Zhan pov:
- خوبی؟
نفسم رو به سختی بیرون فرستادم. چطور ازم میپرسید خوبم یا نه؟ معلومه که خوب نبودم! چطور وقتی صورتش تنها چند سانتی متر باهام فاصله داشت و میتونستم نفس های داغش رو روی صورتم حس کنم، میتونستم خوب باشم؟
دست هاش رو دو طرف صورتم روی زمین گذاشته بود و پاهامون توی هم قفل شده بود.
- خ-خوبم!
ییبو سری تکون داد و از روم بلند شد.
ِآهم رو توی گلو خفه کردم و من هم از روی زمین بلند شدم.
بعد از اون اتفاق همه چیز به سرعت گذشت و هر دوی ما اون روز به خونه رفتیم غافل از اتفاقاتی که قرار بود برامون بیوفته....
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...