chapter15

777 134 191
                                    

د.ا.ن سوم شخص

لیام با عصبانیت و کلافگی دستاشو توی موهاش کردو کشید.

لی:تنها کسی که میتونست به ماکمک کنه الان مرده نیک فرار کرده و من دیگ واقعا نمیدونم باید چیکارکنم.

اخر حرفش دستاشو توی هواتکون دادو صداش بالارفت.

زی:خدایا...لیام بیا بشین و یه دقیقه آروم بگیر تا ببینیم چیکارکنیم.

لی:چطوری آروم بگیرم...اگه جنسن زنگ بزنه من بهش چی بگم.

زی:راستشو.

زین آروم گفتو از قهوش خورد.

لی:اوه آره عالیه چرا به ذهنه خودم نرسید.

لیام زیادی کلافه و عصبانی بود و اصلا متوجه لحن حرکتاش نبود.
حتی لحن تندو صدای بلند.
چشاشو چرخوند و اخم غلیظی کرد.

زین چشاشو گرد کردو ماگ قهورو روی میز گزاشت.

زی:این الان به من چه ربطی داره؟

لیام بایه ابروی بالارفته و گنگی به زین نگاه کرد.

زی:اینکه جو مرده تقصیر منه؟که صداتو بلند میکنیوبااین لحن بامن حرف میزنی؟

لی:زین؟متوجهی الان توچه موقعیتی هستیم؟

زی:آره متوجهم و به نظرم اگه الان دوتامون تنها باشیم بهتره.

زین بلند شدو سوییشرت نازکشو پوشید و بعد از اتاق اومد بیرون و درومحکم بهم کوبید.

شاید زین خیلی حساس بود.
شایدم هیچوقت ندیده بودکه لیام سرش داد بزنه و نسبت به"لیام"حساس بود.

*فلش بک*

لیام هیجده ساله کتوشلواره مشکیشو توی تنش صاف کرد نگاهی به کراواته مشکیش انداخت و ابروهاشو توهم کشید اون هیچ ایده ای نداشت که چجوری یه کرواتوببنده.

سمت زین که روی تختش دراز کشیده بود رفتو کنارش چهارزانونشست.

لی:زین...تومیدونی چجوری کراواتموببندم؟

زین کتابی که داشت میخوندو روی میز گزاشت و بلند شد.

کراواتودستش گرفت چندبار این رو اون روش کرد.

زی:خب...امتحان میکنیم.

کراواتو دور گردن لیام گزاشت و خودش روی زانوهاش بلند شد تا قدش بلند تربشه.

زبونشو بین دندوناش گرفت و چشاشو ریز کرد و تمام دقتشو گزاشت تاکراواته لیاموببنده.

لیام محوش شده.
از پایین مژه های زین بلند ترو نوری که توی چشاش افتاده بود باعث شده بود چشای عسلیش براق بشه و باعث بشه لیام توی دلش تحسینش کنه.

زین با دقت کارشو انجام داد و بعد رفت عقب دستشو زیرچونش زدو به لیام نگاه کرد و همین کافی بود تا بخنده و از پشت روی تخت پرت بشه و از شدت خنده دلشو بگیره.

COMPETITION(Ziam Mayne)Where stories live. Discover now