Chapter 4

100 19 14
                                    


"سهون"

در خونه رو به آرومی پشت سر خودش بست، نه بخاطر اینکه میدونست اون آشپز کوچولو توی آشپزخونه ی خونش به خواب رفته؛ سهون همیشه آدم آرومی بود و تمام کارهاشو آروم و بدون شلوغی انجام میداد.
کفشای مردونه ی سفیدش رو درآورد و بعد از جفت قراردادن اونا توی جاکفشی وارد فضای خونه شد.
طبق معمول بخاطر عادتی که تقریبا تو یک ماه اخیر به لیست عادت های زیادش اضافه شده بود بی اراده نگاهش رو به آشپزخونه ای که هیچ مرزی با پذیرایی نداشت داد و این بار نیازی به گشتن دنبال نامه های ناشناس نبود چون در کمال تعجب برای اولین بار با اون دختر توی خونش روبرو شد.
کاملا مشخص بود که اونجا خوابش برده و سهون نتونست جلوی خودش رو بگیره!
معمولا آدم کنجکاوی نبود اما انگار قرار بود دربرابر نیروی جاذبه ی قوی اون دختر هر کار غیرمعمولی ازش سر بزنه.

با کمر صاف اما قدم های آرومی که بخاطر جورابای سفیدش صدایی روی کف پوشای سرامیکی خونه ایجاد نمیکرد وارد آشپزخونه شد و خودش رو کنار صندلی جی‌آن رسوند.
سرش رو فقط کمی خم کرد و میتونست از لا به لای موهای بلوندش کمی از صورتش رو ببینه اما هنوزم چهره ی کاملش نمایان نبود.
میز و صندلی غذاخوری احتمالا جای خوبی برای خوابیدن نبود اما اون دختر هردو دستشو روی هم و سرشو روی دستاش گذاشته بود، احتمالا قرار بود بعد از بلند کردن سرش، طرح بافت سبز رنگش روی گونه ی سفیدش رد سرخی بندازه.
سهون شاید برای اولین بار بود که داشت به زیبایی ترکیب سبز روشن با موهای بلوند فکر میکرد، و حتی خودش هم متوجه افکار شلختش نبود.

نفسی که تا چندلحظه توی سینش حبس کرده بود رو آزاد کرد و با این فکر که ممکنه اون دختر بعد از بیدار و روبرو شدن با صاحب خونه خجالت زده بشه یا احساس شرمندگی کنه، تصمیم گرفت از خونه بیرون بره و بعد از اینکه مطمئن شد اون آشپز ریزه میزه بیدار شده و رفته، دوباره برگرده؛
اما به طرز عجیبی نمیتونست ازش رو برگردونه، چندقدم بدون اینکه پشت سرش رو ببینه عقب رفت و فقط یک لحظه غافل شدن کافی بود تا پشت زانوش به گلدون سیاهی که توی استند گلدونا بود بخوره و صدای افتادن و شکستنش نه تنها جی‌آن بیچاره رو بترسونه بلکه خود سهون رو هم کاملا شوکه کنه.

با اون صدا شوکه از خواب بیدار شد و بلافاصله ایستاد، موهاشو از روی صورتش کنار زد و بعد از اینکه با حالت گیجی به اطرافش نگاه و خودش رو بخاطر اینکه بعد از تموم شدن کارش از اونجا نرفته سرزنش کرد، نگاهش رو به گلدون شکسته ی روی زمین داد. با وجود نور کم آشپزخونه، دیدن پاهای بلند مردی که درست کنار اون گلدون ایستاده، اصلا کار سختی نبود.
اون مرد کت و شلوار سفید رنگی به تن داشت، سرشونه ها و سمت چپ کتش نشان داشت، نشان های مشکی و طلایی. کلاه سفید یونیفرمش زیرِ بغلش بود و جی‌آن علاقه شدیدی به لباس های فرم داشت و تقریبا همه ی اونارو میشناخت پس با دیدن همه ی اینا متوجه شغلش شد.
اون یه خلبان بود.
درلحظه به مِن و‌ مِن افتاد و از خجالت حتی نتونست سرشو بالاتر ببره و به چهرش نگاه کنه، فقط با مدام خم کردن کمرش شروع کرد به عذرخواهی کردن :

𝐼𝑛 𝑀𝑦 𝐷𝑟𝑒𝑎𝑚𝑠 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now