#3"the past..!"

670 44 1
                                    


"گذشته...!"

یجی آروم دستش روی شقیقه های پسر گذاشت..مثل قدیم بود.. براق..زیبا..مشکی..بلند..لبخند غمناکی زد
+چ.چیزی ش.شده؟

+نه.. فقط موهات‌منو یاد ینفر میندازه..ینفر که چیزی از من یادش نیست..

پسر از حرف های دختر‌چیزی‌نمیفهمید چند لحضه ای گذشت که صدای دو رگه تهیونگ‌شنیده شد

+بهم‌گفتن غذا نمیخوری اره؟اگه بفهمم غذا نمیخوری..توی اتاق بدتر میندازمت..درسته اینجا زندانی..ولی دلیل نمیشه خودتو اذیت کنی..اینجا فقط من حق دارم اذیتت کنم!

.
.
.
دستش بین شقیقه های خیس پسر برد... موهای مشکی‌رنگش..با ترکیب باران..تصویری بی نظیری به‌وجود آورده‌ بود ..اون لب ها زیادی شیرین بودن..قابل پرستش بودن..ولی..تنها کسی‌که میپرستیتش مرد بود..
با کم آوردن نفس هردو از هم جدا شدن..
انگشتش روی لب خیس پسر کشید و‌تک‌خنده ای کرد..
+هنوز‌ شیرینه..قابل پرستش..مثل دفعه قبل!

+وقتی صاحبش تویی..بهترین از این‌‌نمیتونه باشه تهیونگ!

+درسته..!

دستش توی دست های‌مرد قفل کرد و به راه ادامه دادن..

+جونگکوک؟

+هوم؟

+ی سوال بپرسم ازت؟

+بپرس!

+تا آخر این مسیر باهام میمونی؟قول میده فقط ویولت من باشی..نه کَس دیگه..؟

پسر نیش خندی زد :

+تا آخرش باهاتم..هر اتفاقی بیوفته!

********
پک به سیگارش زد و دودش بیرون داد..

اون پارک..هیچ تغییری نکرده بود..درخت ها تغییری نکرده بودن.‌.گل ها همون بودن..هنوز صدای‌پرنده ها به گوش می‌رسید..!

مرد تک خنده ای کرد

+چیشد پسر؟مگه قرار نبود تا آخرش برای من باشی؟فقط ویولت من باقی بمونی؟حالا شدی ویولت دشمنم؟چی برات کم گذاشتم؟

پک‌عمیقی گرفت و ادامه داد:

+اینجا..اره همینجا، بهم قول دادی..قول دادی فقط بزاری‌من بپرستمت.‌..فقط من ویولت صدات کنم..اشتباه من‌چی بود ویولت؟

سیگارش روی زمین‌انداخت و بی اهمیت روش‌پا گذاشت و به سمت ماشینش رفت..
.
.
.
"۱۹ فوریه 2023...ساعت 11 شب"

از توی بالکن به بیرون خیره شد..هروقت به گذشته فکر می‌کرد.. دردش مثل سم توی رگ هاش تزریق میشد..
سیگارش از بالا بالکن به بیرون انداخت و به سمت میزش رفت..اولین کتابی که روی میزش برداشت...اون کتاب تمام عمرش بود..وجودش بود..تمام خاطرات و تصاویر مهمش داخل اون کتاب پنهان میکرد..اولین صفحه باز کرد..عکس فرشته بی بالش بود..صفحه دوم هم همین بود.. صفحه سوم،چهارم، پنجم،شیشم،هفتم..تمام کتاب عکس های اون بود..
اولین اشکش روی عکس افتاد..
سریع کتابش بست و به سمت تخت خوابش رفت.. چند لحضه ای نگذشته بود که.. چشماش بسته شد!
.
.
.
+واقعا فکر کردی دوست دارم؟توی خودت چی دیدی که اینو از من میخوای؟

You'll also like

          

+اما قول دادی بهم..!

