۹. کیک میوه‌ای؛

6.7K 1.2K 544
                                    

_کجا می‌ری پسرم؟

به‌سمت پدرش که داشت بهش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد، چرخید و هم‌زمان که موبایلش رو توی جیب شلوارش می‌چپوند، زبونش رو روی لب‌هاش کشید.

دلیلی برای دروغ‌گفتن یا استرس‌گرفتن وجود نداشت؛ خود پدرش گفته بود که با اون مرد آشنا بشه، نه؟

_با شریکتون... یعنی، جئون جونگ‌کوک می‌رم بیرون.

ابروهای مرد میانسال بالا پریدن و نگاهی به سرتاپای پسر جوانش انداخت.

_جداً؟ کجا می‌رید؟

امگا نیم‌نگاه بی‌هدفی به در خونه‌شون انداخت و بعد پاسخ داد:

_گویا تولدشه، می‌ریم یه جشن کوچیک بگیریم و یه‌کم وقت بگذرونیم. الان... دم در منتظره.

جمله‌ی آخرش رو به پاسخش اضافه کرد تا پدرش زودتر بهش اجازه‌ی رفتن بده؛ اما اون فقط ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:

_چه خوب، پس باهات تا بیرون میام.

احتمالاً اگر کس دیگه‌ای بود، تهیونگ سعی می‌کرد پدرش رو منصرف کنه، چون زیاد جلوه‌ی خوبی نداشت که اون‌طور باهاش تا بیرون بیاد؛ اما از اونجایی که اون مرد شریکش بود و همدیگه رو می‌شناختن، نرمال بود که بخواد ببیندش و تلاشی برای منصرف کردنش هم نکرد.

سرش رو تکون داد و درحالی که جلوتر قدم برمی‌داشت، وارد حیاط خونه‌شون شد.

وقتی در رو باز کرد، با جئون جونگ‌کوکی مواجه شد که درحال پیاده‌شدن از ماشینش بود و همون موقع نگاهش به اون و پدرش افتاد.

کت و شلوار طوسی‌ای که به تن داشت، بهش می‌اومد و سنش رو کمتر نشون می‌داد.
وقتی بهش رسیدن، ابتدا دستش رو به‌سمت پدر تهیونگ دراز کرد و به حرف اومد:

_شب به‌خیر، اوضاع چشم‌هاتون چطوره؟

با لبخندی کوچیک به عمل چشمی که اون مرد میانسال چند وقت پیش انجام داده بود، اشاره کرد و بعد نگاهش رو به تهیونگ داد.

امگای جوان بدون اینکه حرفی بزنه لبخندی کمرنگ روی لب‌هاش نشوند و بعد صدای پدرش شنیده شد.

_خیلی بهترن.

جونگ‌کوک سرش رو تکون داد و هم‌زمان که به صحبت‌های کوتاه و رندوم با شریکش ادامه می‌داد، در ماشینش رو برای پسر جوانی که کنارشون ایستاده بود، باز کرد تا سوار بشه و منتظر نمونه.

تهیونگ زیرلب تشکر کوتاهی به زبون آورد و بعد از اینکه روی صندلی کمک‌راننده جا گرفت، آلفای جوان در رو بست و بعد از در و بدل کردن چند جمله‌ی دیگه با آقای کیم، مجدداً باهاش دست داد و با تعظیمی کوتاه به‌سمت در راننده حرکت کرد.

امگای جوان بعد از سوار شدنش دیگه چیزی از حرف‌هاشون نشنیده بود؛ اما امیدوار بود پدرش حرف عجیبی به جونگ‌کوک نگفته باشه.

I Want A Husband (Kookv)Where stories live. Discover now