- نارنگی.. نارنگی با تو ام. دیگه از اون کلوچه فومنا نداری؟ بیدار شو دیگه بابا.
با صدای کوک از خواب پریدم. سریع نشستم و زل زدم به کوک. پرسید: چیه؟ حتما یادت رفته اومدی سئول؟ خب بیا دوره کنیم. ببین تو الان عضو هشتم بی تی اسی. با ما تو یه ساختمون زندگی میکنی. امروزم قراره هممونو برا ناهار دعوت کنی خونتون.
جیمین صداش از تو راه پله میومد که با فریاد میگفت: هممونو؟ ولی این قرار بود به ناهار دو نفره باشه. چرا درو باز گذاشتی؟نمی فهمیدم چی میگن. با صدای پای جیمین که داشت به در اتاقم نزدیک میشد وحشت زده به کوک گفتم داره میاد.
کوک: کی؟
من: سلجا
جیمین به چهارچوب در رسیده بود و با تعجب به من نگاه میکرد: دیوونه ای؟ برا چی اینجا رو سرامیک خوابیدی؟ این چه قیافه ایه اول صبحی؟
و رو به کوکی گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟
کوکی: والا دیدم در بازه گفتم بیام بازم ازش کلوچه فومن بگیرم.
من هنوز شوکه بودم. دستمو گذاشتم رو شکمم تا زخم عمیقی که سلجا با چاقوش رو تنم گذاشته بود رو حس کنم اما خبری از زخم نبود.
جیمین رو زانوش نشست و بهم گفت: چیزی شده؟ کوک محض رضای خدا انقد تو چمدونای این زبون بسته رو نگرد! نارنگی.. خواب دیدی؟ آره؟
کوک در حالیکه چند تا کلوچه از چمدونم برداشته بود و داشت برمیگشت خونه خودش به جیمین گفت: اون عضو هشتمه پس نیازی نیست باهاش تعارف داشته باشیم. چمدون نارنگی، چمدون منه.یاد دیشب افتادم که اونجوری در خونه شو روم بست و اون پستو تو ویورس گذاشت. بهش لبخند زدم و گفتم نوش جونت ولی تورو خدا دیگه به من نگو ساسنگ.
کوک دهنش پر از کلوچه بود برا همین نفهمیدم چی میگه. به منو جیمین دست تکون داد و رفت. جیمین سعی کرد کمکم کنه تا از جام بلند شم. با صدای آروم حرف میزد:چرا با خودت مهربون نیستی نارنگی؟ از امکانات این خونه استفاده کن. نا سلامتی عضو بی تی اسی 😔
من: جیمین.. خواب بد دیدم. خواب دیدم سلجا اومده بود اینجا و میخواست منو بکشه. میشه بگی چی شد؟ پلیسا پیداش کردن؟ یا هنوز فراریه؟
جیمین: بهش فکر نکن. فقط می خوام بدونی ماها تو امنیت کاملیم. هیچ مشکلی برامون پیش نمیاد. نه تنها این ساختمون، حتی کل محله پر از پلیس و بادیگارد و دوربینه. امکان نداره کسی بتونه پاشو بذاره اینجا. پاشو فکر ناهار باش
من: پس چرا در خونه م باز بود؟
جیمین: لابد دیشب بعد اینکه از دست کوکی نارحت شدی حواست نبوده درو ببندی. بیخیال! باید بریم خرید.من: وای.. ناهار.. باقلاقاتق و کیمچی! اونم برا ۸ نفر!
جیمین گفت نگران نباش. خودم کمکت میکنم. با هم آشپزی می کنیم.[ساعت ۱۴]
همه دور میز ناهار نشسته بودن و طبق معمول با صدای بلند و همزمان با هم حرف میزدن. من و جیمین یکی یکی غذاها رو رو میز میچیدیم.
نامجون: داشمون مثه اینکه قاتی مرغا شده.
