د.ا.ن سوم شخص
لیام با عصبانیت و کلافگی دستاشو توی موهاش کردو کشید.
لی:تنها کسی که میتونست به ماکمک کنه الان مرده نیک فرار کرده و من دیگ واقعا نمیدونم باید چیکارکنم.
اخر حرفش دستاشو توی هواتکون دادو صداش بالارفت.
زی:خدایا...لیام بیا بشین و یه دقیقه آروم بگیر تا ببینیم چیکارکنیم.
لی:چطوری آروم بگیرم...اگه جنسن زنگ بزنه من بهش چی بگم.
زی:راستشو.
زین آروم گفتو از قهوش خورد.
لی:اوه آره عالیه چرا به ذهنه خودم نرسید.
لیام زیادی کلافه و عصبانی بود و اصلا متوجه لحن حرکتاش نبود.
حتی لحن تندو صدای بلند.
چشاشو چرخوند و اخم غلیظی کرد.زین چشاشو گرد کردو ماگ قهورو روی میز گزاشت.
زی:این الان به من چه ربطی داره؟
لیام بایه ابروی بالارفته و گنگی به زین نگاه کرد.
زی:اینکه جو مرده تقصیر منه؟که صداتو بلند میکنیوبااین لحن بامن حرف میزنی؟
لی:زین؟متوجهی الان توچه موقعیتی هستیم؟
زی:آره متوجهم و به نظرم اگه الان دوتامون تنها باشیم بهتره.
زین بلند شدو سوییشرت نازکشو پوشید و بعد از اتاق اومد بیرون و درومحکم بهم کوبید.
شاید زین خیلی حساس بود.
شایدم هیچوقت ندیده بودکه لیام سرش داد بزنه و نسبت به"لیام"حساس بود.*فلش بک*
لیام هیجده ساله کتوشلواره مشکیشو توی تنش صاف کرد نگاهی به کراواته مشکیش انداخت و ابروهاشو توهم کشید اون هیچ ایده ای نداشت که چجوری یه کرواتوببنده.
سمت زین که روی تختش دراز کشیده بود رفتو کنارش چهارزانونشست.
لی:زین...تومیدونی چجوری کراواتموببندم؟
زین کتابی که داشت میخوندو روی میز گزاشت و بلند شد.
کراواتودستش گرفت چندبار این رو اون روش کرد.
زی:خب...امتحان میکنیم.
کراواتو دور گردن لیام گزاشت و خودش روی زانوهاش بلند شد تا قدش بلند تربشه.
زبونشو بین دندوناش گرفت و چشاشو ریز کرد و تمام دقتشو گزاشت تاکراواته لیاموببنده.
لیام محوش شده.
از پایین مژه های زین بلند ترو نوری که توی چشاش افتاده بود باعث شده بود چشای عسلیش براق بشه و باعث بشه لیام توی دلش تحسینش کنه.زین با دقت کارشو انجام داد و بعد رفت عقب دستشو زیرچونش زدو به لیام نگاه کرد و همین کافی بود تا بخنده و از پشت روی تخت پرت بشه و از شدت خنده دلشو بگیره.
YOU ARE READING
COMPETITION(Ziam Mayne)
Fanfictionزین همیشه میخواست اول باشه...حتی اگه شرطه اول شدن ول کردن احساساته قویش باشه...اون حتی باکسی که عاشقش هستم میجنگه.