اینجا شهر کوچیکیه شاید فقط دو سه تا خیاط باشن که توی این شهر کار میکنن
پدر منم یکی از همون ادم ها بود و طبق رسم و رسوم، منم باید شغل پدرمو ادامه میدادم
همه میگن که توی این کار خیلی استعداد دارم ، ولی خب من خیلی از این شغل خوشم نمیاددر مغازه رو باز کردم ،مثل هر روزی که میام توی مغازه ، بعد از خوردن صبحانه شروع به کار روی سفارش ها میکنم تا ظهر ..
ظهر بعد از ناهار قهوه دم میکنم و میخورم و باز ادامه میدم تا شبولی امروز از صبح بارون بدی شروع به باریدن کرده و هوا بخاطر ابر های بارونی تاریکه ،من واقعا توی روز های بارونی نمیتونم کار کنم
اصلا دست و دلم به کار نمیره
واسه همین برای خودم قهوه ای دم کردم و کنار پنجره در حال دیدن بارون باخوردن قهوه ام لذت بردم
شهر خلوت بود وحتی تعداد ماشین های کمی توی خیابون دیده میشدتوی حال و هوای خودم بودم که صدای در باعث شد به خودم بیام و سرم سمت در بچرخه
چند مرد با کت و شلوار وارد مغازه شدن
با تعجب سمتشون رفتم
- سلام ...کاری دارید؟؟؟؟چیزی میخواین؟؟
- شما خیاطید؟؟؟
-بله من من خیاط هستم
- خوبهیکی از اون ها بیرون رفت و همراه مرد دیگه ای وارد شد
از کت شلوار و تیپش پیدا بود مرد ثروتمندی هست ،کت شلوار برند تنش بود و از همین الان بوی عطرش کل فضای مغازه رو گرفته بود
- سلام.... چطوری میتونم کمکتون کنم
- من توی این شهر یه جلسه ی مهم دارم، حدود یک ساعت دیگه و کتم از داخل پاره شده، شما کت شلوار اماده دارید ؟؟؟
- امم بله فکر کنم باشه فقط باید اندازتون رو بگیرم تا بتونم اونو فیت تن شما کنم
- توی یک ساعت تموم میشه؟؟
- بله بله بفرمایید
کت شلوار سرمه ای رنگی روبهش دادم وگفتم توی اتاق پرو تن کنه
مرد رفت ولی از داخل اتاق منو صدا کرد
- اممم اقای ...
داخل اتاق رفتم شلوارشو با دست گرفته بود و ایستاده بود
- این کمرش گشاده
خندیدم
- جیمین هستم...الان درستش میکنم
دستبند سوزن هامو دستم کردم و سمت اتاق رفتم که یکی از بادیگاردها هم همراه من داخل اومد
- اوه جکسون میتونی بیرون باشی ، مشکلی اینجا نیست
مرد از اتاق بیرون رفت و من جلوی پاش زانو زدم
بوی عطرش دیونم میکرد ، هیکل ورزیده ای داشت ، پیدا بود که ورزش میکنه ،و چهره ی سردش ...تماما با معیار های من جور در میومد
درسته من گرایشم فرق میکنه ولی توی این شهر کوچیک اگه اشتباهی ازت سر بزنه ودنبال گرایش وخواسته هات بری،انگشت نمای شهر میشی پس منم تصمیم گرفتم بیخیال هررابطه ای بشم و از تنهاییم لذت ببرمبا زانو زدنم سرم دقیقا جلوی عضو مرد قرار گرفته بود اگر مرد کوچکترین حرکتی میکرد عضوش به صورتم میخورد
با اینکه خیلی معذب بودم کارمو شروع کردم ، سعی میکردم به عضوش نگاه نکنم همین الان توی این اتاق تنگ با دیکی که جلوی صورتمه خیلی باید خوددار باشم تا عضوم تغییر سایز نده

YOU ARE READING
The tailor
Fanfiction(کامل شده ) وقتی این شغل رو انتخاب کردم فکرشم نمیکردم روزی بیاد که من عاشق کارم بشم یعنی اون باعث شد که بفهمم چقدر کارمو دوس دارم کاپل:یونمین مینی فیک (کامل شدههههه)