هری همونجور که داشت رانندگی میکرد دستشو گذاشت روی ران لویی و اون رو محکم تو دستش گرفت چون اگه بخوایم روراست باشیم هری نزدیک بود از ترس سکته کنه همین الان.
و تنها دلیلش لیام بود.
بذارید براتون بگم، خانواده پین دوست خانوادگی قدیمیشون هستند، و هنوزم هستن، و معمولا هر کریسمس اونا میان اونجا.هری فکر نمیکنه که مامانش از رابطه لیام و هری خبر داشته باشه، و اون نباید مامانشو سرزنش کنه اگه دیگه باهاش مثه همیشه برخورد نمیکنه.ولی اون از چیزی که قراره اتفاق بیفته خیلی میترسه، اگه اتفاقی برای لویی بیفته.اون نمیتونه تحمل کنه دوباره اتفاقی براش بیفته.
از فکره لیام محکمتر پای لویی رو فشار داد.
"هری مشکلی هست؟" هری میتونست حس کنه که مخ لویی داره دود میکنه و با یه نگاه به لویی میتونه موجه نگرانی رو پشت چشای اقیانوسی لویی ببینه.
"نه عشقم م-من خوبم."هری با صدای لرزان جواب داد و نگرانیه لویی بیشتر شد.
"بزن کنار" لویی آروم درخواست کرد و به هری زل زده بود.
"چی؟"هری دستشو از روی پای لویی برداشت.
"گفتم ماشینو نگهدار هری." هری گوش کرد و ماشینو نگه داشت و کنار جاده پارک کرد، و به لویی نگاه کرد، به تنها چیزی که نگاه میکرد چشای اون بود، زیباترین چیزی که تو دنیا وجود داره، تنها چیزی که دردو ازش دور میکنه.
"بهم بگو مشکل چیه." لویی ازش خواست و هری مردد بود، نمیخواست لویی نگرانه قضیه لیام باشه. یا حالل هرچیزه دیگه ای. میخواست یه آخرهفته شاد واسه دوتاشون باشه به همراه خانوادش توی خونه ی بزرگشون و توی خونه بچگی هری بخوابن.
"فقط استرس دارم اخه خانواده من یجورایی..عه، بعضی وقتا.." هری به دستاش نگاه میکرد. لویی اومد و با دستای کوچیکش دستای اون رو قفل کرد بعد دستای بزرگ هری رو برد سمت لبش و هرکدوم از بند انگشتاشو به آرومی بوسید با احتیاط و با عشق میبوسید.
"چیزی نیست من مطمئنم هیچ اتفاقی نمیفته." لویی بهش علامت داد که ماشینو راه بندازه. اما اون نمیتونست فراموش کنه که چه اتفاقی ممکنه اونجا راجع به لیام بیفته. تمام کاری که انجام داده بود این بود که گند بزنه به زندگی هری. فقط از هری استفاده میکرد و اونو به فاک میداد، و الان جوری برخورد میکنه که انگار اونو دوست داره و عملا در وانمود کردنش غرق شده. اون حتی هنوز به هری پیام میده اما هری به اندازه ای باهوش هست که اینارو به لویی نگه. میدونه که لویی داغون میشه، بخصوص الان که حاملس و هورموناش از کنترل خارج شده.
اما اون اینو از لویی مخفی میکنه،این بهترین راهه؟ احتمالا نه. لویی ممکنه فکر کنه که هری میخواسته فریبش بده، اما لویی باید بدونه که هری هیچوقت فریبش نمیده.هیچوقت.
YOU ARE READING
DADDY (Mpreg) - L.S (Persian translate)
Fanfictionلویی توی یه رستوران کوچیک به اسم جیجی تو دانکستر کار میکنه. هری هم معلم جدید کلاس دومه. ملاقاتشون زندگیه لویی رو زیر و رو میکنه اما اون عاشقه هر قسمت از این تغییره +هری تاپه اسمات هم زیاد داره و اینکه حاملگی مرد و اینا هم داره اگه بدتون میاد نخونید