جان به مرد جوانی که صورتش پشت ماسک و کلاه کپ گم شده بود خیره شد. مطمئن بود او هم به جان زل زده اما اینکه بین اینهمه آدم یکدفعه متوجه این مرد جوان شده بود که در آنسوی خیابان پر ازدحام ایستاده بود، برای خودش هم عجیب مینمود.
او آنروز برای انجام یک قرار کاری در کافه نشسته و منتظر بود، اما فرد مورد نظر درست یک ربع قبل ایمیل داده و قرار را کنسل نموده بود. و حالا جان واقعاً دلیلی نداشت که در آن کافه نشسته باشد، اما انگار نگاهی که رویش قفل شده بود را حس میکرد. وقتی عینکش را تمیز و همه جا را بررسی نمود، ناگهان مردی را در آنسوی خیابان دید که در میان ازدحام یکی از خیابانهای پر رفت و آمد عابرین چونگ چینگی، ایستاده و درست به شیشه های همین کافه که او در آن نشسته بود نگاه میکرد.
چیزی از صورتش دیده نمیشد. حتی اگر نزدیک بود هم قابل تشخیص نبود، با اینحال جان سنگینی نگاهش را از پشت شیشهای که بشدت نور خورشید را بازتاب میکرد، حس مینمود. هر چند معقول نبود و احتمالا توهم خودش بود اما لحظهای که مرد قصد کرد عرض خیابان را طی کند برای یک لحظه ترسید. شاید یک قاتل روانی بود که به او ایمیل داده، وقتی مطمئن شده بود جان به محل قرار رسیده برنامه را کنسل کرده تا رد خود را گم کند و حالا به سمت طعمهاش گام برداشته
اما این استرس برای جان ماندگار نشد. زیرا دختر جوانی ناگهان از ناکجا خودش را به آن مرد جوان رساند و مقابلش ایستاد و با یکدیگر شروع به صحبت کردند.
-: آقای وانگ! دیگه دارید زیاده روی میکنید.
ییبو این دختر را میشناخت. یکی از مشتریان ثابت جان در مغازه قنادی مارسی بود. تقریباً هر روز آنجا میآمد و بدجور شیفته شیرینیهای تازه قناد جدید خود را نشان میداد. بشکل واضحی عاشق جان شده و در خیلی موارد سوژه دست انداختن جان توسط دکتر لاوس و ییبو بود. و حالا ییبو میفهمید تمام آن عشوه گریهای عاشقانه یک پوشش برای رصد دائمی جان بوده است.
ییبو به دختر اهمیتی نداد و خواست او را دور بزند که دختر بازوی او را گرفت و با صلابت گفت: آقای وانگ! اگه به شائو جان نزدیک بشید شما رو دستگیر میکنم و به جرم سوءاستفاده از قدرت جادویی مهار نشده به زندان میافتید... بدون دادگاه
ییبو نیشخندی زد: از کی تاحالا واسه جادوگرا، آدمها مهم شدن؟
دختر با تحکم گفت: شما و آقای شائو هردو جادو دارید و زیر پوشش قوانین جادو قرار میگیرید و هر نوع استفاده از جادو رد قابل شناسایی از خودتون می ذاره، پس بهتره بجای خطرآفرینی بیشتر دست از این کارهاتون بردارید.
-: این نسخه جان جادو نداره، ضمنأ من کاری نکردم
به پنجره نگاه کرد، دیگر جان پشت شیشه آن کافه ننشسته بود. آه عمیقی کشید و گفت: شما قرار منو با جان کنسل کردید؟
YOU ARE READING
Return(طلسم آرزو)
Fanfictionدر انقلاب جهانی علیه ایلومیناتی، ییبو میتونه جان رو از اسارت شیطان پرستان نجات بده. اما جان توی اسارت کابالیستها براش اتفاقی افتاده که باعث شده از ییبو و تمام دوستانشون متنفر بشه. نفرتی که باعث صدمه عمیق به خودش خواهد شد. اما ییبو معتقده: من می تونم...