+قول؟

خنده بلندی کرد:

+قول ی چیز مسخره است..قول برای بچه هاست!نکنه به این مزخرفات هنوز باور داری؟

مرد حرفی برای گفتن نداشت..روحش..قلبش..شکسته بود..اعتمادش به تنها فرشته‌ش از بیم رفت بود..
این..این همون فرشته ای نبود که تهیونگ میشناخت..این ،اون فرشته ای نیست که مرد دنیاش بهش میداد..اون دیگه فرشته نبود..خود "شیطان "بود!

+پس چرا اومدی توی زندگیم ؟

+اومدم زندگیت خراب کنم...همون کاری که‌پدرت کرد..

پسر چند قدیمی عقب کرد:

+باهات بهم خوش گذشت..اما اینو بدون..از اولش علاقه ای بهت نداشتم...تمام ابراز علاقه هام الکی بود..

نیش خندی از و ادامه داد:

+امیدوارم موفق باشی کیم..خدانگهدار

.
.
.
از خواب پرید..نفس نفس میزد..اون لحضه دردناک دوباره تو خوابش اومده..
توان‌چی داشت پس میداد که انقدر اذیت میشد؟مگه چیکار کرده بود؟عشق انقدر گناه بزرگی بود که داشت توان میداد؟
اهمیتی به سر دردش نداد و به سمت کمدش رفت..مثل همیشه‌کت شلوار مشکی رنگ‌پوشید در باز کرد تا از اتاق خارج بشه‌که یونجون جلوش سبز شد!

+قربان؟!

+چیشده باز؟

+صبحتون بخیر..طبق دستورتون امروز جونگکوک از اتاقش آزاد کردیم.‌..

+خب؟

+طبقه پایین نشسته و چیزی‌نمیخوره،فقط با یجی صحبت میکنه..یعنی هرچی یجی بگه انجام میده..الان هم یجی خونه نیست..!

+متوجه شدم..خودم باهاش حرف میزنم!

آروم قدم برداشت و به سمت طبقه پایین رفت.‌..
بعد از چند لحضه رو به روی پسر ایستاده بود!

+چی میخوای؟

+پاشو غذاتو بخور..سه روز چیزی نخوردی

+خیلی به فکرمی بزار از اینجا برم بیرون

+با من لج نکن..! میگم پاشو برو

+من فقط حرف یجی گوش میکنم..اگه اون بگه،میرم بخورم

+من فکر خودتم..بعد میخوای با حرف یکی دیگه غذا بخوری؟

+همین که گفتم!

+یجی تا شب خونه نیست..میخوای گشنه بمونی؟

+اره..میمونم

+هرجور راحتی..

حرف دیگه ای نزد و از عمارت خارج شد

سوار ماشین مشکی‌ رنگش شد

+قربان..امروز با اقای جئون قرار دارین..

+میدونم..برو به آدرسی که داده!

سرش به نشانه ی تایید تکون داد و راه افتاد
.
.
.
به اون کافه مجلل رسید آهسته از ماشین پیاده شد

+توی ماشین بمون ،میام

وارد رستوران شد و اون مرد پیدا کرد..

+مشتاق دیدار کیم!

نیش خندی زر و نشست

+خیلی وقته ازت خبری ندارم جئون!

تک‌خنده ای کرد:

+درگیر عروسی دخترم بودم..

+اوه..مبارکه!

+چی میل دارین؟

+قهوه..تو چی کیم؟

+برای خوش گذرونی و خوردن نیومدم‌‌..کارتو بگو!

+اوه راس میگی..

مکثی کرد

+شما میتونین برین

گارسون سرش تکون داد و رفت

+برادر زادم‌کجاست؟

+اوه،جونگکوک؟ازش خیلی وقته خبری ندارم!

*********
اینم از پارت جدید..ممکن گیج شده باشید..ولی نگران نباشید همچی‌متوجه‌میشید:)

彡Helpless(Vkook)彡Where stories live. Discover now