گادفادر واقعی کیه؟! [part00]

49 9 0
                                    


لبخند درخشانی زد

"- جای هیچ استرس و نگرانی ای نیست ما اینجاییم تا از اول شروع کنیم و من قراره قدم به قدم باهات همراه باشم و از پیشرفتت مطمئن شم پس حالا حواست رو به انگشتات بده و سعی کن تمرکزت روی محل قرار گیریشون باشه..درسته تو همون حالت..نه نه موقعیت قبلیت.."

لبخند لرزون دیده بودین؟ درسته همون رو روی لبای خوش فرم لوهان تصور کنید البته به همراه نفس هایی که به زحمت بالا میومد

"- نه عزیزم نیازی به استرس نیست فقط به انگش..دارم بهت میگم انگشتتو درست بزار بچه ی خنگگگ"

و لحظه ی بعد ، داد لوهان بود که چهارستون خونه رو لرزوند!

نیم ساعت از درگیریش با اخرین شاگردش گذشته بود و حالا روی کاناپه ی مورد علاقش در حالی لم داده بود که همخونه ی عزیزش شونه هاش رو میمالید ، درواقع به قصد کشت میمالید چون لوهان کاملا مطمئن بود بعد از ماساژ ناشیانه دوستش قراره جلسات بعدی کلاسش رو با گردنی که تکون نمیخوره بگذرونه. اما تموم این ها هیچوقت نمیتونست با بزرگترین دغدغه ی لوهان ، یعنی همسایه ی جذابش حتی مقایسه شه.

نفس لرزونی کشید و سرشو کمی بالا اورد تا به چشمای بکهیون و اون زبون سرخ و کوچولویی که گوشه ی لبش نگه داشته بود تا با دقت تکه گوشت جلوشو ورز بده خیره شد.

"- ولی بک..دوباره همون پسره و بادیگاردش اومدن خونه‌ش مطمئنی که دوست پسر داره؟ "

بکهیون گردنش رو به طرفین چرخوند و بعد از چند تا حرکت کششیِ نمادین اینبار زانوش رو وسط قفسه سینه جسم نیمه جون روبروش گذاشته بود تا ماساژ هاش رو وارد مرحله ی عمیق تری کنه

"- تخم جن تو به من شک داری؟ معلومه که داره اصلا همچین تیکه ای بی صاحاب میمونه؟"

"- شاید اصلا گی نبا..."

حتی بکهیونم حاضر بود قسم بخوره حاله ی بنفشی که از تن پسر زیرش خارج شد رو به چشم دید.

"- ب..بهت گفته بودم این کاناپه مشکل داره"

به سختی ارنجی که از پشتیِ کاناپه ی زرد چرم سر خورده بود و درست بین پاهای خسته ی دوستش فرود اومده بود رو جمع کرد و خنده ی جمع و جوری تحویل پسری که صداش درنیومد و از درد تو خودش جمع شده بود داد و بلافاصله کولش رو چنگ زد و با اخرین سرعتی که میتونست کفشای مورد علاقه ی لوهان رو برداشت و از خونه بیرون زد ، بهرحال کوچه پشتی ام میتونست کفشش رو بپوشه ولی اگه گیر میوفتاد اخرین جونش هم گرفته میشد.

______________

"- هیونگ فکر نکنم جای خالی ای مونده باشه.."

دستکش های مشکی رنگش رو دراورد و عقب کشید تا همزمان که وسایلش رو جمع میکنه جونگین عکساش رو بگیره

my daddy is a fake mafiaWhere stories live. Discover now