Chapter 21

574 75 2
                                    

Izzy ~~~>

د ا ن هری

آهی از روی خستگی کشیدم،روی زمین سخت نشستم. عرق از روی پیشونیم میریخت و موهام خیس شده بود. هوا سرد بود و باد بدی میوزید اما من توی گرما بودم.

چشمام رو بستم،سعی کردم نفسام رو درست کنم.

'هری من چیزی درباره ی اینکه اون گم شده نمیدونم.'

صداش توی مغزم اکو شد.

'چرا فکر میکنی من اونکارو انجام دادم؟'

طعنه رو میتونستم توی جمله هاش بفهمم.

'چرا بهم اعتماد نداری؟'

خودم رو میتونم احمق ببینم به خاطرش.

'این چه جور رابطه ایه که باهات دارم وقتی بهم اعتماد نداری؟'

واقعا من با فکر کردن بهش دارم چیکار میکنم؟ چرا دارم خودمو زجر میدم؟

'باید بفهمی منو برای چی میخوای. واقعا منو برای چی میخوای؟ سکس؟'

حرفاش زهر هستن. واقعا فکر میکنه برای چیزی که ارزش هیچ چیزی رو نداره میخوامش؟ اون نمیدونه من به خاطر عشق میخوامش. من میخوام قلبشو داشتم نه چیز دیگه اشو. من میخوام اونو داشته باشم،من میخوام برای همیشه اونو پیش خودم داشته باشم. پس چرا دارم فکرشو میکنم؟ چرا دودلم؟

بلند شدم،نفسمو با قدرت بیرون دادم و دوباره شروع به دویدن کردم. پاهامو با قدرت روی زمین آسفالت و سخت میزاشتم،میزاشتم عصبانیت و ناراحتی از این طریق از بین برن.

واقعا توی این سه سال اون چی درباره ام فکر کرده؟ عوضی؟ یه حروم زاده که فقط برای سکس و لذت جنسی با همه میگرده؟

پوزخند زدم و از حرکت ایستادم. قفسه ی سینه ام سریع بالا و پایین میرفت. به طرف زمین خم شدم و دستام رو روی زانو هام گذاشتم. نفس کشیدن با فکر کردن به اینکه دوست دخترت بهت حرفای زهر مانند زده شاید یکم سخت باشه.

بدون اینکه نفس بکشم شروع به خندیدن کردم. چه خنده ی تلخی! مطمئم اگه کسی منو ببینه فکر میکنه مشکلی دارم. آره،مشکل قلبی دارم!

موبایل داخل جیبم روی ویبره رفت و من زیر لبم لعنت فرستادم،از جیبم در آوردم و در حالی که سعی میکردم نفس بکشم مخطب رو دیدم و بعد با دیدن اسمش ابرو ام رو بالا دادم.

"زین؟" با ناباوری و بدون نفس گفتم.

"هی ام.. هری! مزاحم شدم؟" صداش خشک بود و یه جورایی لحجه ی انگلیسیش بیشتر مشخص میشد.

"ام... نه--داشتم میدویدم." جواب دادم،منتظر شدم حرفی بزنه. به نظرم اون صداش یکم عجیب به نظر میاد--و اون بعد از یک ماه بهم زنگ زد!

También te gustarán

          

"میتونی بیای دنبالم؟ من جای تمرینم." مطمئنا حالش خوب نیست. ولی اون چه مشکلی داره؟

"اومم حتما. بیست دقیقه ی دیگه اونجام." جواب دادم و بعد از یه خداحافظی کوتاه تماس رو قطع کردم،از جام بلند شدم و سمت آپارتمانم حرکت کردم.

(یک ساعت قبل)

کلید رو داخل قفل در چرخوندم،در با یک کلیک باز شد و با ایزی که روی مبل دراز کشیده بود و داشت تلویزیون نگاه میکرد روبرو شدم. لبخند زدم،سمتش رفتم و کنارش روی مبل نشستم. وقتی اون منو دید صورتش رنگ گرفت و لبخند بزرگی روی صورتش نمایان شد.

"هی." به آرومی زیر لبش زمزمه کرد،خودشو بلند کرد و پاهاشو روی زمین چوبی گذاشت. من زیر لبم جوابشو دادم و چشمام روی صورت زیبا و سفید چرخید،روی لبای صورتیش ایستاد.

دستای ایزی روی گونه هام قرار گرفتن،انگشتای کوچکش پوستمو لمس کردن. چشمای آبی و تیله ایش روی چشمام و لبام راه رفتن و بعد اون سریع و تند لباشو روی لبام گذاشت.

سریع منم بوسیدمش،دستامو دور کمر کوچکش گذاشتم و اونو سمت خودمو کشیدم. بوسه آروم و نرم بود،هیچ کدوم نمیخواستیم به جایی بکشه و من خسته تر از اونی بودم که بخوام کاری انجام بدم. مخصوصا امروز.

لبامو ازش جدا کردم،لبخند زدم و انگشت شستمو زیر چونه اش گذاشتمو و لمس کردم.

"همم دلم برات تنگ شده بود." ایزی گفت،دستاشو دور گردنم حلقه کرد. من نیشخند زدم و دستامو پشتش گذاشتم. "دلت برای من تنگ شده بود یا لبام؟" پرسیدم،در عین حال به تمام اجزای صورتش خیره شدم و فکر کردم من چجوری میتونم خوش شانس باشم؟

ایزی توی فکر فرو رفت،نگاهشو به دیوار دوخت و بعد دوباره بهم خیره شد. "هم تو،هم لبات." جواب داد و من خندیدم،دوباره لبامو روی لبش گذاشتم.

"همم من باید برم یه چیزی رو بردارم." وقتی لبام رو جدا کردم گفتم و از روی مبل بلند شدم،سمت اتاق کارم رفتم. لبخند احمقانه ای روی صورتم نمایان بود و تنها فقط به خاطر دختری بود که چند سال زندگیم کنارم دارمش.

در اتاق رو باز کردم و واردش شدم. شاید یه هفته ای باشه که نزدیک این اتاقم نشدم و همش برای رانیه. من توی این یه هفته خیلی سرم براش شلوغ بوده و دیگه به حرفای کلارک گوش ندادم. البته استراحت خوبی بود تا وقتی که امروز بهم گفت که باید یکی از پرونده های مربوط به رانی و قاتل رو براش ببرم.

سمت میزم رفتم،به پرونده هایی که روی قفسه داشتم خیره شدم. همه چیز مرتب به نظر میرسه.

روی صندلیم نشستم و بهشون نگاهی انداختم،اسمای روشون رو میخوندم. تقا بیستا پرونده داشتم و پونزده تاشون مربوط به اون قاتل بود. یکیش برای رانی،یکی زین،یکی نایل..

Who Killed My Mother? || H.SDonde viven las historias. Descúbrelo ahora