•Part 9•

76 20 0
                                    

از پشت بهش نزدیک شدم که داخل آیینه من رو دید، برگشت و گفت:

- «می‌تونم کمکی بهتون کنم؟ بنظر حالتون خوب نیست.»

با صداي آروم و گرفته اي گفتم:

- «آره حالم اصلا خوب نیست!»

- «میخوایید کسی رو صدا کنم؟»

سرم رو به نشونه نه تکون دادم.

- «کاري می‌تونم انجام بدم؟»

یک قدم دیگه بهش نزدیک شدم:

- «بد موقع اومدي... نباید می‌اومدی اینجا!»

- «متوجه منظورتون نمی‌شم!»

دندون‌هاي نیش‌م رو نشونش دادم که چشم‌هاش از وحشت گشاد شد.

- «چـــ...»

قبل از اینکه جیغ بزنه دستم رو روی دهنش گذاشتم و به سرم رو به طرف گردنش خم کردم، به شدت دست و پا میزد و سعی می‌کرد جیغ بزنه؛ همونطور که خونش رو می‌مکیدم نگاهم به خودم داخل آیینه افتاد... اون دیگه من نبودم!

یک چهره بی روح با چشم هاي نقره‌اي و خونی که از لب هام می‌چکید.

عطش شدیدي که وجودم رو آتیش میزد کم و کمتر میشد، انگار آب خنکی روي آتیش ریخته شده باشه... همه وجودم خواستار اون مایع سرخ و غلیظ بود و حالا آروم شده بود.

بالاخره سیراب شدم، و همزمان دست و پا زدنش قطع شد.

نگاهی به صورت زیباش انداختم، حیف... دختر زیبایی بود با یک اندام عالی!

احتمالا همراهانش نگرانش میشدن و برای از دست دادنش تأسف میخوردن!

دست هام رو از دورش بازکردم که روی زمین افتاد.

با زبون دور لبم رو لیسیدم و زمزمه کردم:

- «متأسفم خیلی گرسنه بودم! مکان بد..زمان بد..متأسفم!»

یک دستمال برداشتم تا لب هام رو پاك کنم، نگاهی به لباسم انداختم با لبخند پیروزمندي گفتم:

- «جاي خوشحالی داره که بالاخره بدون کثیف کاري تونستم از شامم لذت ببرم!»

ناگهان در باز شد و صداي جسیکا طنین انداز شد:

- «ته حالت خوبه؟کجایی؟»

چشمش به من خورد و از وضعیتی که می‌دید سرجا خشکش زد!

نگاهش به بدن خالی از خون اون دختر افتاد، چشم هاش از ترس گشاد شد، چونش میلرزید انگار نمی‌تونست چیزي که دیده رو هضم کنه!

هرچند می‌دونستم سکوتش زیاد باقی نمی‌مونه.

لب هاش براي جیغ کشیدن باز شد که خودم رو رسوندم بهش و دستم رو جلوی دهنش گذاشتم:

- «هیس! ساکت باش... جیغ نزن می‌فهمی؟ آروم باش.»

با لرز سرش رو تکون داد، دستم رو از جلو دهنش برداشتم رنگش پریده بود، روی زمین نشست و با بهت به دختر خیره شد.

Predator | KookvWhere stories live. Discover now