آسمون کاملا تیره شده بود و باد ملایم اما سردی میوزید. دستهاش رو توی جیب جلوی هودیش گذاشت و با دیدن حرکت دست بن که کنار اتاقک نگهبانی ایستاده بود و بهش میگفت بجنبه، قدم های تندتری روی سنگفرش برداشت و به سمت در ورودی حیاط حرکت کرد.
با رسیدن به بن، لبخندی زد و به نشونه خداحافظی، دستی برای اون تکون داد. از حیاط خارج شد و در ماشین ایزاک، که مقابل دروازهی بزرگ و آهنی عمارت ایستاده بود رو باز کرد.
بخاطر دودی بودن شیشههاش، داخل ماشین رو نمیدید اما وقتی با لیام مواجه شد که همون سمت نشسته بود، مکثی کرد و فورا سلام داد. خواست در رو ببنده و از طرف دیگه سوار ماشین بشه که لیام خودش رو جابجا کرد و بهش جای نشستن داد.
لبخندی از روی تشکر به لیام زد و بعد از نشستن کنارش، در رو بست. سلام کوتاهی هم به ایزاک و جیمز داد اما وقتی بوسهی کوچیک و ناگهانی گوشهی لبش نشست، به سرعت و با تعجب سرش رو به سمت مرد کنارش چرخوند و به چشمهاش که توی تاریکی برق میزد، خیره شد.
ل: خوشحالم که قبول کردی امشب رو با من باشی!
با شنیدن حرف لیام متوجه شد خیلی سریع تصمیم گرفته اما قبول کرده بود که دوست پسرش باشه و باید باهاش به قرار میرفت؛ مخصوصا حالا که بعد از دوسال دوباره این احساس رو تجربه میکرد و برای وقت گذروندن با دوست پسر جدیدش، کمی هیجان داشت.
لیام از اینکه دید زین بوسهش رو پاک نکرد و واکنش بدی از خودش نشون نداد، لبخندی زد و بعد از اشاره به ایزاک برای حرکت ماشین، به پشتی صندلی تکیه داد و به تیپ زین، که هودی سفید رنگی مثل خودش پوشیده بود، زل زد.
ل: دوست داری برای شام بریم کجا؟
زین کمی فکر کرد و با یادآوری رستورانی که در منهتن میشناخت و در گذشتهی نزدیک، یکبار با دوستپسرش به اونجا رفته بود، اخمی روی پیشونیش نشست.
خواست انتخاب رستوران رو به خود لیام بسپره اما با به یاد آوردن خاطرهی شیرینی که با خانوادهش در یکی دیگه از رستورانها تجربه کرده بود، لبخند محوی زد و اسم و آدرسش رو تا جایی که به یاد داشت، به لیام گفت.
ل: فهمیدم کدوم رستوران رو میگی. انتخابت عالیه! برو اونجا ایزاک.
با اینکه به رستوران زنجیرهای لیام نمیرسید اما رستوران معروفی با غذا های گرون قیمت بود. حدس میزد لیام با رفتن به اونجا مخالفتی نکنه اما خیلی خوب به یاد داشت که پدرش بعد از گرفتن اولین حقوق شغل جدیدش، خانوادهش رو به اونجا برده بود و با تمام حقوق یک ماهش، صورتحساب شام رو پرداخت کرده بود.
لبخندی به لیام زد و درحالی بابت ساختن خاطرهای جدید همراه با دوست پسر جدیدنش در اون رستوران خوشحال بود، منتظر رسیدن به مقصد موند. با گذشت چندین دقیقه که به مقابل در رستوران رسیدن، همراه با جیمز و لیام پیاده شد.
YOU ARE READING
Deer In Cage
FanfictionZiam- Zayn top (Liam power bottom) «ز: یعنی بهم پول میدی که بکنمت؟! ل: وقتی وارد جزئیات میشی، پیشنهادم شرم آور به نظر میاد!» وضعیت: کامل شده تاریخ شروع: ۱۴۰۳/۴/۲