«هیون... ول کن...»
فلیکس بین خندههاش بریده بریده گفت.ولی هیونجین توجهی نکرد و خودش رو جلوتر کشید. بین پاهای پسر جا گرفت و لبخند دندون نمایی زد.
«خدای من هیونجین... الان میبازم ولم کن.»
دستش رو پشت شونهی فلیکس گذاشت و بازهم چیزی نگفت.
سرش رو جلو برد و بوسهای روی لپ فلیکس زد.
«اشکال نداره، خودم بعدا این مرحله رو برات رد میکنم.»فلیکس تلاش کرد اخم کنه، ولی وقتی بوسههای هیونجین داشت به سمت گردنش کشیده میشد اخم کردن سختترین کار دنیا بود.
«هیون بزار این مرحله رو رد کنم بعدش هرکاری خواستی بکن.»
هیونجین ولی به هیچ وجه نمیخواست به حرفهای دوست پسرش گوش کنه.
دست دیگهاش رو از زیر پیرهن گشاد پسر رد کرد و روی پهلوش قرار داد.فلیکس با حس کردن دست سرد پسر روی بدنش کمی لرزید و حواسش کاملا از بازی پرت شد. برای اون مرحله کلی تلاش کرده بود و حالا به خاطر این که هیونجین داشت عین یه بچه گربه رفتار میکرد باخته بود.
گوشیش رو با حرص روی تخت کوبید.
«الان من باختم تو راضیای؟»و باز هم در جواب سکوت دریافت کرد. میخواست بلند شه از اتاق بره بیرون و اجازه نده هیونجین سمتش بیاد.
ولی بدنش داشت جور دیگهای رفتار میکرد. سرش رو بیشتر خم کرد تا هیونجین روی نقاط بیشتری از گردن و شونهاش بوسه بزنه.
صدای پوزخند هیونجین رو شنید ولی تلاش کرد بهش بیتوجهی کنه.
هیونجین قطعا اون روز یه چیزیش بود وگرنه چه دلیلی داشت اون وسط یهو شروع کنه به قلقلک دادن فلیکس؟
صدای خندهی پسر بلند شد و دستش رو به سمت موهای هیونجین برد.
کش مویی که دور موهاش بود رو باز کرد تا بتونه دستش رو بین تارهای طلایی موهاش ببره.«خدای... من... هیون... چت شده؟»
بین خندههاش گفت و تلاش کرد دست پسر رو از پهلوش جدا کنه.هیونجین دست از قلقلک دادنش کشید و صورتش رو دقیقا مثل یه بچه گربه به گردن فلیکس مالید.
«من فقط... یهو دلم برات تنگ شد.»
فلیکس لبخندی زد و کمی موهای هیونجین رو تو دستش فشرد تا پسر سرش رو از گردنش بیرون بیاره.
«نظرت چیه به خاطر این که کاری کردی ببازم، محرومت کنم؟»
هیونجین لبهاش آویزون شد. و با دیدن قیافهاش فلیکس بلند خندید.
«تو واقعا امشب شبیه یه بچه گربه لوس شدی.»
کامل روی تخت دراز کشید و دستهاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد.
«خیلی خب... بهتره رفع دلتنگیت ارزش باختنم رو داشته باشه.»