chapter 11

37 3 0
                                    


.......
با تکون های یه نفر که هر لحظه محکم تر میشد بیدار شدم...
تا چشام به نور عادت کردن با دو تا چشم سبز روبرو شدم.
+بالاخره زیبای خفته از خواب ناز بیدار شدن.
بهش توجهی نکردم و بلند شدم و به سمت دسشویی رفتم تا به صورتم آب بزنم و سرحال بشم.
وقتی بیرون اومدم به ساعت نگاه کرد و با دیدن اینکه فقط یک ساعت وقت دارم تا به سرکار برسم...سریع به سمت اتاقم رفتم...
و بعد از اینکه به لبام یه رژلب تقریبا قهوه ای کمرنگ زدم و موهام رو صاف کردم به سراغ لباس پوشیدن رفتم... دیگه نمیخوام حماقت دفه پیش رو بکنم و لباسی بپوشم که تو چشم باشه برای همین یه تنک تاپ مشکی پوشیدم و شلوار مشکیمم پوشیدم و بوت های مشکیم رو هم برداشتم و بعذ از اینکه کیفم رو با وسایل مورد نیازم پر کردم به ساعت نگاه کردم تا ببینم چقدر وقت دارم
من سریع  از اتاق بیرون اومدم ولی هری رو ندیدم بجاش روی میز یه یاداشت ازش دیدم: هانا با ماشینه کن هر جهنمی که خواستی برو و به نایلم تکست بده و ساعت ورود و خروجتو بهش بگو تا مغزه منو نخوره-H
  سوییچ رو برداشتم و از در بیرون رفتم و سوار ماشین هری شدم و سریع یه تکست به نایل دادم و اسمم براش نوشتم تا شمارمو بشناسه و سیو کنه.
وقتی رسیدم سریع از پیاده شدم و دیدم دقیقا به موقع رسیدم.
به محض اینکه وارد کلاب شدم هیکل گنده ی آقای کالینز جلوم ظاهر شد...
+سلام هانا...به اولین روز کاریت به کلاب خوش اومدی!
لبخند زوری زدم و به سمت بار رفتم...
+خب اینو بدون امروز یه نفر میاد و بهت کمک میکنه و امیدوارم کارتو بخوبی انجام بدی..
و چشمکی زد که باعث شد بدنم بلرزه...
همون موقع یه پسر که موهاش به نظر رنگ شده بود اومد..اون پیرسینگ کوچولویی روی گوشه لبش داشت و لباسای معمولی تنش بود..لبخندی زد و خودش رو معرفی کرد..
"سلام من جیمزم"
منم بهش لبخندی زدم و احساس راحتی کردم و باهاش دست دادم.
-خب منم هانام.
دوباره لبخنده گنده ایی زد که من احساای کردم الان لباش پاره میشه..
"پس تو همون هانایی که من تعریفشو زیاد شنیدم??"
سرم رو تکون دادم و دیگه نپرسیدم کی از من صحبت کرده چون حتما همون کالینز بوده..
"خب بهتره بریم سر کار تا من بهت همه چیز رو یاد بدم.."
با جیمز موقع کار خندیدم و اون ادای آقای کالینز رو در میاورد...
-بس کن الان ممکنه یکی بیاد و ببینه.
همینطور که با جیمز کار هارو یاد میگرفتم...چند تا دختر که قیافه خوبی داشتن اومدن و زوی صندلی جلوی میز بار نشستن و به جیمز سلام کردن...
جیمزم در عوض بهشون چشمک زد.
با حالت سوالی به جیمز نگاه کردم تا ببینم اونا کین چون اونا نمیتونن مشتری باشن چون کلاب یک ساعت دیگه باز میشه...
+اونا جزو رقصنده هان....بکا و لیز و استیسی...دخترای باحالین..
سرم رو تکون دادم و به کارم ادامه دادم...بعد از اینکه کلاب باز شد دخترا رفتن تا آماده بشن.
کم کم همه میزا پر میشدن و همه جا شلوغ میشد ، کم کم دخترهای  رقصنده هم کارشونو شروع کردم ، این خجالت اوره ، اونها بدن های نیمه برهنشونو رو میله ها میکشیدن و مرد ها برای اونها پول میریختن
جیمز مشغول یکی از مشتری های دخترش بود و منم لیوانا رو تمیز میکردم که با یک ضربه ی مشت روی میز بار از جام پریدم ، "سلام ، یک ویسکی با یخ " اون یه مرد قد نسبتا کوتاه بود با موهای حالت داده شده و ته ریش . سفارشش رو با توجه به توضیحات جیمز اوردم ، و گذاشتم جلوش ، اون خیلی مسته ،مطمئنم از این صحنه ها زیاد میبینم.
+سلام من لویی ام تو جدیدی ؟
اون دوبار سلام داد .
_اره من هانام امروز اولین روز کاریمه .
+خوبه هانی ، یه لیوان دیگه .
لیوان بعدی رو خواستم بدم بهش که یکی از دستم قاپیدش و از لویی دور کردن .
"اووف لویی تو زیادی خوردی بیا برسونمت خونه"
به مرد جلوم نگاه کردم این یکی مرد قد بلندی بود ، با موهایی که داده بود بالا ، اون واقعا هاته ، اونم مثل لویی بدنش پر از تتو بود .
"اوه لی، سلام راستی با این خانم جدید اشنا شدی ؟ هانا لیام ، لیام هانا"
با لیام دست دادم و با شنیدن یه صدای آشنا خواستم سرم رو هزار بار بکوبم به میز.
"بچه ها چرا نمیاین ؟ استریپر ها منتظرتونن "
حرفش با دیدن من متوقف شد و عصبانی بود ؟!!
+ببخشید هری داشتیم با متصدی جدید لاس میزدیم.
لاس میزدن ؟ با من ؟ لویی ادامه داد
+دختر خوبیه شاید بتونی مخشو بزنی
_ببند دهنتو لو
لیام از نگاه های متعجب من فهمید و لویی رو خفه کرد.
"تو اینجا چه غلطی میکنی"
هری بالاخره حرف زد.
"واو شما همو میشناسین ؟ هری نگفتی دوست دختر داری "
ایندفه این لیامع که باید خفه شه.
_اینجا محل کار منه هری .
+جای بهتر نبود بیای ؟ نایل جونت میدونه تو یکی از فاسد ترین بار های ال ای کار میکنی ؟
_این به تو ربطی نداره هری
"اوه واو نکنه دوست دختر نایله"
"من دوست دختر هیچ کسی نیستم "
سر لویی داد زدم ولی بعد دیدن قیافه گرخیدش  پشیمون شدم.
"سوییچ های ماشینمو بده " هری دستور داد.
منم بدون فکر به اینکه نصفه شب چجوری برگردم ، کلید هارو دادم بهش .
"اوو فک نمیکردم آنجل کوچولو رو به کسی قرض بدی "
لیام به هری تیکه انداخت و هری هم بهش چشم غره رفت .
"من باید برم کار دارم ، شما از استریپر هاتون لذت ببرید "
رو به لویی و لیام گفت و رفت .
اون دوتا هم بعد چند دقیقه با دو تا دختر ناپدید شدن.



مرسی که میخونید
ووت و کامنت یادتون نره
💜With all fucking love AJ

TWO GHOSTS [H.S]Where stories live. Discover now