Jungkooks pov:
جونگکوک نگاهی به جیمین انداخت و گفت:
+از اونجایی که حداقل یک ساعت قراره صحبت کنیم...نوشیدنی یا خوراکی؟جیمین با تکون دادن سرش گفت:
-قهوهی سیاه فقط+می تونی طبقهی بالا توی دومین اتاق از راست منتظرم بمونی
جونگکوک بعد از راهنمایی جیمین، برای آماده کردن دو لیوان قهوه وارد آشپزخانه شد
در حینی که منتظر تمام شدن کار قهوه ساز بود، چند اسنک هم داخل سینی گذاشتطبق اطمینانش، پسر مو مشکی راس ساعت شش عصر...زنگ خونه رو به صدا در آورده بود
و با اعتماد به نفسی که قبلا هم از او دیده بود با جونگکوک سلام و احوال پرسی کرده بودهمراه با سینی نوشیدنی و خوراکی، بعد از تقه ای کوتاه به در اتاق کارش، وارد فضای مشکی رنگ شد و بعد از گذاشتن سینی روی میز رو به روی جیمین روی مبل چرمی نشست
جیمین اشاره ای به اطراف کرد و گفت:
-فکر می کردم قراره وارد یه پلی روم بشمجونگکوک ابرویی بالا انداخت:
+و این یعنی داخل اینترنت در مورد بیدیاسام جستجو کردی؟جیمین همون جور که لباشو جلو میداد با صدای آرومی که انگار میخواست فقط خودشونو توجیه کنه گفت:
-شما گفته بودید اینترنت رو بهم پیشنهاد نمیکنید اما استفاده ازش رو برام منع نکرده بودیدجونگکوک در تعجب و شگفتی از دقت جیمین ابروش رو بالا برد و بعد از چند ثانیه مکث و به دست گرفتن ماگ قهوهاش، ادامه داد:
+درسته...از اونجایی که مطالعهی قبلی داشتی...چیزایی که در موردشون خوندی رو بگو و من تصحیحشون میکنم-منظورتون از اینکه تصحیحشون میکنید چیه؟
جونگکوک تکیهش رو روی کاناپه راحتتر کرد و ماگ به دست با نگاهی عمیق به جیمین گفت:
+دیدگاه من نسبت به بیدیاسام با دیدگاه فرد دیگهای متفاوته و چیزی که توی اینترنت هست کلیه...به عنوان پارتنر من پر کردن مغزت با اطلاعات بی استفاده...درست نیستجیمین کمی فکر کرد و گفت:
-پس در مورد اینکه من رو با علاقهی خودتون آموزش میدید جدی بودید+همه چیز برات شوخی به نظر می رسید؟
جونگکوک قبل از دادن فرصتی به جیمینی که با چشمان کمی درشت شده نگاهش می کرد ادامه داد:
+آموزشهات طوری قراره باشن که تبدیل به بهترین نسخهی خودت در کنار من بشی...اما اگر انتخاب کنی که با فردی به جز من وارد رابطه بشی...جلوتو نمی گیرم... حالا هم کاری که گفتم رو انجام بدهجیمین نفس عمیقی کشید و بعد از چند ثانیه خیره ماندن به چهرهی جونگکوک شروع کرد:
-اولین چیزی که در موردش خوندم...قرار داده
YOU ARE READING
༺𝑰𝒏𝒂𝒑𝒑𝒓𝒐𝒑𝒓𝒊𝒂𝒕𝒆༻
Fanfictionجونگکوک: نگاهم کن جیمین...من کسی ام که بهت میگه چطور زندگی کنی و تو بعد از بله گفتن, گفته هاشو انجام میدی...به نوعی اشتباهه اما ما از همینش لذت می بریم جیمین: تو از لذتش میگی اما توجهی به دردش نداری...دردی که نگاه خیره ات به وجودم تزریق می کنه و اج...