Camomile:
دستش رو از روی شکم پسر بهسمت کش شلوارکش برد و به آرومی از زیرش رد کرد و عضو خیس پسر رو توی دستش گرفت... .
**
امگا توی دنیای گرم و تاریکش گیر کرده بود و احساس کلافهگی توی خوابش داشت هوشیارش میکرد. با احساس لمس شدن و حرکت کردن چیزی روی آلتش از خواب پرید و شوکه چشماش رو باز کرد.جونگکوک با تکون خوردن پسر سرش رو توی گردنش برد و با بوسهی آرومی روی گونهش گفت:
- هیش... چیزی نیست، دارم کمکت میکنم...!تهیونگ وحشتزده ساعد دستی که توی شلوارش بود رو گرفت و تقریبا فریاد زد:
- داری چه گوهی میخوری؟جونگکوک دستش رو با سرعت بیشتری تکون داد و گاز آرومی از گردن پسر گرفت:
- دارم به امگام کمک میکنم ارضا بشه.تهیونگ با احساس لذت حرکت دست پسر آهی کشید و با چشمای اشکی، بلافاصله به تیشرت آلفا چنگ زد و اون رو به عقب هول داد. با بلند شدن سر پسر از توی گردنش و نمایان شدن چشمای به رنگ خونش قلبش تپیدن رو فراموش کرد.
اون ممکن بود رات بشه!دستش رو محکم به سینهی آلفا کوبید و خودش رو از تخت پایین انداخت.
جونگکوک با نگاه خمارش نگاهش میکرد و چشمای قرمزش پارادوکس خوفناکی رو با آروم بودنش ایجاد کرده بود.تهیونگ سر پا ایستاد و نفس عمیقی کشید. هنوز اونقدری به اوج هیتش نرسیده بود که کنترلش رو از دست بده. با صدای لرزونش التماس کرد:
- جونگ... جونگکوک لطفاً برو بیرون... من نمیخوام رابطه داشته باشم، تو ممکنه هر لحظه رات بشی... لطفاً برو!با ندیدن هیچ عکسالعملی از پسر بهسمت در رفت، بازش کرد و بلند همخونهاش رو صدا کرد:
- هوسوک... هوسوک لطفاً بیا!بهسمت جونگکوک برگشت تا مطمئن بشه نزدیکش نیومده... با دیدن پسر که کنار تخت ایستاده بود و با همون نگاه بهش خیره شده بود گریهش شدت گرفت.
در اتاق مشترک هوسوک و رزیتا باز شد، پسر بتا با شلوارکی و بدون تیشرت بیرون اومد و وحشتزده گفت:
- چیشده؟تهیونگ به آلفای داخل اتاقش اشاره کرد و گفت:
- من هیت شدم.هوسوک متعجب به داخل اتاق و جونگکوک مسخ شده نگاه کرد، داخل رفت و بازوی آلفا رو کشید:
- بیا بریم بیرون جونگکوک تو نباید اینجا باشی!جونگکوک بیهیچ حرفی بهسمت در اتاق قدم برداشت و وقتی به کنار تهیونگ رسید، ایستاد و بزاق دهنش رو با تردید قورت داد:
- بذار... کمکت کنم تهیونگ!امگا بازوش رو گرفت و به همراه بتا به بیرون هولشون داد و در رو محکم پشت سرشون بست و قفلش کرد.
نفس توی سینهش داشت سنگینتر میشد و گرما زیر پوستش موج میزد.
بهسمت پنجرهی اتاقش رفت و بازش کرد. از این شرایط مزخرف متنفر بود، مخصوصاً اینکه کسی رو نداشت تا باهاش این بیست و چهار ساعت رو بگذرونه.
YOU ARE READING
Love in nyc
Werewolfخلاصه : تهیونگ امگایی که برای کارشناسی بورسیه دانشگاه هنر نیویورک رو میگیره و با هوسوک و رزیتا و جونگکوک همخونه میشه ... البته که زندگی در کنار جونگکوک براش بدون دغدغه نخواهد بود چون هردو دچار عشقی میشن که ازش فرارین .... بخشی از داستان : دیگه نمی...