جان با سردرد بدی از جاش بلند شد.
درست مثل این چند وقت بازم وقتی چشماش رو توی اتاق گردوند، خودش رو روی تخت اتاق 307 پیدا کرد.
درد بدنش براش طبیعی شده بود و حتی حالا ذهنش به جای پر شدن از حس عذاب وجداب با حس دیگه مثل لذت و سرخوشی هم پر شده بود.
سرش رو تکون داد تا افکارش رو سروسامان بده.
ملافه رو به دور خودش پیچید، میدونست که مثل همیشه تنهاست ولی از خودشم خجالت میکشید که اون مارک لاوایی که ییبو روی بدنش گذاشته رو نگاه کنه.
اون مارک لاوا، جان رو به یاد دیشب مینداخت و اون رفتارایی که از خودش توقع نداشت انجام بده رو به ذهنش میاورد.
هرچند اسم لاو مارک لیاقت اون نشان ها نبودن، اونها فقط چندتا نشان از روی حس زیادی حشری شدن بودن.
دیشب فقط به این فکر نکرده بود که این رابطه یه قرارداده، بلکه تمام وجود از خواستن و یکی شدن با ییبو پر شده بود، اما درمورد خواستن ییبو مطمئن نبود.
تلاشهاش برای فراموش کردن خاطرات رابطه ای دیشب بیهوده بود، بخاطر همین از جاش بلند شد و به سمت حموم رفت تا حداقل آب بتونه اون فکرهارو از ذهنش پاک کنه.
جلوی در حموم بود که متوجه صدای آب شد.(یعنی ییبو نرفته بود؟)
با باز کردن در مرد شکنجه گرش که حالا به نحوی دیگه در ذهنش باعث شکنجه اش میشد رو دید.
ییبو با یه لبخند دوش رو بست.
- میخوای باهم دوش بگیریم.
برای دوش گرفتن مشترک با جان جدی نبود، امروز به اندازه کافی دیر بیدار شده بود که دیر به سالن تمرین برسه.
در جواب فقط تلخی و اخم جان رو دریافت کرد.
- برو به جهنم....
جان سرصبحی شیرینتر و جذابتر از هروقت دیگه ای میشد و این مثل یه جذرو مد وارد ساحل ذهنش شد و بعد پس کشید.
لبخند سرخوشانه ای بخاطر فکرش زد ولی با فکر به مسئله ای دیگر ذهنش رو از فکر جذر ومدیش دور کرد.
- حالا چرا خودت رو با ملافه پوشوندی؟
جان با عصبانیت چین زیبایی به پیشانیش داد.
- این به خودم مربوطه ییبو.
سرش رو تکون داد " که اینطور"
- چرا حالا از حموم نمیری بیرون، تو که دوشت رو گرفتی.
امروز رفتار جان تماماً برایش بامزه و جذاب بود و حس بازیگوشیش برای یک شوخی کوچک قلقلکش میداد.
YOU ARE READING
Condition / شرط
Fanfiction- اگه میخوای باهات همکاری کنم باهام سکس کن... - نمیفهمم چی میگی؟ - چیزی برای نفهمیدن وجود نداره... بیا با هم وارد یه رابطه بشیم که فقط توش سکس وجود داره... اونوقت من باهات همکاری میکنم... کل حرفم همینه - تو دیوونهای ما دوتا پسریم... این نمیفهم...