با گره شدن دستایی دور کمرش ارنج هاش رو از روی نرده های بالکن برداشت و چرخید و با دیدن کسی که از پشت بغلش کرده بود لبخندی از ته دل زد.
-میای قایم میشی که من نفهمم داری چیکار میکنی نه؟
سوهو درحالی که با حالت بچگونه ای لب هاش رو جمع کرده بود غرغر کرد.
کریس خنده کرد و سوهو رو کشید تو بغلش.
-تو که بهرحال دماغت تیزه بعدا میفهمیدی! این الان سیگار خوشحالیه!
سوهو چشماش رو چرخوند.
-مناسبتی میکشی دیگه؟ سیگاره خوشحالی...سیگاره غم...سیگاره تف تو این شغل ام...سیگاره چرا تو اون رستوران گه کار میکنی...سیگاره بک جواب تماسم رو نمیده...سیگاره ماشین امروز سرم بازی دراورد...سیگاره...
-اوکی اوکی غلط کردم!!!
کریس درحالی که میخندید گفت و پیشونی سوهو رو بوسید.
-این یکی واقعا اخریشه!!! دیگه احتیاجی بهش ندارم!
ابروهای سوهو بالا پرید.
-قول های غیر ممکن نده کریس وو! هربار میگی اخریشه!!!
کریس محکم به خودش فشارش داد.
-اینبار جدی گفتم!
سوهو خودش رو از بغلش بیرون کشید.
-گمشو بو میدی!
کریس خنده ای کرد.
-هربار همینجوری رفتار کنی دیگه سمتش نمیرم!
سوهو نیشخندی زد.
-باشه پس همین کار رو میکنم...
کریس دوباره چرخید سمت بالکن و پک اخر رو به ته سیگارش زد و بعد پرتش کرد پایین.
-یـــا این چه کاریه؟ میافته تو سر یکی!
سوهو درحالی که با نگرانی به سمت پایین خم شده بود دوباره غر زد.
کریس خنده کوتاهی کرد.
-ته سیگار اخرم بود...بذار دراماتیک تموم شه!
سوهو چشماش رو چرخوند.
-تو و این علاقه ات به دراماتیک بازی!میدونی هربار که سعی میکنی دراماتیک و کول باشی عین احمق ها میشی در عوض!
کریس از پشت هیکل ظریف سوهو رو چسبوند به سینه اش.
-اره...تا حالا بیست باری بهم گفتی...
سوهو خنده ارومی کرد.
-از رو نمیری که...
-خوشحالم بازم داری از ته دل میخندی...
کریس اروم زمزمه کرد و سوهو ساکت شد. گرمایی که از اغوش گرم کریس بهش منتقل میشد بعد مدت ها واقعا بدون هیچ نگرانی ای خوشایند بود.
YOU ARE READING
••🌘Silver and Silk🌒••
Romance📋خلاصه داستان : بیون بکهیون یکی از افسرهای سازمان اطلاعاتی کره اس! کسی که به خاطر ظاهرش همیشه از عملیات ها کنار گذاشته میشه اما یه روز موفق میشه بلاخره یه ماموریت به عنوان مامور مخفی بگیره! بک به خاطر این ماموریت پا به سیلور تاون که یه باند قمار غ...