دارم
چانیول که میدونست اون پاپی کوچولو هیج برنامه ی دیگه ای جزء رفتن به خونش نداره گفت
_برنامه ی دیگه تو کنسل کن امشب با من میای میتونی به عنوان پاداش تلاشای این مدتت در نظر بگیریش
البته که چانیول هیچ وقت تنهایی با کارمندش به رستوران نمیرفت تا به عنوان پاداش براش شام بخره ولی خب واضحا نمیتونست از دستیار کیوتش درخواست کنه
با اینکه بکهیون تنها یک ماه بود که دستیارش شده بود ولی طوری به وجودش کنارش عادت کرده بود که با نبودش حس میکرد یه چیزی کمه ،جدیدا فکرشم مشغول کرده بود به خودش میومد و میدید به جای اینکه برگه های انبار شده روی میزشو برسی کنه داره به اون پاپی کیوت فکر میکنه و مطمئن بود این قضیه قراره براش دردسر درست کنه
_چشم رئیس هرچی شما بگین
با صدای آروم و مثلا ناراضی ای رو به رئیسش گفت و سریع از تو اتاقش بیرون پرید
چند ثانیه پشت در ایستاد بعد لباشو روی هم فشار داد همینطور که جیغ بی صدایی از خوشحالی میکشید پاهاشو روی زمین میکوبید
_ خب بسته بکهیون آدم باش
نفسی گرفت و با لحن جدی ای به خودش گفت اما به ثانیه نکشیده که با یاد آوری قرار شام با کراش عزیزش نیشش تا بناگوش باز شد و همینطور که چک و لگدشو تو هوا پرت میکرد به سمت آسانسور راه افتاد این بین منشی رئیس بود به با که دیدن دستیار خل و چل رئیسش سری از روی تاسف تکون داد
YOU ARE READING
IT WAS YOUR FAULT ~ ᴷᴼᴼᴷⱽ
Fanfictionتهیونگ عاشق دوست صمیمیش جونگکوک بود ولی یه اتفاق باعث میشه جونگکوک اونو مقصر مرگ خواهر دوقلوش بدونه و ازش متنفر بشه... ژانر:عاشقانه❤️،روزمره🌱،کمی انگست🥀،اسمات کاپل 👬:کوکوی،چانبک