[Chapter 38] Some issues

6.2K 916 424
                                    

" زندگی در دایره ی عشق نمیچرخد...گاهی اوقات مشکلات به شکل حس بزرگ تری از عشق نمایان میشوند و همچو خورشید گرفتگی زندگی را تیره میکنند "

لویی تاملینسون درحالی که خواهرش که عاجزانه به قبض های جدید نگاه میکرد،رو زیر نظر گرفته بود،افکارش رو در قالب کلمات در برگه سفید خالی کرد

- نگران نباش...ما از پس پرداختش برمیایم

لویی با لبخند بزرگ،خوشبینانه گفت تا حال خواهرش یکمی بهتر بشه اما لایلا آهی کشید

- دوتا از این قبضا اخطار خورده
- مشکلی نیست،من بزودی حقوقمو میگیرم
- سه روزه سرکار نرفتم لویی،باید امروز برم و برای خانوم یازوا توضیح بدم،شاید کمکی کرد

لایلا گفت و از جا بلند شد،خودش هم به حرفی که زده بود ایمان نداشت...ایمی فقط بخاطر نیکول حقوقش رو افزایش داده بود اما بعد از نیکول،تکلیفش اصلا مشخص نبود...فقط امیدوار بود امروز روز خوبی برای اون زن بوده باشه و به لایلا پول بده،حتی شده قرض...آره یه قرض دیگه به صدتای قبلی!

لباسهاش رو پوشید و درحالی که سعی میکرد خوش بین باشه،سوار تاکسی شد...دوباره از پس اندازش که شامل پول کادو تولد و کریسمس لویی هم بود،برداشته و اونا رو صرفا به خوراک خونه، چندتا از قبض های اخطار خورده قبلی و اجاره خونه اختصاص داده بود...طبق معمول!

لویی پسر کم توقعی بود،حتی اگه کادویی هم دریافت نمیکرد باز هم لبخند میزد و برای کریسمس خواهرش رو در آغوش میکشید و با کادوی کوچیک سوپرایزش میکرد.

از طرفی فارق التحصیلی اون پسر هم روز به روز نزدیک تر میشد و مخارج دانشگاه هم به سایر مخارج اضافه میشد...لایلا باید چیکار میکرد؟

ایستادن تاکسی مجابش کرد تا برای یک لحظه هم که شده به مشکلات فکر نکنه. از ماشین پیاده شد و به سمت کلاب رفت.

چند نفری مشغول تمیز کردن کلاب بودن،جالبه لایلا بیشتر کارها رو تنها انجام میداد اما حالا یازوا خیلی به اون آدما لطف میکرد

تقه ای به دفتر مشترک ایمی و آقای مالیک وارد کرد و منتظر شد تا اجازه ی ورود دریافت کنه تا اینکه اجازه از جانب ایمی صادر شد

- اوه ببین کی اینجاست...خانوم تاملینسون!

ایمی به محض دیدن لایلا گفت. اون زن یکی از لباسهای گرون قیمتش رو پوشیده و از قهوه ی صبحگاهیش لذت میبرد.

- بابت عدم حضورم در این سه روز عذر میخوام خانوم یازوا...فکر کنم که بدونید بخاطر مرگ دوستم نیکول جورجر بوده
- اوه البته...اون دختره بیچاره

ایمی با لحن تهی از احساسش گفت و جرعه ی دیگه ای از قهوه اش رو نوشید

- اما نبودنت اونم بی اطلاع رو توجیه نمیکنه
- میدونم باید منو ببخشید...فقط حال خوشی نداشتم
- خانوم تاملینسون کارتون اینجا تعریفی نداشته،غیب های مکرر هم داشتید

Money Says [L.S]Where stories live. Discover now