.خب چیزه،من خیلی ازت ممنونم جونگکوک...خیلی زیاد
_راجبه چی؟
+و..واسه ی امروز دیگه!وقتی منو نجات دادی...اگه تو نبودی اونا بهم آسیب میزدن..خیلی ممنون
و فرصت جواب دادن به جونگکوک که با چشمای قلبی نگاهش میکرد رو نداد و پرید بغلش!
***
جونگکوک دستاشو محکم تر دورش حلقه کرد
تهیونگ توی گودی گردنش نفس میکشید و کوک موهای فرفری اشو بو میکرد..چرا بوی شامپو بچه میداد؟
یونگی و جیمین با لبخندای شیطانی نگاهشون میکردن
+هی یونگیا!تو هم میبینی؟
_لعنت بهش اونا زیادی شبیه کاپلا نشدن؟
تهیونگ معذب از بغل جونگکوک اومد بیرون و با یه لبخند خجالتی نگاهش کرد و سرشو برد پایین
کوک چونه ی تهیونگو گرفت و بالا آوردش و تو چشماش زل زد:
_ازین به بعد هر کی اذیتت کرد به خودم میگی،هوم؟
+ب.. باشه
_هی دیوونه ها قصد اومدن ندارین؟یا براتون پتو و بالشت هم بیاریم؟
جیمین داد زد
تهیونگ و جونگکوک هر دو همزمان خندیدن و سمت دوستاشون دوییدن
جونگکوک واقعا خوشحال بود
تهیونگ بغلش کرده بود؟
حس میکرد روی ابراس
_میگم بچها نظرتون چیه بریم کافه؟یا مثلا کارائوکه؟ هم اولین روز دوستیمونو جشن میگیریم هم سئول رو به تهیونگ نشون میدیم!مگه نه جونگکوکی؟
جیمین گفت و یونگی تایید کرد
+خب اگه کاری نداشته باشید من که پایم
جونگکوک هم که ازین پیشنهاد بدش نیومده بود و دلش میخواست بگه"اگه تهیونگی جونم بیاد منم میام"
به جاش گفت:
_هومم حله!بریم
و بعد این پا و اون پا کرد و گفت:
+ته!تو هم میای؟
"توروخدا بگو آره توروخدا بگو آره"
+آه خب..من مطمین نیستم!خونمون کلی کار دارم و باید با مامانم وسایل رو بچینیم..اتاقم عین بمب زده هاس...ببخشید بچه ها!
و اون لحظه جونگکوک عین یه خرگوش ناراخت بود که گوشاش افتاده پایین..
جیمین هم گفت مشکلی نیست و صبر میکنن تا سری بعد که با هم برن بیرون
راهشون کم کم داشت از هم جدا میشد چون باید میرفتن سمت خونه هاشون و تهیونگ قبل از اینکه با هم خداحافظی کنن رو به یونگی کرد و گفت:
+ه..هیونگ..میشه راجب اتفاق امروز به مامانم چیزی نگی؟
یونگی اخم کرد و فهمید منظورش کدوم اتفاقه..قطعا که نمیرفت فضولیه تهیونگو بکنه اما خب مخفی کردنش هم درست نبود.
_باشه ته چیزی نمیگم نگران نباش.
جیمین هم عین برق گرفته ها یهو پرید تو جاش و گفت :
+هیی بیاین شماره های همو سیو کنیممم
روبه یونگی و تهیونگ گفت و هر دو شمارشونو تو گوشی جیمین زدن تا جیمین اونا رو تو گروه چت دوستی اشون جوین کنه!
بعد از طی کردن مسیر نسبتا کوتاهی راهشون جدا شد و به سمت خونه اشون رفتن
خونه یونگی نزدیک به مدرسه بود واسه همین همیشه پیاده میومد
جیمین هم ترجیح میداد به جای اینکه برادرش اونو برسونه خودش پیاده و با اتوبوس به خونه برگرده
جونگکوک هم چندین بار راننده های شخصی ای که پدرش براش گذاشته بود رو پیچونده و پیاده مسیر خونه رو طی میکرد،
البته که جونگکوک ترجیح میداد با موتورش بیاد مدرسه!
***
_مامااااا من اومدم خونه!!
بلاخره رسید خونه و حسابی خسته بود
ترجیح داد اول مادرشو ببینه و بعد از یه بغل طولانی بره سمت اتاقش و یکم بخوابه.
+تهیونگاا اومدی تدی برممم؟
خنده ای کرد و همونطور که بند کفشاشو باز میکرد جوری که صداشو به مادرش که تو آشپزخونه برسونه گفت:
_اومدم ماماا اومدم و حسابی ام خستم
میسو از آشپزخونه با سینیِ کیک خامه ای بیرون اومد و روی میز گذاشت
+پس زود باش برو دستاتو بشور که با هم کیک بخوریم تدی
_چشممم
***
+خب پس دو تا دوست هم پیدا کردی؟
_هومم هیلی هوبننن کولی هوس گذش
میسو در حالی که تلاش میکرد نخنده با ابروی بالا رفتن تذکر داد
+صد دفعه نگفتم با دهن پر حرف نزن تهیونگ؟
تهیونگ بعد از جوییدن حجم زیادی از کیک بلاخره به حرف اومد
_هوففف تقصیر من چیه این خیلی خوشمزس نمیتونم نخورممم،خب داشتم میگفتم که خیلی خوبن و امروز بهم خوش گذشت
البته که راجب جمله آخرش زیادی مطمین نبود و قطعا نمیخواست به مادرش بگه تو روز اول مدرسش واسش قلدری کردن!
_اسم یکیشون جیمینه،وای مامان اون خیلی کاواییه!!!همشم در حال خندیدنه و حتی وقتی میخنده عین موچی میشه
+آه چه جالب پس یه موچیِ انسان نما هم داریم اینجا
تهیونگ خندید و با لبخندی که دیگه از روی لبش نرفت ادامه ی حرفشو گفت:
_او..اون یکی هم جونگکوک...خب جونگکوک خیلی خوشگله،تتو داره و خیلی هم عضله داره
بعد لباشو آویزون کرد و ادامه داد
_خوش به حالش..عین من لاغر نیست
+یاااا تو خیلی هم اندام خوبی داری،اگه عضله ای بودی اصلا دوستت نداشتمااا عین این قلدرا میشی
_ولی ماما جونگکوک قلدر نیست..
لبخند عمیقی زد و خیره به بشقاب گفت:
_اون واقعا مهربونه!
و بعد با ذوق ادامه داد:
_وای مامان اون دندونای خرگوشی داره و بغلشم خیلی نرمههه یه پرسینگ روی لبش داره و موهاشم مشکیه!!!آه راستی ما شماره هایِ همو داریم!!!من میخوام برم تو اتاقم تا بهشون پیام بدممم
و بعد سریع از روی صندلی پرید و رفت تو اتاقش
میسو هم به بشقابه خالی از کیکِ تهیونگش با خنده خیره شد
+از دستِ تو پسر...
***
Unknown: هی ته ته سلام!!جیمینم سیوم کن
YOU ARE READING
Suki Da
Romanceببینم به عشق در نگاهه اول اعتقاد دارین؟خب..اگه ندارین باید بگم جونگکوکم نداشت،اما فکر کنم الان دیگه داره!