جیهوپ: هاهاها پس امروز دستپخت جیمینو میخوریم
من: نخیر! باقلاقاتقشو خودم پختم!
کوک: نریم بیمارستان صلوات
من: تو که کلوچه خوردی فکر کنم سیری. به نظرم برگرد خونه ت لایو بذار.
تهیونگ: کوک؟ سیر؟ ما که تاحالا کوکیو تو حالت سیر ندیدیم
کوک رو به من: هنوز ازم ناراحتی؟
جین رو به نامجون: یاع یاع یاع این ادیت نامجینو دیدی؟ بوس پروازیم میاد می افته رو لپت.
شوگا با اخم رو به من: الان میخوای بپرسی نامجین ایز ریل؟
من: نه من غلط بکنم!جیمین: با نارنگی مهربون باشین.دوستمون تازه وارده. عادیه که یه سری چیزا براش سوال باشه.
نامجون: اره به زن داداش احترام بذارید.
من: زن داداش؟ ببخشید من اصلا از این شوخیا خوشم نمیاد. لطفا تمومش کنید.
تهیونگ: بابا این بچه خجالتیه. لپش قرمز شدشوگا: راستی دیشب چرا کل ساختمون بوی نارنگی می داد؟
جیهوپ: بوی نارنگی؟ منظورت چیه؟ این بچه بو نمی ده که!
شوگا: نه نه. این نارنگی نه. بوی نارنگی واقعی!یهو صدای سلجا توی سرم پیچید که میگفت« تو نارنگی واقعی هستی؟»
با وحشت به جیمین نگاه کردم و گفتم: دیدی؟ دیدی بهت گفتم؟ سلجا دیشب اینجا بوده!
جین: یاع یاع یاع
نامجون: هانی الان وقت خنده بود؟
جیهوپ: یونگی ویار نارنگی داره، چرا ربطش میدی به سلجا؟
شوگا: ویار ؟ من کی حامله شدم خودم خبر ندارم؟
جیهوپ: ایشالا که استعداد دنسش به من میره، رپش به تو.
تهیونگ به کوک اشاره کرد و گفت بابا بچه اینجا نشسته یه کم رعایت کنید.
کوک: ولی تو امروز صبح بهم گفتی ازم یه بچه میخوای!
تهیونگ که سعی میکرد همه چیو طبیعی جلوه بده گفت: بیبی! میشه حرفای خصوصیمونو تو جمع نگی؟
جین: یاااع یااااع
نامجون: همه بچه دار شدن جز من و جین
جین: این پنج تا بچه هامونن که یه مامان هندسام مثه من دارن.
یونگی: مامان؟
کوک: پس چرا نامجون بهت میگه ددی؟
نامجون: بسه دیگه! هرچیزی حدی داره.
جیمین دستمو گرفت و رفتیم یه گوشه از خونه که صدای بقیه کمتر به گوش برسه: نارنگی.. این عادیه که حالت خوب نباشه. ساعت خوابت به هم ریخته. اومدی تو یه کشور دیگه بین این همه آدم. همه چی عادیه. به خودت زمان بده. مطمئنم هفته دیگه همه چی خیلی بهتر پیش می ره.
به صورت بی نقص جیمین خیره شده بودم انگار نمی فهمیدم چی میگه. فقط محو زیباییش بودم که یهو پی دی نیم با یه جعبه نارنگی اومد تو و گفت: گایز.. بیزینس جدید!پیام سلجا: vote (همون ستاره اون پایین سمت چپ) یادتون نره وگرنه میام می خورمتون.
YOU ARE READING
Narmin is real, forever
Humorاین فیکشن محض خنده برای بیبی نارنگیام نوشته شده. چیزایی توشه که فقط خودمون می دونیم و بهشون می خندیم. پس به فیک عمومی نیست. نخوندیش چون فقط اعصابتون خرد میشه 😐 به خدا! فانه همش.