Part 1

174 28 3
                                    

با نوری که به صورتش میخورد چشمای درشت و خوشگلش رو باز کرد.

از روی تخت بلند شد و سمت دستشویی رفت تا دست و صورتش رو بشوره و بره سر کارش درسته پول زیادی از اون کافه در نمی اورد اما حداقل برای خرید داروهای مامانش کافی بود.

از دستشویی خارج شد و رفت تا آماده بشه.

از اتاق خارج شد و سمت آشپز خونه رفت با دیدن مادرش که داره صبحانه درست میکنه رفت سمتش و از پشت بغلش کرد مادرش با حس بغل شدنش کمی تو جاش پرید، ولی با حس کردن رایحه توت فرنگی و وانیل فهمید پسرشه

+صبح بخیر اوما

تهیونگ با لبخند شیرینی به مادرش گفت و باعث شد مادرش لبخندی بزنه

-صبح بخیر پسر کیوتم

مادرش گفت و تهیونگ با همون لبخند شیرینش بوسه ای روی گونه ی مادرش زد

+اوما داری چی درست میکنی!.؟

-دارم برای پسر خوشگلم پنکیک میپزم

+مرسییی اوما دوست دارم، راستی دارو هاتو خوردی؟

تهیونگ پرسید و مادرش سرش رو به نشونه منفی تکون داد

+یاااا اوما مگه نگفته قرصاتو سر وقت بخور از این به بعد باید حواستو بیشتر جمع کنی

مادرش خنده ای به غرغرهای کیوتش کرد، تهیونگ همینطور که داشت غرغر میکرد رفت تا قرص های مادرش رو آماده کنه

مادرش رو روی صندلی نشوند و قرصاشو با یه لیوان آب بهش داد وقتی مادرش قرصاشو خورد لیوان رو گرفت و توی سینک آشپز خونه گذاشت.

پنکیک هایی که مادرش پخته بود رو روی میز گذاشت باید زودتر غذاشو تموم میکرد میرفت سر کارش مگر نه اخراج میشد

وقتی غذا خوردنشون تموم شود به مادرش کمک کرد تا میز رو جمع کنه

+خداحافظ اوما مراقب خودت باش

گفت و بوسه ای روی گونه ی مامانش زد

-تو هم مراقب خودت باش پسرم

بوسه ی دیگه ای روی گونه مادرش گذاشت سمت در حرکت کرد.

کفشاش رو پوشید و از خونه خارج شد سمت کافه ای که توش کار میکرد رفت، صاحب کافه آدم مهربونی بود و همیشه هواش رو داشت

با رسیدن به کافه واردش شد خوشبختانه به موقع رسیده بود

سمت آشپز خونه رفت لباس مخصوص کافه رو پوشید
با دیدن صاحب کافه تعظیمی کرد و مشغول شد

~تهیونگ یه دقیقه بیا اینجا کارت دارم

وقتی کارش تموم شد میخواست بره خونه که صاحب کافه صداش کرد

سمتش رفت و با دیدن پاکتی که جلوش قرار گرفت چشماش درشت شد

~بیا اینو بگیر

+و..ولی شما که همین هفته پیش بهم پو...

~میدونم ولی مگه نباید برای مادرت دارو بگیری پس اینو بگیر

تهیونگ لبخند خوشگلی به مهربانی صاحب کافه زد و تعظیمی کرد

+ممنونم آقای پارک خیلی ممنونم

آقای پارک لبخندی به پسر کیوت روبه روش زد

~خیلی خوب دیگه اینقدر شیرین زبون نکن

بعد از خداحافظی از آقای پارک از کافه خارج شد، نگاهی به داخل پاکت انداخت با دیدن پول داخل پاکت چشماش گرد شد و دهنش تا نیمه باز موند با این پول میشد تا یه سال بدون اینکه کار کنه زندگی کنن

توی راه با کلی ذوق توت‌فرنگی و شکلات خرید و از داروخانه داروهای مادرش رو گرفت

وقتی به خونه رسید مادرش رو صدا زد اما وقتی صدایی نشنید، به طرف اتاق مادرش رفت مادرش دید که خوابه

لبخندی زد و سمت مادرش رفت بوسه ی آرومی روی گونه ی مادرش گذاشت و ملافه رو روش درست کرد و از اتاق خارج شد

اون امگای کیوت با تمام سختی هاش زندگیی که با مادرش داشت رو دوست داشت

دوست داشت همیشه همینطوری با مادرش باشه

ولی انگار سرنوشت زندگی بهتری رو براش رقم زده...

☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆

OMEGA Where stories live. Discover now