یه هفته بعد / پنت هاوس جنی / ساعت 11:00 شباز وقتی که لیسا منو اینطور به سئول بر گردوند دیگه ندیدمش ، فقط یه بار که یه نفر رو فرستاد تا یه کارت اعتباری بهم بده تونستم از پنجره ببینمش که توی ماشین نشسته بود .
منم از عصبانیت کارت رو گرفتم و شکستم و توی صورت اون مرده کوبیدم و گفتم لازم نیس اینقدر مراقب من باشه این عوضی و بعد ادامه دادم و گفتم چند روز دیگه هم از پنت هاوس لعنتیش میرم . و در رو توی صورت اون مرد کوبیدم و از همون بالا منتظر بودم بره و به لیسا بگه ، میخواستم بفهمه که دیگه ازش بدم میاد و بد دلم رو شکسته .
مرد یهو توی خیابون پدیدار شد و به طرف لیسا کهتوی ماشین لامبرگینی نشسته بود و انتظار میکشید رفت .
لیسا از ماشین پیاده شد .
وقتی مرد چند کلمه ای گفت ، لیسا در ماشین رو سفت کوبید و به سمت مرد رفت و کارت دو نصف شده رو ازش گرفت به کارت نگاهی کرد و بعد از چند ثانیه بدون حرکت ، کارت رو توی جوب انداخت و کلمه ای که میتونستم از همینجا بفهمم چیه به مرد تحویل داد ، آره بهش گفت بی عرضه . نیشخندی زدم و به لیسایی که با آخرین سرعت ماشین داره دور میشه نگاه کردم و از کارم راضی شدم و با قدم های مغرورانه ای وارد نشیمن شدم .آره همین حقشه ، تا اون باشه منو مث یه آشغال از خودش دور نکنه ، حالا هم باید تاوان پش بده
" جنی _ حالا که ولم کردی به روش خودم پیش میرم مانوبان "
خنده ریزی کردم و فکر های تو سرم رو کنار زدم تا با کوما که تنها کسی بود که این یه هفته پیشم بود فیلم ببینم و نوازشش کنم .
لیسا / ساعت یک شب / پنت هاوس خودش /
اوف فک نمیکردم ... من چم شده ? چرا اینطوری شدم ?
چرا از خودم دورش کردم و الان مث یه احمق دارم منتش رو میکشم و هر جا که میره سیو پنج تا رو محافظش میکنم :/
البته طوری که متوجه نشه !
شایدم شده ، شده ?بیخیال .
این چند روز مث ربات فقط کار کردم و کار ، کار کردن روحم رو تسکین میده . هیچی بهتر از کار کردن نیس .
گوشی رو گرفتم و روی مبل خودمو ولو کردم ، رمزش رو زدم و توی اینستا چرخی زدم . وارد پیج جنی شدم .
عه دو دقیقه پیش این عکسو پست کرده !
کوما رو بغل کرده ، با چشم های گربه ایش داره دلبری میکنه :/
عه این کامنت ها چیه" کامنت _ اوه بِیبی سکسی "
" کامنت _ آدرس بدم ?! "
" کامنت _ چه گربه وحشی خوشگلی "
" کامنت یه فن _ لازمه که لیسا اینو ببینه :# "
سریع خارج شدم و شماره جنی رو با تردید و کلی کلنجار لمس کردم .
بوقققق
بوققققققق
بوققققققققققق
YOU ARE READING
JENLISA / LOVE YOU TOO
Fanfiction( کامل شده ) "آیا میشه زندگی که مث جهنمه رو به بهشت تبدیل کرد !؟" قطعا اگه دختری مث اون رو داشته باشید میشه" لالیسا مانوبان ، مالک یه شرکت قدرتمند ، که با وارد شدن به یه کافه نچندان با ارزش کل زندگیش رو از حالت یخی و یکنواخت خارج میکنه و به خاط...